Khatibi_mehdi@yahoo.com
www.mehdikhatibi.blogfa.com
ها...!
دیگر چه کم دارم
وقتی همه چیز
با من به مهر است
نیست؟
کلاغی به خانه دارم
که هر لحظه
نُک می زند
مهربانانه
بر سرم
مادری
که با هیمه ی کلمات
برافروخته می دارد
شعله ی آهخندم را .
خواهری
که چنگ می زند
در دلم
همه ی رخت های عالم را
و برادری
که شیشه ی واژه ها را
تیشه می کند
و می تراشد
تکه تکه های مرا .
اما گاه
بانویی می آید
بی چرا می نشیند
چهره ی بی چهره می گشاید
تنش را – ورق ورق – می نماید
و مهمان بی خویشی ام می کند
غرق می شوم .
کلاغ می گوید:
« گم می شوی»
مادر می گوید:
« نان نمی شود»
اما خواهر
با سکوتی
« گم می شوی/ نان نمی شود » را
ترجیع تکرار می کند
برادر اما
به کار خود مشغول است .
مهدی خطیبی
از دفتر : تاول حکایت راه است ، صص35 تا 39، انتشارات آفرینش، چاپ نخست ، 1389