logo





«قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد»

سومین قسمت«ناکجا- مرکزخود یابی وبسامان سازی آوارگان»

يکشنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۲ آپريل ۲۰۲۳

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
......."خو"، درسالن تأترمرکزخودیابی و بسامان سازی "ناکجا"، میان دیگر تماشاگران نشسته است و چشم به اجرای نمایشنامه ای دوخته است که در صحنه جریان دارد.
..................................................

زندانی : انگيزه ی شما برای دفاع از محکوميت من چيست؟
شنل پوش : تنهائی تو فرزندم.
زندانی : حتی به اين قيمت که به خاطر من، به زندان بيفتيد؟!
شنل پوش: ارزش تو، بالاتر از اين چيزها است!
زندانی : با اينهمه گناهانی که مرتکب شده ام؟!
شنل پوش : به عقيده ی دادگاه، همه ی آن گناهانی که تو مرتکب شده ای، در مقابل آنچه که، واقعا می توانسته ای مرتکب شوی، به اندازه ی قطره ای است در برابر دريا.
زندانی : و آنها، به همين دليل، مرا بی گناه می دانند!
شنل پوش : بلی. به عقيده ی آنها، يک قطره آب در برابر دريا، رقمی است که می شود از آن صرف نظر کرد!
زندانی : و به عقيده ی شما، نمی شود.
شنل پوش : به عقيده ی من فرزندم، يک قطره آب همانقدر آب است که يک دريا.


زندانی : يعنی شما، بر اساس کيفيت قضاوت کرده ايد و دادگاه، بر اساس کميت.
شنل پوش : به بيانی روشن تر، من بر اساس آنچه تو قدرت انجامش را داشته ای، قضاوت کرده ام و دادگاه، بر اساس آنچه تا به حال، انجام داده ای.
زندانی : ولی، نه شما و نه آنها، در داوری، به جبر شرايط بهائی نداده ايد.
شنل پوش : شايد هم علتش آن بوده است که خودت در باره ی شرايطی که تو را ودار به انجام چنان جرائمی کرده اند، مهر سکوت برلب زده ای!
زندانی : شرايط، يعنی خود او. آيا سندی گوياتر ازآن هم وجود دارد؟!
شنل پوش: او می گويد که گناه بيرون انداخته شدنتان از" باغ " ، بر گردن تو است!
زندانی : ( فريادزنان از جايش بر می خيزد) دروغ است! او داستان باغ را ساخته است تا مرا بی گناه جلوه دهد!
شنل پوش: گناهکار!
زندانی : بسيار خوب! گناهکار! ای کاش از او می پرسيديد که گناه آوردنمان به آن باغ، بر گردن کيست؟!
" تلفن شنل پوش به صدا در می آيد "
شنل پوش : ( رو به تلفن) بلی...... بلی!.... اطاعت می شود!
" پايان مکالمه ی تلفنی شنل پوش "
شنل پوش : ( رو به زندانی) پس به اين طريق، باغی، در کار بوده است و تو، وجود آن را انکار نمی کنی!
زندانی : باغ نه، بگوئيد داستان باغ! و همه ی عصبانيت او از همان لحظه ای شروع شد که من، دست به انکار آن داستان باغ زدم؛ چون، نفی وجود داستان باغ، به معنای نفی وجود خود او است!
شنل پوش : و نفی وجو خودت!
زندانی : وجود من، به وجود داستان باغ، وابسته نيست. اين، وجود داستان باغ است که به وجود من، وابسته است. نقش من را از داستان برداريد، آن وقت خواهيد ديد که نه داستانی در کار است و نه باغی و نه او!
شنل پوش: و اين، همان چيزی است که تو در صدد اثبات آن هستی؟!
زندانی : من در صدد نفی و يا اثبات چيزی نيستم. من در جستجوی عدالت ام!
شنل پوش : و دادگاه هم، تو را به دليل همان عدالت خواهی ات بی گناه دانسته است؛ چون به عقيده ی آنها، ريشه ی همه ی آن گناهانی که مرتکب شده ای، از همان عدالت خواهی تو، آب می خورده است!
زندانی : اما، اينطور قضاوت کردن، عادلانه نيست!
شنل پوش: عدالت، شمشيری است که چون در نيام است، فقط يک شمشير است و چون، بيرون کشيده شود، هفت شمشير می شود و چون به حرکت در آيد، هفتاد شمشير می شود و چون فرود آيد، هفتاد هزار سر را می شکافد. اما، چه کسی می تواند بگويد که ميان آنهمه سر، کدام سر به عدالت شکافته شده است؟!
زندانی : جوابش، روشن است. آن سری که از همه ی سرها، سر تر بوده است!
شنل پوش : و تو می خواهی که همان سر باشی؟!
زندانی : هستم. اما در شگفتم که چرا شمشير، فرود نمی آيد؟!
شنل پوش : دليلش اين است که هنوز از نيام بيرن کشيده نشده است و تو خودت بايد کمک کنی تا از نيام بيرون کشيده شود!
زندانی : چگونه؟
شنل پوش : به من، اعتماد کنی.
زندانی : نمی توانم.
شنل پوش : تو، چگونه جستجوگرعدالت هستی که نه به او اعتقاد داری و نه به من اعتماد می کنی؟!
زندانی : من در جستجوی عدالتی هستم که که ايمان و اعتماد از دست رفته ام را به من باز گرداند!
" تلفن شنل پوش، به صدا در می آيد ".
شنل پوش : ( رو به تلفن ) بلی......بلی..... صحيح...... خير...... عين سند است. در نسخه های قديمی هم اشاره ای به رنگ و نژاد و مذکر و مؤنث بودن او، نشده است....... بلی..... خير....... اگر به چند جمله ی قبل که می گويد: من در جستجوی عدالتی هستم که ايمان و اعتماد از دست رفته ام را...... بلی....... فکر نمی کنم..... خير..... اجازه بفرمائيد از خودش سؤال کنم – شنل پوش رو به زندانی – برای تو، اين سؤال مطرح است که چرا وسط صحبت با تو، تلفن من، زنگ می زند؟!
زندانی : خير.
شنل پوش: ( رو به تلفن ) جوابش منفی است......... بلی........ بلی..... بسيار خوب......... از لطف شما متشکرم.
" شنل پوش، اين بار، تلفن همراهش را درون جيبش می گذارد "
شنل پوش : ( رو به زندانی ) تبريک می گويم! سر انجام، آرزويت بر آورده شد و همانطور که می خواستی، بر اساس رای دادگاه، گناهکار شناخته شدی و اعدام می شوی.
زندانی : حقيقت ندارد. باور نمی کنم!
شنل پوش : باور کن فرزندم. باور کن!
زندانی : ( نفس عميقی می کشد ) متشکرم.
شنل پوش : خواهش می کنم فرزندم. خواهش می کنم.
"سکوت"
زندانی : چه وقت؟
شنل پوش : چه وقت چه؟
زندانی : چه وقت حکم اعدامم اجرا می شود؟
شنل پوش : همين الان.
" شنل پوش به سرعت، هفت تيری از زير شنلش بيرون می کشد و رو به زندانی می گيرد و شليک می کند و زندانی، به زمين می افتد.
شنل پوش پس از به زمین افتادن زندانی، به سوی جلوی صحنه می رود. لحظه ای به جائی در بالای سر تماشاگران خیره می شود و سپس هفت تیر را به سوی صورت خودش بالا می برد و دهانه ی لوله ی آن را در دهانش می گذارد و شلیک می کند و همزمان با فروافتادنش به روی زمین، نور از صحنه می رود.
"تاريکی"
داستان ادامه دارد.......
............................................................
اولین چاپ "رمان آوارگان خوابگرد"۱۹۹۸ میلادی.پاریس. انتشارات خاوران.





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد