خبرش کوتاه بود
شاید
به کوتاهی عمر چند نفس
وپیامی از ترس و وحشت
چون ناقوس مرگ.
شب
چون ترسویی گریزان
پنهان در سیاهی ومرگ
انتقام می گرفت
انتقامی کور
که های زنده ها!!
بترسید از من و از شب
از سیاهی و از مرگ
از این چوبه های دار و جوخه های مرگ.
خبرش کوتاه بود!
اما بازتابش؟
وسیع
چون
طلوع خورشید
رسا
چون
خروش یک ملت
و عظیم
چون
فریاد یک ندا.
بترس
آنگاه که بغض بشکند
و امواج خروشانش
دیوار تاریکی را فرو ریزد.
بشکن
که روز انتقام نزدیک شود
آنگاه
که نعرهای گلاش آهنگی دلنشین شود
و
فریاد
آتش
در جوخه های مرگش
از گلوی خسته ای چون او فرو آید.
بسوز
چون شب
که طلوع نزدیک شود
و پرندگان عاشق دسته دسته آواز سر دهند
و شفق
بر پیشانی شقایقها می رقصد
ونسیم
عطر لاله هایش را می پراکند.
بسوز چون شب
آنگاه که طلوع نزدیک شود.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد