حق ندارد خاصِگان را در کُمون*
از* مَی ِ احرار ، جز در یَشرَبون 10
عرضه می دارند بر محجوب ، جام
حس نمی یابد از آن غیر ِ کلام 11
رو همی گردانَد از ارشادشان
که نمی بیند به دیده، داد* شان 12
گر ز گوشش تا به حلقش ره بُدی
سِرّ ِ نُصح* اندر درون شان در شدی 13
چون همه نار است، جانش نیست نور
که افگند در نار ِ سوزان جز قُشور؟ 14
مغز، بیرون ماند و قِشر ِ گفت، رفت
کَی شود از قشر؛ معده گرم و زفت؟ 15
نار ِ دوزخ جز که قشر افشار نیست
نار را با هیچ مغزی کار نیست 16
ور بوَد بر مغز، ناری شعله زن
بهر ِ پختن دان، نه بهر ِ سوختن 17
تا که باشد حق حکیم، این قاعده
مُستَمِر دان در گذشته و نآمده 18
مغز؛ نغز* و قشرها، مغفور* از او
مغز را پس چون بسوزد؟ دور از او 19
از عِنایت گر بکوبد بر سرش
اشتِها آید شراب ِ احمرش 20
ور نکوبد، مانَد او بسته دهان
چون فقیه از شُرب و بزم ِ این شهان 21
(تفسیر اجمالی ابیات)
بیت 10: کمون،پوشیدگی ــ * (از)در این بیت به معنی"در بارۀ" چیزی ست. مولانا در آثار خود بارها (از) را با همین مفهوم آورده است. از آن جمله در دفتر چهارم در بارۀ بایزید:
آن شنیدی داستان ِ بایزید
که (ز) حال ِ بوالحسن پیشین چه دید؟ (که در بارۀ ابوالحسن خرقانی پیش تر چه دید؟)
همانطور که پیش از این آمد،معنای این بیت پیچیدگی خاصی دارد و رسا نیست.می فرماید؛در بارۀ شراب مخصوص ِ آزادگان، خداوند، برگزیدگان ِ خویش را [ از نظر اغیار] نمی پوشاند،مگر در خصوص حظّ روحانی آن می.[بنا بر این (از) یک عبارت معترضه است] یعنی تنها احرار ــ که بنا بر مدلول آیه پنج از سوره دهر، به حق پیوسته اند ــ سعادت ِ چشیدن شراب ِالهی را دارند. توضیح آنکه در این حکایت، شاه ِ آشنا با حقیقت می الهی، نخست می خواهد آن فقیه را با معنای مستی حاصله از شراب زمینی آشنا سازد تا وی بدون تجربۀ مستی می انگوری بیهوده دم از مستی می منصوری نزند. اما فقیه گرفتار شهوت شد و اختیار از کف داد.به عبارت دیگر غیرت حق مانع آشنا گشتن فقیه با حقیقت می شد. برای درک روشن این بیت می بایست به اوایل دفتر ششم،عنوان " استدعاء امیر ترک ِ مخمور، مطرب را به وقت ِ صبوح" ابیات 643 به بعد مراجعه کرد. که پادشاهی ترک ــ منظور کسی که تنها می انگوری و طرب رمینی را می فهمد ــ برای دفع خمار،هنگام نوشیدن شراب صبحگاهی، مطربی را به رامشگری واداشت. مطرب مطالبی عارفانه بیان نمود که بر سردرد امیر افزود و قصد کشتن او را کرد. آوردن آن ابیات، سخن را به درازا خواهد کشاند. شارح "انقروی" نتیجه ای از آن حکایت می گیرد که عینا دربارۀ حکایت فقیه و شاه نیز صادق است. تنها جای شنیدن موسیقی با شرابخواری عوض می شود. با این تذکر که در قوانین شرعی، شنیدن موسیقی نیز مانند شراب خواری اما و اگر های فراوانی دارد :
" اهل روح، از صدای مطرب جسمانی نیز نشاط روحانی می یابند، اما اهل تن، از آواز خوش، فقط شراب تن و ذوق بدنی نوش می کنند. [ نه برتر از آن ] " (6) به همین ترتیب، پادشاه که می خواست فقیه را با لذت روحانی ِ شراب انگوری آشنا سازد، بعدا دریافت ، اختیار نفس از دست فقیه به در آمد و دست در آن کنیزک زد. حاصل آنکه آشنایی با شراب انگوری و مستی حاصله از آن در افراد مختلف نتایج متفاوت ببار می آورد. واصلان به حق از مستی می انگوری حظ روحانی می برند؛ اما دیگران لذت جسمانی. و البته این از اراده و خواست خداوندی سرچشمه می گیرد تا چه کسی و چگونه از نوشیدن شراب انگوری بهرۀ جسمانی یا روحانی ببرد:
نه همه جا بی خودی شر می کند
بی ادب را می چنان تر می کند
گر بوَد عاقل، نکوفر می شود
ور بوَد بدخوی، بتّر می شود
لیک اغلب چون بدند و ناپسند
بر همه مَی را محرّم کرده اند
ابیات11 الی 13:* نُصح؛ اندرز ــ *داد؛بخشش، هدیه
مقربان الهی بر زاهدی که جانش از عشق به حق بی نصیب مانده است، شراب محبت در قالب می انگوری تعارف می کنند. اما او که تنها به ظواهر امور شعور دارد، دیدۀ دلش متوجه ظرافت های معنوی نمی شود. وی به میهمانی شاهی روشن ضمیر آمده است. اگر گوشی معنوی داشت و دست رد بر سینۀ پادشاه نمی زد در می یافت راز آن اندرز چه بوده است. [ شاه می خواست او را عینا با مستی حاصله ازمی انگوری آشنا سازد، تا این همه خشک و خالی دم از می و مستی الهی نزند و بر طبل توخالی نکوبد .]
ابیات 14 الی 16: *قشور جمع قِشر به معنی پوست.
در این جا مولانا هم به مغز و پوستۀ واقعی و طبیعی، و هم به معنای نمادین آن که عارف معنی گرا و زاهد ظاهر بین است نظر دارد. زیرا قشریان، جان ِ دوزخی دارند و اثری از نور معرفت در وجودشان راه ندارد. کیست که حاضر باشد چیزی غیر از پوست را در آتش بریزد " [ یعنی از بین ببرد] . تصور کن کسی مثلا مغز [گردو ] را بیرون بنهد و پوست را ببلعد.کی معده اش گرم و پر شده و تنش نیرو می گیرد؟ [ منظور آن که عارفان معنای مکتوبات دینی را ادراک کرده رشد معنوی می کنند اما قشریون که تنها به ظاهرِ دستورات دین چسبیده و جامدند، مطلب عمیق تری ادراک نمی کنند.[حال که چنین است] آتش دوزخ تنها با اعمال ِ آن قشریون در کش و قوس است و کاری به خرده گرفتن بر عارفان حق ندارد،[زیرا نور باطن شان آتش دوزخ را خاموش می کند،[این معنی در ابیات آینده خواهدآمد]
ابیات 17 و 18: *نغز،خوب و زیبا ـ *مغفور؛ مورد بخشایش قرار گرفته
و اگر هم آتشی بر سالکی زبانه زد و رنجی بر او رساند، برای پخته شدن و رشد معنوی او می باشد و نه برای سوزانیدن و تنبه وی. این قاعده تا وقتی که خداوند حکم می کند یعنی از ازل تا به ابد بر پاست . (اندیشه ای را که مولانا در این دو بیت و چند بیت آینده به زیبایی و متانت بیان کرده است، موضوع قرن ها مباحثات دینی و مدرسی بوده که فلسفۀ وجود دوزخ و بهشت از برای چیست ؟ اگر قرار بوده که سعادت و شقاوت افراد از پیش تعیین شده باشد ، دیگر چه نیازی ست به وجود روز جزا؟ در ابیات آینده می بینیم که مولانا راه نجاتی برای رشد معنوی دوزخیان هم نشان می دهد .)
بیت 19 : تا اینجا دیدیم که آتش دوزخ تنها بر قشریون سخت می گیرد و بر عارفان سرد است. پیش از ادامه تفسیرات آوردن مقدمه ای لازم است، چرا که معنای مثنوی را ازخود مثنوی می بایست جست. وی در دفتر چهارم بنا به مناسبتی مقایسه ای میان عاشق یا همان عارفِ حق، و کافر و مومن می کند:
ز آنکه عاشق در دم ِ نقد است مست،
لاجَرم از کفر و ایمان برتر است
کفر و ایمان هر دو خود دربان ِ اوست
کوست مغز و، کفر و دین او را دو پوست
کفر، قشر ِ خشک ِ رو برتافته
باز ایمان قشر ِ لذّت یافته
قشرهای خشک را جا آتش است
قشر ِ پیوسته به مغزِ جان خوش است
می گوید کفر و ایمان در دو مرتبۀ متفاوت، نسبت به مغز حقیقت یا عشق، به منزلۀ پوستی ضخیم اند، که لایۀ بیرونی آن کفر و لایۀ درونیش ایمان است .آتش دوزخ همان لایه بیرونی را یعنی کافران را خواهد سوزاند، اما لایۀ درونی به حرمت همنشینی با مغز و لذت این صحبت ، از آتش مصون و محفوظ است .
مولانا با توجه به این مقدمه، نظرش با بخش درونی پوست، یعنی مومنی ست که سعادت همنشینی با مغز را داشته و بهره گرفته است . می گوید، عارفی نیک و قشرهای پیوسته و متحد با او وجود دارند . حاشا که دوزخ آنها را بسوزاند؟ نه؛ چنین نخواهد کرد. خدا بر بندگانش ستم روا نمی دارد [ بنا براین اگرکافر سرکشی را کنار نهاده ، به ایمان اقرار زبانی کند و بتدریج مومن گردد و مصاحب عارفی گردد، آن آب رفته به جوی باز گشته و نیک بخت می شود.این است اندیشۀ خاص مولانا در برابر جبر عرفان نظری که افراد انسانی مطابق با نسخۀ عینِ ثابت (7) خود همواره بر حکمی که مقدّر گشته باقی می مانند. ]
ابیات 20 و 21 : عنایت؛ توجه و دستگیری از روی محبت و اگر هم از روی محبت و لطف بر سر آن قشر ِ پیوسته به مغز یعنی مومن قشری مذهب بکوبد ،جان وی را با این ضربات و درد حاصله از آن ها از رخوت در آورده ، به مرحله ای برتر می بردش. [ در حکایت ما، آن فقیه از ترس آتش جهنم نمی خواست تجربه ای از مستی می انگوری داشته باشد، دقیقا مانند آن کشیشان کاتولیک که دم از عشق الهی می زنند،حال آنکه هیچ تجربه ای هم از عشق زمینی ندارند. بنا بر این بسیار پیش می آید که در برابر اغوای زیبا رویان زمینی، رهبانیت را بر باد دهند.]
حال اگر بر سرش نکوبند او مانند پسته ای نرسیده ، بسته دهان مانده و هیچ بهره ای نه می دهد و نه می برد. مانند آن دانشمندی که در بزم شاهانه ابتدا خود را محروم از شراب مستانه کرد
ادامه دارد
http://zibarooz.blogfa.com/post/363
زیر نویس :
6: انقروی ؛اسماعیل ــ شرح کبیر انقروی ؛ ج14 ص201 ــ ترحمه دکتر عصمت ستار زاده
7: اعیانِ ثابته حقیقت موجودات جهان کون فسادند. اعیان جمع عین به معنی ذات و حقیقت چیزی ست. اعیان ثابته مقوله ای ست فلسفی و متاثر از نظریۀ "مُثُل افلاطونی" اما با رنگ و صفتی اسلامی که در کنار مقولۀ وحدت وجود، شالودۀ عرفان نظری بشمار می روند.واضع آن ابن عربی عارف اندلسی ست. برای آشنایی بیشتر با این مفهوم می توان به بخش ضمیمه مراجعه کرد