می گذرم
حتا
از کنارِ خویش تنها
تا
نماند بهانه ای
که
آلوده شدم
به این تن ها
از حضورِ سایه هایِ وهن
همه غبارِ غم
برتن وُ جانم
و
شیشه ی خیالم
تیره وُ تار
نگاه کن
چه دلتنگ خروسِ صبحِ آوازم
خاموش می خواند
و
اطلسی ها
بی رنگ وُ غمبار
در عزایِ شقایق ها
جنگل ها
خالی از فصولِ رنگ
و
عقربه هایِ ساعت
با شمارشِ وحشت
فریاد می زنند
ویرانیِ شرقِ عشق را
در حجله ی ابراهیم
و
کوروش که ...
مزین کرد
تورات را
با نامِ خویش
آه
اگر می دانستی
در این سوی تاریخ اما
هستند نامردمانی
که
با ارابه های دروغ
پاسارگاد را ننگ امت
می خوانند
گذشتم
و
می گذرم
از کنارِ تو
و
حتا
از کنارِ خویش
بی نگاهی به پُشت
شاید
روزی روزگاری بنویسند
ژرفایِ اندوهم را
بر دیوارِ باورهای کور
می گذرم
می گذرم
تو
اما
شاید....
هرچه خود
خواهی
05/07/2022
رسول کمال
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد