حافظ برای ما غزلی تازه تر بگو
از خونِ دل بگو تو و، از چشمِ تر بگو
در زیرِ بارِ سختِ امانت، کمر شکست
از رنجِ بی امانِ منِ باربر بگو
کاش آسمان، کمر به همّتِ این بار بسته بود
آرامِ جان رها کن و زین رنجبر بگو
آسان نبود عشق از اول، چه گفته ای
از بارِ مُشکلات، کمی، بیشتر بگو
در بحرِ بی کرانِ ستم، غرقِ رحمتیم
اکنون به بحرهای دگر، شعر تر بگو
ساقیّ و مطرب و شاهد که، سر به دار
از طوطیِ زبان بریده ی بی بال و پر بگو
آغوشِ یار و خلوت و عهد شباب را
بگذار و ماجرایِ شبِ بی سحر بگو
یار و رُخَش، بهانه ی شُربِ مُدامِ تو
حالا زِ جامِ زهر و قصه ی آن در بدر بگو
گفتی زچشمِ نرگس خمّار دائماً
از نرگس اسیر به زندانِ شر بگو
تو در کنار جوی، چو دیدی گذارِ عُمر
هم دیده ای تو رودِ خشکِ سپاهان اگر، بگو
در باغِ شعرِ تو شِکُفَد غنچه های تر
حال از شکوفه های به خون غوطه ور بگو
حافظ، دلم پر است ببخشا مرا اگر
می خواهم از تو که شعری دگر بگو
در تنگنای سینه ببین، خون خورَد دلم
چون مرغکی اسیر، تو از بال و پر بگو
بر مستیِ شبانه صبوحی اثر نکرد
از مستیِ شبانه ی بی دردِ سر بگو
استکهلم ۲۶ مهر ۱۴۰۲
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد