logo





آفتاب آمد دلیل آفتاب

دوشنبه ۲۱ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۰ آپريل ۲۰۲۳

محمد تقی طیب

new/mohammad-taghi-tayeb1.jpg
تلفن زنگ میزنه. گوشی را برمیدارم. پسر خواهرم فرهاد پشت خطه. سی و هشت ساله که در پاریس زندگی میکنند. پسر خیلی مهربونیه. میگه دائی حالا که مسافرت براتون سخته ، میخوام دو سه روز بیام وفقط شما و گیتی جونو ببینم. گیتی همسرمه. خیلی خوشحال میشم. تو این دور و زمونه کسی از کشور دیگه وقتشو بذاره و فقط بخاطر دیدنت پیشت بیاد خیلی ارزش داره. بندرت میتونی کسی رو پیدا کنی که پشت سر فرهاد حرفی بزنه و یا خاطر خوب ازش نداشته باشه. فرهاد الان بالای پنجاه سال سن داره اما مثل اینکه دیروز بود که من با پسر خواهر کوچکترم ، دو تا پسر برادرم و فرهاد عصر تابستون ها با توپ پاستیکی تو حیاط خونمون با چه جدیت و حرارتی فوتبال بازی میکردیم . بین بچه های خواهرام و برادرم فرهاد رو بیشتر از بقیه دوست دارم. بی شیله پیله ، خوش قلب و خیلی مهربونه.

میپرسم کی میائی ؟ میگه نمیدونم اما تو این ماه میام. قبل از اومدن بهتون زنگ میزنم. بعد از چند دقیقه صحبت گوشی رو میذارم. از همین لحظه بخاطر دیدار او حالم بهتر میشه. آخه من بخاطره هفته ای سه بار دیالیزی که باید برم، مسافرت برام خیلی مشگله.اولا باید جای دیالیز رو برای مدت مسافرت قبلا رزرو کنم ، ثانیا در مسافرت بعلت وضع جسمانی توان دیدن جاهای مختلف برام سخته و ضمنا رژیم پزشکی هم دارم و با غذا خوردن بیرون هم خسابی مشکل دارم.

ساعت یازده صبح فردا بعد از دیالیزمیرسم خونه. میبینم گیتی سالاد و ترشی و ماست روروی میز گذاشته. تعجب میکنم چون همیشه بعد از اومدن من ازم میپرسید ناهارو کی بخوریم و بعد پنح دقیقه قبل ازوقت نهار چیزها رو میاورد و رو میز می چید. داشتم لباسهای خونه رو میپوشیدم که زنگ خونه بصدا در اومد. تعحب میکنم.چون ما اینجا فامیلی نداریم ، زنگ بدون اطلاع قبلی همیشه تعحب اور و سئوال برانگیزه که کی ممکنه باشه. گیتی درو واز میکنه ، میبینم فرهاد دم در اپارتمان وایستاده. به گیتی تلفنی گفته بوده کی میاد اما میخواستن برای من سورپرز باشه. خیلی خوشحال میشم . انگار آفتابی تو دلم تابیده. پس از روبوسی حسابی میاد تو. ذوق زده شده ام. سر صحبت باز میشه و یک ساعتی در مورد موضوعات مختلف گپی میزنیم.. فرهاد دندان پزشکه و حومه پاریس مطب داره.

موقع نهار خوردن میگه دائی فردا باید بریم مرکز شهر و از اون کیوسک وسط شهر یک سوسیس بخوریم. آخه دفعات قبل که هامبورگ اومده بودن هر ذفعه سوسیسی اونجا خوردن.مرکز شهر توی اون کیوسک حداکثرده متر مربع همیشه سه نفر دارن کار میکنن و دور کیوسک هم پرمشتری. سوسیس های آلمانی در دنیا مشهورند و آلمان سالیانه بیش از چند ملیارد یورو صادرات سوسیس به سایر کشورها داره. جالبه ما که خودمون هامبورگ زندگی میکنیم ، آخرین باری که اونجا سوسیس خوردیم شاید حدود ده سال پیش باشه. کوزه کر از کوزه شکسته آب میخوره. فرداش با گیتی و فرهاد رفتیم و با هم سوسیسی خوردیم.

دوشنبه بعد ازظهر فرهاد برگشت پاریس. فقط دو روز پیش ما موند. مثل همیشه آدم زود به مهمون عادت میکنه و وقتی میره جاش خیلی خالیه. از فردا بعد از ظهر حالم بد شد و روز چهرشنبه تست کرونا رو که در دیالیز انجام دادند مثبت بود. افتادم تو رختخواب و همش دراز کش. صبح ساعت هشت بلند شدم یک چائی بخورم. از پنجره اطاقم بیرون رو نگاه میکنم.خیابون خلوت و درختان بی برگ و خلاصه هوای سرد مه گرفته زمستونی. منظره غمگین بیرون با جای خالی فرهاد هماهنگی خاصی پیدا کرده. دو باره میرم تو تختم. یک ساعت و نیمی خوابم میبره. پا میشم ودوباره از پنجره بیرون رو نگاه میکنم. باورم نمیشه. در عرض یک ساعت و نیم گذشته ،چنین برفی باریده ، قطع شده وچنین آفتاب درخشانی میتابه.

دو ساعت بعد برف ها همه آب شدن و خیابون بدون ذره ای برف و آفتاب. بفکر فرو میرم. انگارطبیعت ، اومدن و رفتن فرهاد رو در سه چهار ساعت قبل به نمایش گذاشته. آمدن ها ، رفتن ها و ماندن خاطرات. بازم ناخود آگاه در عالم فلسفی خودم غرق میشم.همه چیز در دنیا در تغییر دائمی هست ولو اینکه ما این تغئیرات را نتوانیم ببینیم و یا حس کنیم. بهترین نمونه جسم خودمان است که دائما تعدادی سلول در بدنمان میمیرند وتعدادی بوجود میآیند بدون اینکه ما اصلا این مساله رو حس بکنیم.

هر نفس نو می‌‌شود دنیا و ما بی‌‌خبر از نو شدن اندر بقا یک اصل اما ثابت شده و اون اصل بقای ماده است که از بین نمیره ودائم در حال تغییر به انواع دیگر ماده و انرژی میشه. حیرت آوره که خیام، ریاضی دان و فیلسوف شاعرحدود نهصد سال پیش گفته : این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست

درهر لحظه ملیاردها کهکشان در عالم هستی از بین میرن و ملیاردها کهکشانهای جدید بوجود میان. بازم میخوام این پدیده رو در ذهنم ذره ای هضمش کنم و بفهمم. اما مثل همیشه نمیتونم. دو باره سرفه ام گرفته و ول کن نیست. در این لحظه برای من مهمتر ازهر تغییری در عالم هستی سرفه هامه که داره خفه ام میکنه اما لذت دیدن فرهاد روحیه ام رو کلی خوب کرده. چند قلپ آب داغ میخورم. دوباره میرم تو تختم و لحاف رو میکشم رو سرم.

هامبورگ – مارس دوهزار و بیست و سه



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

آفتاب آمد دلیل آفتاب
کیا
2023-04-11 15:03:40
آقای طیب از این حس ناب دو طرفه بسیار لذت بردم.سلامت باشید.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد