logo





عصمت خون جگر

شنبه ۱۱ تير ۱۴۰۱ - ۰۲ ژوييه ۲۰۲۲

رضا اسدی

با سر وصدای "میانه کودکان" تمامی اهل محل متوجه ورود عصمت می شدند. آن محل از یک کوچه طویل تشکیل شده بود که از هردو طرف دررُو داشت. در دو سمت آن، ده ها بن بست قرار داشتند که هرکدام حداقل ده خانوار را شامل می شد. اکثر اهالی یکدیگر را می شناختند.

وقتی عصمت وارد کوچه اصلی می شد انگار موی این کودکان را آتش می زدند. آنها بلافاصله خودشان را به عصمت می رساندند و" ورجه وورجه کنان" با او همراه می شدند. آنچنان هورا می کشیدند که محله را روی سرشان می گذاشتند. با اینکه اهالی محل و مغازه داران به این وضعیت عادت نموده بودند، با این حال سرک می کشیدند تا ببینند در عصمت چه تغیری پیش آمده.

عصمت زنی بلند بالا، زیبا و جسماً سالم به نظر می رسید. اما وضع ظاهرش جلب توجه می نمود. او دارای موهای ژولیده" وز وزی" بود. لباس هایش ژنده و وصله دار بودند. نه تنها آرایش نمی کرد، گویا راه گرمابه را هم بلد نبود. اگر هم بود رغبتی به تمیز شدن نداشت. از صبح اول وقت تا تنگ غروب همچنان در حرکت بود و کودکان محلات مختلف را به دنبال خویش می کشید. گاها حرف هایی را بلغور می کرد که کسی مفهومش را نمی فهمید. هرکسی سر نوشت او را بنا بر درکی که از حرکاتش می نمود رقم میزد.
یکی میگفت: عاشق بوده و معشوقش ترکش کرده و دیگری حدس میزد که فرزندانش را در حادثه ای از دست داده است. و تمامی این حدس و گمان ها و ظاهر عصمت باعث شده بود تا او به "عصمت خون جگر" معروف گردد.

عصمت خون جگر گدایی نمیکرد. در آن زمان نه تنها گدایی مرسوم نبود، بلکه هیچ کس نیاز به آویزان شدن در مخزن زباله برای سیر کردن شکم خود پیدا نمی نمود. به قدری شغل های من درآوردی وجود داشت که هر فرد بی سواد و یا معلولی هم می توانست با انجامش شکم خود و خانوادش را سیر کند. باقالی، لبو، سیراب شیردان، آب یخ فروشی و نمکی از آن جمله بودند. نمکی ها در قبال دریافت نان خشک های باقی مانده از خانواده ها به آنها نمک می دادند. بعضی ها هم فقط آب خنک و یا شربت به تشنگان می فروختند. و بسیاری در کنار و گوشه های معابر عمومی به انجام نمایشاتی از قبیل کشتی گیری، پرده داری و تعریف و تمجید از اسطوره های سرزمین می پرداختند و در آخر نمایش مبلغی دریافت می نمودند.

بودند کسانی که عصمت را در کنار سفره خودشان به صرف شام و نهار می بردند. از آن جمله مادربزرگ بود. مادر بزرگ بانویی بسیار مهربان که حتی برای ماری که در سقف خانه اش زندگی میکرد غذا در نظر می گرفت. یکبار مادربزرگ بشقاب غذا را زودتر از عصمت خون جگر جلوی فرزندش گذاشت که مورد اعتراض او واقع شد. به مادر بزرگ گفت که با این کارش نشان داده که بچه خودش را بیشتر از عصمت دوست دارد.

عصمت خون جگر از طرف کودکان آزار نمی دید. آنها به او بدیده احترام می نگریستند و دوستش می داشتند. وقتی عصمت از حرکت خسته می شد، روی یکی از پله های منازل می نشست و کودکان در اطرافش چمباتمه می زدند. دستی به سر و روی آنها می کشید و نوازششان می نمود.
در آن زمان هیچکس مزاحمتی برای عصمت و کودک ها ایجاد نمی نمود. اهالی در انتخاب پوشش آزاد بودند. از گشت ارشاد، بسییجی ها، و فاطی کماندو های سراسر سیاه پوش، ترسناک و مزاحم در جامعه خبری نبود.

در آن زمان، ما فقط یک عصمت خون جگر داشتیم و اکنون با وجود حکومت اسلامی و قوانین عصر حجری آن، جگر بانوان ایرانی خون است، چرا که نه تنها از برابری حقوق با مردها، بلکه از مزایای انسانی که در سایر کشورها رواج دارد بی بهره هستند.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد