و بر آمد آفتاب
از افق "خاوران"
نه یک،
که هزاران
تا روشن کند ظلمت این پهنه را
و بیدار کند این "خفته گان چند" را
که دیری ست "خواب در چشم ترشان" میشکست.
ای خفتگان بیدار
سردارانِ سرِ دار
چه بیدارانی که خفته بودند
و چه آغوشها که بسته بودند
هنگامی که شما
با گامهای سنگین
از پیش چشمِ ما
می گذشتید.
ما با چه رخوتی مفتون زندگی
و مسحور جادویی
مبدل به سنگهایی شدیم
تا در سنگسار هول انگیز هم کیشان خود
شریک باشیم.
در این برهوت جان فرسا،
این خاک تشنه،
شما را چنان در آغوش گرفت
که حتی قیامتِ کبری نیز
در بازپس دادن تان بر خود خواهد لرزید.
پس از آن روزهای تاریک
در هر بامداد،
بر آمد آفتاب
نه یک
که هزاران
از افقِ "خاوران"
اکنون بارانِ دادخواهی باریدن گرفته است
و رنگین کمان عدالت
از افق این فلات روییده است
تا در کمان بلندش
این آسمان کبود را رنگین کند.
استکهلم ۱۵ ژولای ۲۰۲۲
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد