چکیده: آنچه بررسی زیر (که بصورت پی دی اف عرضه شده)، در روشنائی قرار میدهد آنست که مدل پهلوانی ایرانی در طول تاریخ تحولی طی کرده و از بطن آن دو قطبی ِ پهلوان و «جاهل پا معرکه گیر» پدیدار شده است.
رستم، بین سه تعریف از آن محصور شده است. رستمی که انتخاب و پرورشش با قلم فردوسی انجام گرفته است. رستمی که متن شاهنامه آنرا افشا میکند، و رستمی که در افول شخصیتیش و با از دست رفتن جنبه های تهور، اهل نبرد بودن در عین متصف بودن به تعهدات اخلاقی و راستی پیشگی، به لات و جاهل و کلاه مخملی ِمزّه پران، یا عاشق پیشه ( یا همگی اینها در یک وجود) دگردیسی یافته است.
مقدمه
نگاه این مقاله به شاهنامه، حماسه سرائی را دکور فرض کرده وبه خواستهای عمیق و نهان متن، و همسانی این خواستها با خواستها و آرزومندی های زبان فارسی و تحول آنها در طی تاریخ نظر می افکند. زبان در چنین نگرشی، تنها وسیلۀ ارتباط و انتقال معانی و مفاهیم نبوده، بلکه دستگاهی ست که قوانین ِخود را بر فهم وتفکر ما مسلط میسازد. زبان گاه میتواند به چنان خودمختاری برسد که نویسنده را به اختیار گرفته و از طریق تداعی، راه خودش را برود و خواهان استقرارهر چه بود، بازگو کند.
درمورد حماسی نبودن یا نماندن ِصِرف شاهنامه کافیست به آنچه امروزه ازین کتاب در زبان عامه بصورت اصطلاحات یا اشعاری پراکنده باقی مانده، توجه کنید. خواهید دید سیمای قهرمان مردافکن آن رستم، با تمسخر و نیش زبانی آشکار ترسیم میشود. ابیاتی چون «که گفتت برو دست رستم ببند» یا « بیآر آنچه داری ز مردی به پیش»، همینطور«من آنم که رستم بود پهلوان» یا «رستم ماند و یک دست اسلحه» عملاً و عامداً قهرمان بازی و قهرمان سازی حماسی را به سخره می گیرد. «گذشتن از هفتخوان رستم» نیز هرگز نه با اعتبار دادن و مورد ستایش قراردادن آن هفتخوان، بلکه باز با جنبه ای از طنز گفته میشود.
به عکس اصطلاحاتی چون«نوشدارو پس از مرگ سهراب» و «شاهنامه آخرش خوشه» عمیقاً به آگاهی و باور قوم ایرانی از پایان تراژیک جنگجوئی های رستمانه خبر میدهد.
از زال، پدر رستم نیز آنچه در زبان عامه به یادگار مانده، چندان از ارج گزاری حکایت نمیکند. نامیدن کسی به «پیر زال» بی تردید با احترام کافی توام نیست.
فرهنگ عامه در انتخاب قهرمانانش و نقل سینه به سینۀ داستان یا حداقل نام و نشانی ازآنها، از آرزومندی های پنهان ِزبانی الهام میگیرد که در ذهن و تخیل و آرزومندی فرزندانش جاری میشود. اینجاست که آرش کمانگیر که کمانی بیش ندارد و کاوه آهنگر که او را نیز جز تکه چرمی بعنوان درفش، همراه نیست، بیش از رستمی که زور بازو و یال و کوپالش خیره میکند، مورد تحسین قرار میگیرند.
باید توجه داشت که خود این زبان هم توسط ناقلان و راویان آن تحول یافته است. نمیتوانیم نقش نقالاّن شاهنامه را در تحول شخصیتی رستم نادیده بگیریم که با ضرب آهنگ کلام خود و حالتی که زمان نقل داستانهای شاهنامه داشته اند، به این تحول شخصیتی رستم در اذهان عمومی کمک کرده اند.
قابل توجه است که سیمرغ با اینکه از او به اندازه رستم در شاهنامه صحبت نشده، چنان تسلطی بر سیطره ی شاهنامه و داستانهایش یافته که با هیچ اصطلاح و ضرب المثلی به هزل کشیده نشده و در زبان عامه بدون آنکه حتی اغلب بدانند و بتوانند توضیح بدهند چرا، با احترام یاد میشود.«سی مرغ» کردن ِ سیمرغ توسط عطار چیزی در زبان گفتاری مردم از افق بلند سیمرغ نکاست بلکه چه بسا با افزودن عددِ سی به یاد و علامتِ آن، ستایشش مورد پذیرشی تکثیر شده، قرار گرفت.درواقع اگر این ادعا را تائید کنیم که فردوسی با شاهنامه اش که البته خود هرگز از آن به این عنوان یاد نکرده و مأخذ و منبع مجموعۀ اشعارش را نامه و نامۀ راستان نامیده[1]، توانسته پیوند زمانۀ خودش را با ایران باستان حفظ کند، این تلاش در بازسازی جهان سیمرغ است و به یادگار گذاشتن علامتی که این جهان و حال و هوا و رنگ وبو و آرمانهای نهانیش را در خود خلاصه میکند، یعنی کلمۀ سیمرغ. هر چند در این مورد نیز نمیتوان این موضوع را نادیده گرفت که مصون ماندن سیمرغ از تقلیل یابی، با همین کمتر نقل شدن توسط نقالان نمی تواند بی ارتباط باشد.
متن کامل نوشته را در این جا بخوانید
_________________________
[1] بپیوستم این نامه ی باستان پسندیده از دفتر راستان