رضا بایگان چشمه و دستمال مروارید چه صفا داشت نظر کردنِ
بر آینه ی ساکت و آرامِ
آن چشمه آب
بیژن باران یادها- دکتر غلامحسین ساعدی کلام شیرین ساعدی مخاطب را به دنیای شخصیتهایی از تبار انسان می برد که همه آنها بوسیله ساعدی بهم مرتبطند. خود ساعدی راوی تاریخ در فلات است که با تمام انسانهای سترگ تاریخ جهان مرتبطند. سلطانپور با لورکا و خارا، شاملو با نرودا و عزیز نسین، بهرنگی با پاموک و ناظم حکمت. یاد این شعر فروغ افتادم: سفر حجمی در خط زمان/ و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن/ حجمی از تصویری آگاه/ که ز مهمانی یک آینه بر می گردد/ و بدین سان ست/ که کسی می میرد/ و کسی می ماند. –
محمود کویرشانزده آذر پاییز،
سرخ و سبز و برهنه
می دود میان خیابان.
دل می تپد به سینه ی تهران.
برزین آذرمهرآه ای" یقین گمشده" ... باغ از فراق گل ز تن افکند پیرهن،
بر سینه ریخت شب صدف دانههای برف،
پائیز زد به چهره ی هر چیزرنگ ِ زرد،
ماتم بیافرید و
فرو ریخت اشک ِ سرد.
رضا بی شتابفرمانِ آتش برچیده بادا بند
تومارِ گیر وُ دار
نابوده بادا کین
پاینده آزادی
زیبایی وُ شادی
آبتین آیینه"ایران را پس می گیریم" پیشانی ام از آزرم
فرو می ریزد
گونه هایم در آبشار ِ آه
روزنه ی نگاهم را
بسته است
مهدی خطیبیاعتراف اقرار می کنم :
من
زنم ، آقا!
* تازیانه اش بزنید
عباس شکریآزادی رایگان به دست نمی آید گزارش اعطای جایزه “اوسیستکی” به منصور کوشان و گفت وگو با او منصور کوشان بعد از دریافت جایزه اوسیستکی در سخنانی کوتاه برای سپاس از انجمن قلم که در خانه ی ادبیات شهر اسلو برگزار می شد، چنین گفت: از بنیانگذاران جایزهی اوسیستکی سپاسگزارم. از رییس و شورای انجمن قلم نروژ که من را شایسته دریافت این جایزه دانستند، صمیمانه سپاسگزاری میکنم. من یقین دارم وجود چنین جایزههایی، هم پشتوانهی بزرگی برای نویسندگان و ناشران و کوشندگانی است که در راه آزادی بیان تلاش میکنند، هم شلیکی است کارا به سوی حکومتهای دیکتاتوری و پوپولیستی.
فرح طاهریگفت وگو با کاوه عادل، هنرمند و نویسنده چشم ها را باید شست کاوه را از طریق مادرش شناختم. وقتی روزنگاری های مادر را می خوانم همه جا از پسر عزیزش کاوه حرف می زند، و من دیگر می دانم 24 سال پیش چرا کاوه خوشحال بود، چرا بداخلاق، کی توی فوتبال برنده شد و کی کارنامه ی پر از نمره های عالی اش را به خانه آورد و کی اولین ماشین را خرید. همیشه دوست داشتم بدانم کاوه به کجا رسید، ولی روزنگاری ها هنوز 21سال پیش را روایت می کند و من نمی توانستم پیشگویی کنم. تا اینکه اولین کاریکاتورهای کاوه را در فیس بوک، وقتی که مادرش روی آنها نظر می گذاشت، دیدم.
مهناز هدایتیپایان دیکتاتوری ات وقتی خیابان ها
پر می شود ازعشق
ونفس هایم سرمای کشنده را ذوب می کند
بر مرگ شبانه ی تو می خندم
و آرامش می گیرم
جواد پارسایکوچه های سرزنش عقل در کوچههای سرزنش عقل،
هرگامی که مینهم،
قامت هوس را کمر شکسته میبینم.
چگونه دُردِ باده، حرمت عشق را نگهدارد؟
شهاب طاهرزادهنیایش ای خورشید
راه من کجاست
از کدام سو
باید بسوی نجات بروم
رضا اغنمی بررسی کتاب "فراموشی" مجموعۀ داستان های کوتاه فراموشی را باز میکنم. داستان ها، بریده ای ازخاطرۀ یک زن جوان تبعیدی ست. با آرزوهای هدررفته، مشکلات غربت تحمیلی با سایه های گستردۀ سپری شده ها که تا پایان زندگی در فکرو روان همۀ تبعیدیانِ جهان جا خوش میکند. حسرت ها وخاطره های تلخ و شیرین با روزمرگی ها گره میخورد و درآیینۀ خیال قد میکشد، بخش عمده ای از زندگی تبعیدی میشود. درهمین روال «هما» – راوی فراموشی – هرجا که میرود، با هرکس که آشنا میشود، جلوه هایی از زادگاه و خاطره های گذشتۀ خود را میبیند و روایت میکند.
منیر طهمرضیۀ شیرین رفتارِ ترانه هایم ترانه ها در چشم هایش برق می زدند. آواز ها و آهنگ ها در سینه اش می چرخیدند و می رقصیدند. سرمستی و«آنی» که در صدایش بود یگانه بود و من چقدر این صدا را که نمی توانم چگونگیش را توصیف کنم دوست داشتم و چقدر به خود می بالیدم وقتی این صدا با آن شگردی که در ذات و طنین خود داشت ترانه هایم را می خواند و معرفی می کرد. تجویدی خوب می دانست اگر من ترانه سرای آهنگ هایش هستم مرضیه آن را خواهد خواند و باید بخواند بنا براین در این مورد سخنِ دیگری با من نداشت. او هم نیست، او هم رفته است.
مسعود دلیجانیطلوع ِ بینایی با ظلمتِ بنشسته، بر طلوع ِ بینایی، دیدار نمی خواهم
بر شوق ِ روان ِ رود، دیوار نمی خواهم
امروز که اندیشه، با موج گرانْ وهمیْ، غرق است به رزمی ژرف
حلاج ِ انالحق زنْ، بی یار نمی خواهم
راشل زرگریاندوست داشت گرگ باشد زن ها را کوچک و نافص العقل می دانست با این که ازدواج کرده بود و یک کودک داشت. همسر و بچه اش به طور دائم از او می ترسیدند و به خاطر بیمی که از او داشتند، ظاهرا بهش احترام می گذاشتند. او دوست داشت خشن و تند خو باشد. مردی را در خشونت می دید. معمولا لبخند نمی زد الا در مواقعی که کسی مورد استهزا قرار می گرفت.
مجـيـد فلاح زاده
مرد پير و دريا
ارنست همينگوي (نمايشنامهاي در سه موقعيت)
«مردپير و دريا» که به مناسبت صدمين سال روز تولد «همينگوي» ما (انجمن تئاتر ايران و آلمان) آن را بر صحنه بردهايم، بايد گفت که براي تبديل داستان به نمايشنامه (با توجه به پتانسيل نمايشي آن) سه کار عمده بر روي اثر انجام گرفته است: الفַ بنابه ضرورتهاي نمايشي، داستان مؤجز «همينگوي» مؤجزتر گرديده تا جايي که دوسوم متن يا ناديده گرفته شده و يا به زبان فيزيکال صحنهاي تغيير شکل داده شدهاند؛ ...
محمود کویرچشم اسفندیار پرنده ی شوم مرگ در چشمان اسفندیار تخم کرده است. مرگ از برگ نیست چونان زیگفرید،در دست مادر نیست چونان آخیلوس، در دست معشوق و همسر نیست چونان سامسون؛ مرگ در جان اسفندیار است. در چشمان اوست. و چرا؟ ترس!
هنگام فروشدن در آب رویین تنی، از ترس، چونان کودکی چشمان خود بر هم می نهد و همان دم، کرکس مرگ در آن سیاهی تخم می نهد. مرگ در درون و نهاد است. بذر مرگ را بر کشتزار چشمان آز و ترس پاشیده اند.
فیلمی از مراسم بر کزار ساعدی در بیست و نجمین سالگرد درگذشت او
شهلا آقاپورکاتارینا و پرنده لوگانو بر بالهای هواپیما
بالای ابرهای برف نما
هماغوشی خورشید و ماه
می درخشد پرواز حجم نور
خسرو صادقي بروجنیساعدی؛ گوهرداستان و نمایش ایران میتوان گفت كه ساعدی در عرصه تئأتر جدید ایران یك پیشرو و تأثیر گذار است، زبان سالم تئأتری را جست و یافت، نیاز عصر خودش را به درستی درك كرد، آنچه را كه جامعه درآن فضا كم داشت و گمشدهاش بود، كمابیش دریافت و عرضه كرد، پایهای برای تئأتر ایرانی نهاد كه بر اساس واقعیتهای این فرهنگ و تمدن آثاری آفریده شود كه در عین بازتاب دادن شرایط، همسنگ آثارتئأتر مدرن جهان باشد.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)در سوگ گوهرمراد با صدای شاعر با لب عطشان به سنگ تیره زدی جام
جان من، اینت شکستنی نه به هنگام
رفتی و از ما دریغ کردی لبخند
رفتی و بر ما سیاه کردی ایام
متن فارسی سخنرانی منصور کوشان
در مراسم اهدای جایزهی اوسیتسکی سال ۲۰۱۰،
در خانهی ادبیات نروژ - اسلو بیست سال از فتوای خمینی در مرگ سلمان رشدی میگذرد. به خاطر تلاشهای بسیار آزادیخواهان و دولتهای دموکراتیک، خوشبختانه، سلمان رشدی از مرگ نجات یافت. اما از همان تاریخ تا امروز، دهها نویسندهی ایرانی به جرم بیان اندیشهاشان در زندانها شکنجه شدهاند یا در خیابانها ترور شدهاند. بسیاری از دوستان و همکاران من، تنها به خاطر اندیشه و تلاششان در احیای کانون نویسندگان شکنجه و کشته شدند و نام من نیز، به خاطر انتشار نوشتههایم، فعالیت در کانون نویسندگان و دفاع از آزادی بیان و نشر، در صدر لیست ترور قرار گرفت.
جهان آزادکوهمرد آموزه هاش، حُلـٌه ی ایرانی
خوشبافت تر تفکر انسانی
تارش کمال فلسفه ی امروز،
پودش بلوغ شعر خراسانی!
میرزا تقی خانخندند برآن دیده، کاین جا نشود گریان مجسم بفرمائید ساعت هشت صبح، پسربچه ۱۲ ساله ای با شورت یا شلوار خیس خودش را رسانده است به مدرسه، سایر بچه ها که زودتر آمده اند و کنار بخاری خودشان را خشک کرده اند، شروع می کنند به کر و کر خندیدن و متلک گفتن که: ابراهیم، شاید مسئله ها رو حل نکردی و از ترس آقا معلم شلوارتو خیس کردی؟ بدیهی است که به دنبال این شوخی، کلاس از خنده منفجر می شود، و تمام روز بچه ها به خنده و شوخی می گذرد.
|