زندگی ،ای بانوی کهنسال
چهره به چنگال مخراش
وسرخاب از گونه بر مگیر.
حیف است تا گیسو بپریشی!
خورشیدِ پیر
اسفناک تر از این نیز دیده است
اقیانوسهای ِجهان
مدفن یاده های پَس نزده اند
و چشمان ِ آدم
-این ناپاک زاده-
نابینایی پیشه ورزیده،
نا دیدن ورزی برگزیده!
اقیانوسهای عالم
بس پَرتابیده اند جانهای بی پناه
وهنوز نیز خواهند پَرتابانید
تو امّا،
بازی مخور از این نا پاک زاده ،
گونه سرخابی کن
گیسو افشان
وخورشید را بگو تا،
آدم را
درجزای آنکه درخیال رهایی دل به دریا زده بود،
وجان بر ساحل ارزانی داشت
تا هست بسوزد.
آری زندگی ، ای بانوی کهنسال،
روا نیست تا تو
تاوان دهی دنائت آدم را.
**************************
10 ژانویه ی 2023
