Foad.shams@gmail.com
هرگز
سرباز وطن نبودم
اما تنم
کشتزار تله های انفجاری ست
در هیچ جبهه نجنگیده ام
اما کسی که در پی هم کشته شد
من بودم.
فرمانده!
از من چه مانده
جز تکه چوپ پرچم آزادی
برای بازی گلف
در میدان های مین.
شمس لنگروردی شاید سرباز وطن نبوده باشد، اما یکی از شاعران بزرگ این وطن باشد. شعر هایش همچون بدنش گشتزار تله های انفجاری است که هر لحظه یکی از آن ها منفحر می شود تا برای لحظاتی هر چند کوتاه صدای انفحارش ما را از خواب این زندگی کسالت بار بیدار کند و نورش بر سیاهی این شب ها درخششی هر چند کوتاه بتاباند. شاید در هیچ جبهه ای نجنگیده باشد اما هر لحظه در کنار بسیاران دیگری کشته شده است. اما از او نه تنها یک تکه چوب که هزاران کلمه باقی مانده است هزاران کلمه ای که اکنون پرچم آزادی و انسانیت شده است.اشعار شمس لنگرودی اکثرا از همین دست است. اشعاری که انسان را وادار به اندیشیدن می کند. اشعاری که از دل همین زندگی روزمره کسالت بار بیرون می آید اما همچون تلنگری سخت ما را به خودمان می آورد تا بیشتر از گذشته بیاندیشیم. تا شاید دیگرگونه به این زندگی نگاه کنیم. اشعاری که هر چند در لحظه ی اول برای ما تلخ به نظر آید اما همچنان که بیتشتر به آن ها دقت می کنیم و در ژرفای کلامتش فرو می رویم لبخندی بر لبان ما نقش می بندد. شمس لنگرودی شاعر امید ها و بیم ها است شاعر عشق و نفرت ها و شاعر زندگی و مرگ!
زندگی نامه
محمد شمس لنگرودی در ۲۶ آبان ۱۳۲۹در محلۀ آسید عبدالله لنگرود به دنیا آمد. دورۀ دبستان و دبیرستان را در لنگرود و دورۀ دانشگاه را در رشت طی کرد. تساهل و فضای فرهنگی رشت از جمله کتاب فروشیها، جوانان روشنفکر و بحثهای ادبی فراوان، فضای ذهنی بازتر و وسیعتری به او بخشید. تأثیر دانشگاه را نیز که آدمهای گوناگون در آن گرد آمده بودند و به قول خودش یکی اهل سینما، دیگری اهل موسیقی و سومی اهل شعر بود، نیز نمیتوان نادیده گرفت. شمس در خانوادهای مذهبی بزرگ شد. پدرش از روحانیان و امام جمعۀ لنگرود بود.شمس از سالهای ۵۰ به سرودن شعر آغاز کرد، اما نام او از سال ۱۳۶۵ بر سر زبانها افتاد که شعر بلند "خاکستر و بانو" منتشر شد. این شعری است که از زبان مادری درباره فرزند شهیدش سخن میگوید و اشک هر خوانندهای را در میآورد. "حدیث نفس زنی است که باخاکستر پسرش حرف میزند. زنی که نمیتواند باور کند پسرش را کشتهاند." شمس به روایت زندگینامهاش که از سوی نشر ثالث منتشر شده، تحت تأثیر شاعرانی چون بودلر و شاملو قرار دارد. "... تحت تأثیر فضاهای عصیانی، توفانزده و مهآلود شاملو و بودلر بودم. خودش می گوید این دو شاعر تأثیر عجیبی بر من داشتند. انگار که تمام وقت در توفان پربرگ پائیزی سردی به سر میبردم".شمس اکنون یکی از شعرای مطرح زمانۀ ماست. اما بیش از آن که شاعر پختهای باشد، آدم پختهای است و از گذشت روزگار بسیار آموخته و در کورۀ حوادث پخته شده است. گذشت ایام بر او تأثیر فراوان گذاشته و سانتیمانتالیسم دورۀ جوانی او را در رویدادهای بیشمار روزگار ما از رنگ انداخته و دید واقعبینانهای به او بخشیده است. در زمینه رابطۀ شاعر با مردم عقیده دارد که این شعاری بیش نیست. شعاری که گنگ و نامشخص است و در آن نوعی عوامفریبی نهفته است.با آن که شمس کم و بیش یک آدم سیاسی بوده، اما به شعر سیاسی اعتقادی ندارد. میگوید: "شاعری مثل نیما یوشیج که همیشه با مردم بود، شعرش هیچ ربطی به مردم ندارد و فقط روشنفکرها میفهمند. او چه نیازی دارد که شعار مردمگرایی بدهد. در عوض ما چه قدر شاعران تشکیلاتی داشتیم که مردم شعرشان را نپذیرفتند. اگر هم شهرتی دارند، به سبب حمایت بعضی از روشنفکران و در حوزۀ خیلی محدود است."او که سالهای درازی از عمر خود را بر سر تحقیق دربارۀ شعر نو سپری کرده، در مورد سیاست زدگی شعر، به ویژه دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، میگوید: "نیما یوشیج آدمی بود سیاسی. در نتیجه بنیاد شعر نو ما بر سیاست گذاشته شد. مثل بنیاد روشنفکری ما که از مشروطیت، بر سیاست گذاشته شده است. هر چیزی با یک چیز دیگر، بی مورد قاطی شده، هر دو هم یکدیگر را تضعیف کردند."شمس که خود در دهۀ ۱۳۵۰ بالیده و تفکرش در آن سالها شکل گرفته است، ادبیات و شعر آن دوره را ادبیات سالهای رخوت تعبیر میکند و عقیده دارد که دهۀ ۱۳۵۰ بر خلاف دهۀ ۱۳۴۰ از حیث شعر و ادبیات سالهای پرباری نبوده است. "شاملویی که در دهۀ ۱۳۴۰هر سال یک کتاب در میآورد، در دهۀ ۱۳۵۰به شدت کم کار شد. از اخوان ثالث خبری نیست، یا از سهراب سپهری. حتا در مورد بیشتر نویسندهها هم همینطور بود. مثلاً بهرام صادقی. و اگر خبری بود، بیشتر در حوزۀ جامعهشناسی و تاریخ بهخصوص فلسفۀ مارکسیستی بود. اگر جنبش و شوری در آن سالها دیده میشد، در این حوزه بود که مستقیم به جنبش چریکی منتهی میگشت. در دهۀ ۱۳۵۰در حوزۀ هنر و ادبیات خبری نبود. مثل بعد از ظهر چرتآلود تابستانی رخوت انگیز."
شمس به غیر از شعر، در زمینۀ تاریخ شعر دست به تحقیقات جانداری زده است. "گردباد شور و جنون" دربارۀ سبک هندی و شعر کلیم کاشانی و "تاریخ تحلیلی شعر نو" در بارۀ شعر نو ایران از کارهای با ارزش اوست.
کتابشناسی شمس لنگرودی
شعر
رفتار تشنگی
در مهتابی دنیا
خاکستر و بانو
جشن ناپیدا
قصیده لبخند چاک چاک
نتهایی برای بلبل چوبی
پنجاه و سه ترانه عاشقانه
باغبان جهنم
ملاح خیابانها
توفانی پنهان شده در نسیم گزیده شعرها با انتخاب بهاء الدین مرشدی
مجموعه اشعار
هیچ کس از فردایش با من سخن نگفت گزیده شعرها با انتخاب و مقدمه آزاده کاظمی
۲۲ مرثیه در تیر ماه شامل اشعاری مرتبط با رویدادهای پس از انتخابات ۱۳۸۸
(کتاب اخیر در قالب PDF به همراه cd این مجموعه از وبگاه شاعر قابل دریافت است)
مرا ببخش خیابان بلندم گزیده شعرها با انتخاب و غلامرضا بروسان
لب خوانیهای قزل آلای من
رسم کردن دستهای تو
می میرم به جرم آن که هنوز زنده بودم
رمان
رژه بر خاک پوک
تحقیق
تاریخ تحلیلی شعر نو
گردباد شور جنون
مکتب بازگشت
از جان گذشته به مقصود میرسد
رباعی محبوب من
درباره شمس لنگرودی
بازتاب زندگی ناتماممجموعه مصاحبه هابه کوشش مژگان معقولی
تاریخ شفاهی زندگی نامه شمس لنگرودی با مصاحبه کیوان باژن
شاعری که زندگی اش را می نویسد
شمس لنگرودي همچنین چندي پيش از نگارش کتاب زندگي خود با نام «آن چه من از زندگي فهميدم» سخن گفت.
اين شاعر و پژوهشگر که در آستانه ي شصت سالگي است، ، در این باره ادامه می دهد: در اين کتاب تحولات فکري ام را بر اساس اتفاقاتي که برايم افتاده، بررسي مي کنم و اين که چه چيز هايي باعث شد تا به اين طرز تفکر برسم.
او درباره ي چگونگي شکل گيري اين کتاب يادآور مي شود: حدود يک سال است که به نوشتن زندگي خود مشغولم. به نيت نوشتن بخشي از زندگي نامه و با تصور اين که تا روز تولد شصت سالگي ام (26 آبان ماه) آماده شود، کار را شروع کردم; اما عملا به زندگي نامه نويسي کشيده شد و اين نوشتن براي خود دراز نامه اي شد.
شمس لنگرودي تصور مي کرده اين کتاب تا قبل از ورود به شصت سالگي اش در 26 آبان ماه آماده شود که اين طور نشده و کار نوشتن آن همچنان ادامه دارد. شمس لنگرودی شاعر دورانی است که هر آنچه سخت و استوار است دود شده است و به هوا رفته است. هر ان چه آسمانی بوده است زمینی شده است. هر ان چه که مقدس بوده است عرفی شده است. در یک کلام شمی شاعر دورانی است که مردم بیش از ان که به دنبال عصای موسی باشند می خواهند به عصای چارلی پاپلین بخندند. دوران اعجاز ها به پایان رسیده است و انسان ها تنها کمی خنده می خواهند. شاعر خود این گونه می سراید:
موسی! زمان اعجاز ها گذشته است
عصایت را
به چارلی چاپلین ببخش
تا کمی بخندیم..