مهسا چو رفت پروا، پرواز شد به عصیان
زیبا پرندهای بود یک نه که صد هزاران
ماتم چکید درهم ، بر گونههای عالم
شفاف مثل شبنم بی تابتر زباران
آوازها سرودند آنها که حرف بودند
دیوان گل گشودند، با واژههای عریان
آزاد شد تماشا، از وَهم وُ هرچه حاشا
گفتند آن چه باید، در کوچه و خیابان
آزادگی رها شد زن چون نمود گیسو
من رفت و غرق «ما» شد، ضحاکیان هراسان
گردآفرید و کاوه با یکدگر نشستند
ره را به خصم بستند، تا شب رسد به پایان
زن زندگی آزادی شد فاتح چکادی
کان سوترش نیابی پایندگی به ایران
خالی است جای مهسا، هم او که کرد بر پا
تندیس زندگی را، با موی خود نمایان
مهگونه در درخشش، پاک است عین خواهش
هر چند خفته جسمش در توبه توی حرمان
آری چو خفت مهسا، در گور نوجوانش
بالنده شد به میهن بس سرو سبز عصیان
ویدا فرهودی
شهریور ۱۴۰۲
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد