به یادِ آرمیتا
بیست وُ هشت روز
گذشت
کوچه اما هنوز
منتظرِ قدمهایِ من است
و
من اما
منتظرِ وزشِ بادی
تا
برقصاند
شادیِ گیسویِ مرا
و
تلخندی
به نگاهِ غم آلوده ی شهر
گاه
پیامی از مادرِ دلتنگم
و
سلامی با بُغض
از سویِ پدر
از من
اما
هزاران بوسه
تا
که دلتنگ نباشند
از این تلخ سفر
با من اینجاست
هزاران پسروُ دخترِ همسایه به بند
که
نشستیم به تماشا
روزِ کاشتنِ هر بذری
تا
شکوفد گُلِ سُرخی از عشق
میانِ دلِ غم دیده ی ما
29/10/2023
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر بشنوید