من غمام را از تو پنهان چون توانم کرد؛
بر جبینم قطرههای شرم
در صدایم صوتِ نیزاران افسرده
در سرودم یأسِ سوسنهای پژمرده
در کلامام تلخ ناکامی،
انعکاس دردها پیداست.
من غمام را چون توانم از تو پنهان داشت،
هستیام تا معبر بی سنگر جولان توفان هاست؟
****
دستِ لرزان تو در دستم:
امید لحظههای زیستن؛
در شبیخون غم و اندوه:
شانههایت جان پناه من.
****
آه،
ای نوازش در سر انگشتان تو جاری،
ای سخاوت در نجیب نبض تو سرشار!
دستهای مهربانت را به من بسپار.
تا به سوگ خویش بنشینم در این تنگای تنهایی،
ای شهابِ عاطفه در شامگاه چشم تو بیدار!
شانههایت را به من بگذار.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد