![]() |
|
......."خو"، در سالن تئاتر مرکز خودیابی و بسامان سازی "ناکجا"، میان دیگر تماشاگران نشسته است و چشم به اجرای نمایشنامه ای دوخته است که در صحنه جریان دارد.
...." تلفن همراه کارگردان به صدا در می آيد. کارگردان، دستش را در جيب کتش می کند که تلفن را بيرون بياورد، اما به جای تلفن، هفت تيری بيرون می آيد و درست در لحظه ای که هفت تير را می برد جلوی گوشش، متوجه ی وجود آن می شود. با دستپاچگی، هفت تير را در جيبش می گذارد و از جيب ديگرش، تلفن را بيرون می آورد و جلوی گوشش می گيرد " کارگردان: ( رو به تماشاگران)...... با عرض معذرت ...... - رو به تلفن - ..... الو..... بگوشم عالیجناب!... بلی عاليجناب! .... بلی! ... چشم!....اطاعت می شود! " کارگردان، با کلافگی، تلفن را توی جيبش می گذارد. متفکر چند قدمی برمی دارد. رفتارش نشان می دهد که تمرکزش را چیزی به هم ریخته است. آیا دلیلش بیرون آوردن اشتباهی هفت تیر به جای تلفن همراهش است؟! آیا چیزی درگفتگوی با شخص آن سوی تلفن است که باعث نگرانی او شده است؟! آیا و آیا و آیا هرچه که هست ، اورا بلاتکلیف وسط صحنه، زیرفشار نور موضعی نگهداشته است ومانده است چه بايد بکند که درهمين لحظه، نورعمومی به همراه موزيکی شاد، صحنه را روشن می کند وکارگردان که انگاراز خواب عميقی بيدار شده باشد، به خودش تکانی می دهد و به همراه ريتم موزيک، رقص کنان به مرکز صحنه می رود و در همان حال که سعی می کند خودش را بسيار شاد و شنگول نشان دهد، با کم شدن موزيک، به جلو صحنه می رود و رو به تماشاگران، دوباره، شرو ع به صحبت می کند" کارگردان: ( رو به تماشاگران) بسيار خوب! ازهر چه بگذريم، سخن دوست، خوشتر است. اولا، بايد عرض کنم که شما عزیزان، امتحاناتی را که تا به حال، در امور مربوط به " نقش پذيری "، پشت سر گذاشته ايد، نسبت به دوره های قبل، بی نظير بوده است و.... ![]() صدای کسی از ميان تماشاگران : ( رو به کارگردان) ببخشيد! داشتيد راجع به علت آن حادثه ی هولناک و دلخراشی صحبت می کرديد که برای آن دو بازيگر پيش آمده بود و...... کارگردان : ( عصبانی، روبه او فرياد می زند ) بنشين سر جايت! – سعی می کند عصبانيت خودش را کنترل کند – شما ها که در سالن هستید، قرار است نقش تماشاگر را بازی کنيد! و کار تماشاگر، فقط تماشا کردن است و حق هيچ گونه سؤالی ندارد! فهميده شد؟! تماشاگر: ( می نشيند) بلی قربان! کارگردان : ( رو به تماشاگران، با لبخند) بسيار خوب! حالا، وقت آن رسيده است که به مسئله ی اصلی که درجه ی انعطاف پذيری شما، برای بازی کردن در نقش های مختلف اجتماعی است، بپردازيم. خوب! لطفا، کسانی که نقش تماشاچی به آنها واگذار شده است، در سالن بمانند و بقيه، تشريف بياورند، روی صحنه. " موزيک " یک زن وچهارمرد که "خو" یکی از آنها است ، در ميان تماشاگران، از روی صندلی هايشان بر می خيزند و به روی صحنه می آيند و در يک خط، پشت سر کارگردان می ايستند. حالت چهره و حرکاتشان، نشان می دهد که از وضعيتی که در آن قرار گرفته اند، ناراضی هستند، اما جرأت بيان آن را ندارند. وضعيتشان، وضعيت آدم هائی را تداعی می کند که به اتهام قتل، دراداره پليس، زير نور شديدی ايستاده اند تا از پشت ديواری نامرئی، به وسيله ی کسی که قاتل را به هنگام ارتکاب قتل ديده است، شناسائی شوند. " پايان موزيک " کارگردان : ( در حالی که خودش را از جلوی آنها به کناری می کشد) بسيار خوب! نقش هرکدامتان را که می خوانم، با صدای بلند، بگوئيد " من " و يک قدم، جلو بگذاريد. پادشاه! پادشاه : ( قدمی جلو می گذارد) من. کارگردان : ملکه! ملکه : ( قدمی به جلو می گذارد) من. کارگردان : رئيس جمهور! رئيس جمهور : ( قدمی جلو می گذارد) من. کارگردان : آدمکش! آدمکش : ( قدمی جلو می گذارد) من. کارگردان : مخالف! همه به "خو" که آخرین نفر است نگاه می کنند، اما خو جواب نمی دهد و پا پيش نمی گذارد. کارگردان : ( رو به خو) با شما هستم! خو: ( با کلافگی) نه! کارگردان : نه؟! خو: نه. نمی توانم. کارگردان : نمی توانيد؟! خو : منظورم اين است که نمی دانم. کارگردان: چه چيز را نمی دانيد؟! خو: نمی دانم. کارگردان: يعنی چه؟! خو: يعنی اينکه، من مخالف نيستم! کارگردان : پس چه هستيد؟! خو: نمی دانم! منظورم اين است که اولا، منظور شما را ازدادن این نقش به خودم، نمی دانم. ثانیا، من، هرگز در زندگی ام، مخالف چيزی نبوده ام. کارگردان : ( با سوء ظن، پوزخند می زند ) اولا، نقش هائی که برعهده ی شما گذاشته می شود، لزوما، همان نقشی نيست که در گذشته تان، در قالب آن، انجام وظيفه می کرده ايد. ثانيا، ثانیا، شما که ادعا می کرديد که از نقش های گذشته ای که در قالب آن، انجام وظيفه می کرده ايد، چيزی به خاطر نمی آوريد! بنابراين، از کجا می دانيد که در گذشته، مخالف بوده اید یا نبوده ايد؟! ثالثا، ...) خو: ( به میان حرف کارگردان می پرد) آخر، من، اصلا، معنای مخالف بودن را نمی فهمم! کارگردان :( به شما گفتم که لازم نيست که معنای نقشی را که به شما وگذار می شود، همان اول و ابتدا به ساکن، بفهميد. برای فهميدن نقش، وقت زیادی داريد. نگران نباشيد!) خو: ( در حالی که دچار تشنج می شود و به زمين می افتد، فرياد می زند ) نه! نه! نه! " کارگردان، لحظه ای به دست و پا زدن خو خيره می شود و بعد، دست هايش را چند بار به هم می کوبد و رو به افراد داخل صحنه می گويد" کارگردان: ( بسيار خوب! برای امروز کافی است. می توانيد برويد و استراحت کنيد!) " نوراز صحنه می رود. ادامه دارد.... ................................. اولین چاپ "رمان آوارگان خوابگرد"۱۹۹۸ میلادی.پاریس. انتشارات خاوران. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|