1. شببوها
به همسرم صبا
همزاد شببوها بود
که آسمان را مست میکرد
با حروف ابجد مینوشت
کلمهها وقفِ شاعرند
با ذکاوتی که از شب سراغ داشت
مثلِ ماه میدرخشید
و ابریشم چین
بر شانههایش سنگینی میکرد
آن زیبایی بلاتکلیف را
مثل خونابهای سر میکشید
تجسم دریا بود
و شنبازی کودکان
روی موجهای بیقرار
رنگ میباخت.
آواز ملوانها
هنوز به گوش میرسد
و قایقی که در خیالش میخرامد
از دور دستها آمده است...
******
2. غار تاریک
در این غارِ تاریک
به چیزهای زیادی فکر کردهام
به جفتگیری پرندهها
به چشمهای درشت همسرم
من
فلسفه میخواندم
و در عمق هر چیزی
به دنبال دلیل بودم
همان روز
از ادارهی اموات نامهای به دستم رسید
تصمیم گرفتم
از این غار تاریک بیرون بزنم
نیروی عجیبی مرا
به سمتِ خود میکشید
بیرون آمدم
گنجشکها در چشمهایم
تخم گذاشته بودند.
باد سردی میوزید
درختِ سیب خم شده بود
دخترم،
عروسکهایش را
بزرگ میکرد
همهچیز عادی بود
ما رستگار شده بودیم
و همسرم داد میزد
شام حاضر است !
از دفتر "عکاس دوره گرد" (1390)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد