مهناز هدایتی افق پیش رو روشن است
می دانم می دانم من از شراکت یک بوسه بر فردا
از تقدس عشق پایدارم خلق شده ام
من اسطوره ی این عشقم
و امروز تنها شاهد من است
کامروز حسنیپولاد دل پولاد دل می گویی:
از دوست داشتن ننویس ،
نگو ،
فراموش کن،
فراموشی در تنم نیست ،
علی آلنگقلندر
قلندر در گلیمی آرام ، بی یار
گهی خواب، گهی بیدار
و میخواند با خود این ، لیک هشیار:
"قلندر امشب بشب خواهد زد
عباس گلستانی" من شاعر بچه مثبت ام " روی صفحه
آهسته راه می روم
آنقدر که کلمات
پهلو به پهلو نشوند
و تابلوهای ورود ممنوع
از احتیاط من خجول
م. شکیباعتراف می کنم ! من به همه چيز اعتراف می کنم !
کاغذ و قلمی بياوريد!
اعتراف می کنم !
يک روز در دادگاه های فاشيستی رژيم
خائن و کافر خطابم کردن !
امیر مومبینیدرخت زندگی The Tree of Life فیلم درخت زندگی، اثر ترنس مالک، جایزهی اول فستیوال 2011 کان را از آن خود کرد. از دید بسیاری این حادثه طبیعی و مثبت بود. اما بسیاری نیز فیلم مالک را در آن سطح نمیبینند و از برنده شدن آن استقبال نمیکنند. بسیاری از تحسین کنندگان این فیلم، خسته از زندگی ماشینی و روزمرگی، خود را به خلسهی متافیزیک توراتی مالک سپردند و باور کردند که حادثهای در جهان سینما رخ داد. آنان بیتوجه ماندند که چه زحمتی کشید کارگردان تا نهان کند که فیلم او تا چه حد متأثر از فیلم راز کیهان است.
آزاده بی پروامن و تو یک شاعر آی! بر ما بنگرید
که چه زیبا تمام همهمه ها را دریده ایم
و روان ساخته ایم برهر خط
دل ما با قلمش خوشبخت است
و نگاهها پر از حس عجیب
یوسف صدیق (گیلراد)صلح شاخههای زیتون
آویخته
از طاق بلند رنگین کمان.
همیشه به خوابم میآید صلح.
محمود کیانوشآقا، بردار این ها را بنویس! و حیف که من در این چهل و هفت سال گذشته همیشه با خودم یک دستگاه ضبط صوت نداشتم تا در این مجلسها هر وقت حرفی از اینها پیش می آمد، آن حرف را ضبط می کردم تا امروز که پیر و دردمند شده ام و هر روز برای آن روز به دنیا می آیم و برای همان روز زندگی می کنم و از آمدن فردا انتظاری ندارم، مجبور نباشم بنشینم برای نوشتن اینها زور به حافظه ام بیاورم و تازه حالا هم که زور می آورم، معلوم نیست حافظه ام چه قدری از آنها را می تواند به یاد من بیاورد،
جهانگیر صداقت فر" برای سنگِ قبرم " زن را بسیار دوست میداشتم
و شعر و شراب را هم
و قلبم در سینی ِ اخلاص تقدیم ِ شما بود
محمدعلی اصفهانیآن که می دانست، و آن که نمی دانست
ابری داشت برای خودش گشت و گذار می کرد.
گفتم: سلام.
گفت: سلام.
پرسيدم: می دانی؟
جواب داد: می دانم.
مجـيـد فلاح زاده« صادق هدایت و تئاتر» همراه ودرجوارمضامین شوونیستی، درتمامی آثار«صادق هدایت»، مقولات و مضامینی چون مرگ، ترس های ناشناخته، بیهودگی و نازایی زندگی بشری، خودکشی، تقدیر، سکس، قساوت، تکرار،عدم امکان ارتباطات انسانی، زبان وزمان ُگم شده، حوادثی علت نامعلوم، زمان ومکان نامشخص و.. که مضامین و مقولات محوری این سبک و تئاتر آن را بعد از دو جنگ جهانی و میانه ی آن ها پی می ریزند، با توجه به تاً ثیر و نفوذ ادبیات (فرهنگ) اروپایی، و بویژه، فرانسوی، ازدوره ی نو جوانی در «صادق هدایت»، مقولات و مضامین تقریباً تمامی آثاراورا هم، درکنارملموس ترین وقایع روزمره زندگی وکاراکتر ایرانی، شکل می دهند.
رضا بی شتابخدا حافظ... در اشکِ شنگرفیِ شبنم
در بوسه های کبود وُ بدرودِ روزگار
بر دست های ماهر وُ در حضورِ کارزار
پُر شور؛ مشایعت می شود مرد
محمد جلالی چیمه (م. سحر)دو شعر کوچک برای یک مرد بزرگ حبر رسید که مرغی دگر ز باغ پرید
دل از پریدن بیگاه او به داغ پرید
از آن که باغ ، سراپردهء کلاغان بود
عقاب ِ خسته ز جولانگه کلاغ پرید
مهرانگيز رساپور (م. پگاه) خودش بود، مادرم با آن گيسوان شلال
و آن تواضعِ سريعِ مرگ آور
و آن جريانِ زلالِ بی باک
خودش بود . . . مادرم
آن آبشار !
محمود علی آبادیمن زنم
می توانم
انتخاب کنم
عاشق شوم
و ..
شهره یوسفیقُل می خورد ... قُل می خورد با ،کتری ِ چایی ، دل من
از استکان ، لبریز گشته مشکل من
با فوت تو ، یخ می کند لب های فنجان
مثل امید و آرزوی باطل من
مـه نـاز طالبی طاریشعر یک رویداد است برگردان سرودهای از اِرنست مایستِر با وجودِ اینکه مایستِر به دریافتِ چندین جایزهی مهمِ ادبی از جمله: جایزهی پِترارکا (در سالِ ۱۹۷۶)، و بزرگترین جایزهی ادبیِ آلمان، جایزهی ادبیِ گئورگ بوشنِر (در سالِ ۱۹۷۹) نائل آمد، و با وجودِ اهمیتِ آثارش، اما معروفیتِ همگانی کسب نکرد، و همواره برای معدودی ادیبِ حرفهای، نویسندهای مهم باقی ماند.
امیر مومبینیآگراندیسمان از پارک که میگذشتم، بر متن آسمان روشن و درخشان صبح، حتی تصویر پرندگان سفید هم سیاه به نظر میرسید و صدای بالهای آنها در ذهن من جزیی از فضای فیلم پرندگان هیچکاک شده بود. راه برگشت را طی کردم و به در پشتی آتلیه، که در یک کوچهی درختی باز میشود رسیدم. کلید را در قفل در چرخاندم تا وارد شوم. ناگهان زاغی از روی نوک یک شاخهی لخت و سیاه به شدت قار قار کرد. ناخودآگاه لرزیدم و در را پشت سر خود بستم. بعد، باکنجکاوی حیرتانگیزی خودم را روی کامپیوتر انداختم تا با بزرگ کردن عکسهای غاز چیزی را جستجو کنم.
مهرانگيز رساپور (م. پگاه)خرم آباد بمانی همچنان آباد و خرم
ز دل کردم دعای خرم آباد
دل بیتابِ مهرانگيز تنگ است
دراين غربت، برای خرم آباد
رضا بایگانسانسور بوته گُل خرزهره با باد هم بستر شده بود
و گل کاغذی آویزان بر دیوار
بر گلبرگهای خود ، عشق را ثبت کرده .
وآینه همچنان بی جایگاهی مشخص
جهانگیر صداقت فر" تجربت ِ نابِ سیراب شدن " هرگزا،
هرگز نمیاندیشیدم که دروازهی خواهش
به منظر ِ آفاقی تا بدینسان گسترده تر گشاده شود.
به معجز ِ رغبتی فراسوی غرایز
عشق با من میعادی دوباره کرد
میرزاآقا عسگری. مانیﺍﻫﻮﺭﺍﻯ ِﺧﻔﺘﻪ ﺍﻫﻮﺭﺍﻯ ﻣﻦ!
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻮﺵ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻪ ﺗﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻤﻰﺟﻮﺷﺪ
ﺗﺎ ﻣﻴﻮﻩﻫﺎ ﺳﺨﻦ ﮔﻮﻳﻨﺪ
ﺑﺸﻨﻮ!
ﻧﻤﻰﺷﻨﻮﺩ!
کامروز حسنیمردمان زمین زیتون یادتان نرود! زنان و مردان
موسوی و عیسوی زمین زیتون
شماها
باهم برادر و برابرید ،
و
از شاخه های ریشه یک درخت آزادیید ،
آزاده بی پرواچاه بلندتر از تمام سایه ها
و کوتاهتر از فکر زنگ زده
آفت ,گرد و غبار می کند
در صحرای برهوتِ خجل
بی زیستن و بی خواهش
پر از حس تجمع در انبار متروکه
|