«کار بزرگ تو، نه در روزهای اوج جنبش، که در روزهای اوج سرکوب، در روزهای محبوس شدن صداهای انقلاب رقم خورد. وقتی تمام تلاش دستگاه سرکوب، مُسری کردن ترس بود...» (ازنامهی سپیده قلیان – از زندان اوین- به مهدی براحی).
سُخره ترس!
برای سپیده قلیان
من سپیدهام قلیانم
دُخت ایرانم،
شوکت جان جهانم،
سرفراز لحظههای بُهت،
پای نهاده بر قلههای درد،
با انفجارِ شادی جان.
من ناباوریی حادثم
در جلوه گاهِ محبس و زنجیر،
من خالق رویداد ناباورم،
در روشنائی روز.*
من "صدای محبوس انقلاب"ام،
انتخابم میان عافیت و نیستی،
کتابت تاریخ بود.
**********
میدانم،
میدانم،
چشمانتان را بسیار مالیدهاید،
هرگز بیان زین سوال سمج،
رها نتوانید کرد:
آیا بخواب اندریم؟
یا با معجزت پایداری روبرو؟
آری خاک میهنم،
آبستن معجزههاست.
**********
نه شعبده بازم
نه جادوگر!
من سپیدهی صبحم،
در آغوش باورتان.
من صلای رهائیام،
باورم کنید.
ناباوریتان ز آنروست،
که شهد درد مردمان،
بجان نچشیدهاید.
من روئین تنم
سیراب ز دردشان.
**********
من به رژهی سرنیزهها،
فرمان ایست میدهم،
تراکم فریادم من،
و رقص شلاق را،
بر فراز باغ تنم،
به سُخره میگیرم.
من دانههای اشگ را
در چشمان حیران شمایان،
چشیدهام.
من،
نوید صبحگاهانم،
سر زده ز سیاهی شبانگاهان.
محمد فارسی
01.09.2023