ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را ببال
من نه ملول گشتمی از نفس فرشتگان!
باران می بارد و تظاهرات چتر ها
بند آورده خیابان را
سایه ها به مقصد نور روانه اند
و در شهر دیگر کسی نمانده برای رخت ِاشگ شستن
جدّی ترین جامه ی خود به تن کرده
و کفشهای سرسری رها شده اند در آستانه
امروزدیگر نمی تپد هیچ دلی برای بادکنک ها
و هر نخی که کشیده میشد دیروز به دستی
آویزان، تاب می خورد، بی هوا اکنون
امروز مگر چه روزی ست؟
کدام حافظ بلند کرده از حافظیه سر
و کدام غزلیات می خوانند به روایت های نو گشوده؟
ای گلهای نونوار من
بلبلان بی کم و کاست من
چتری می کشم بر سرتان
از شعر هائی نوشته بر ورقِ تَر باران
از نَفَس خفیف فرشتگان
و پرنده ای نسوز سوار میکنم بر این درخت تناور
تا براند شما را
براند
تا بندر معهود
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد
هرگز نمیرد آنکه ...
آنکه...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد