س. حمیدی نمایشگاه خیابانی شهرداری تهران از آثار نقاشان در رویکردی تبلیغی و پرهزینه تصویر هزاران اثر نقاشی از هنرمندان ایران و جهان را بر بیلبوردهای شهری تهران برای مردم به نمایش نهادهاند، تا لابد به هنردوستی شهردار سپاهی و نظامی این شهر تأکید ورزند. شکی نیست که آگاهی و بینش فرهنگی شهردار تهران آنگونه که خود او نیز بارها بر آن اصرار ورزیده است، هیچگاه از افق دیدِ تیره و تاریک نویسندگان کتابهای "دا" و یا "بابانظر" فراتر نمیرود. همچنین بیشتر به مزاح و شوخی شباهت دارد که اگر گفته شود یکی از مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی به تماشای فیلم و تئاتر مینشیند، موسیقی میشنود، کتاب و رمان میخواند و یا به نقاشی و هنرهای حجمی علاقه نشان میدهد. چون آنکه کتاب دا را به دست میگیرد و یا بابانظر را دوره میکند، نمیتواند همانی باشد که آگاهانه به تماشای فیلم و تئاتر و یا مجموعهای از نقاشیهای هنری روی میآورد.
محمدعلی اصفهانیبا هسفر نه چندان فرضی نگران نباشيد. بالاخره به او خواهيم رسيد. اگر هم ما به او نرسيم او به ما خواهد رسيد. آن وقت می توانيد پشت سرش راه بيافتيد و برويد ببينيد که کجا می رود و چه می کند. اما من هيچ تضمين نمی کنم که او بر نگردد به شما فوت نکند و شما سوسک نشويد. می گويند فوت می کند و آدم را سوسک می کند. اگر سوسک شدید عيب ندارد. بياييد پيش خودم. يک حمامْ خرابه هست که به شما نشانش می دهم تا بتوانيد جايی در آن برای خودتان فراهم کنيد.
علی اصغر راشداننگهبان بند سرخووحمودی کاردوپنیربودند.حمودی نگهبان دربزرگ میله ای بود.تمام حرکت هاراچهارچشمی می پائید.هرحرف وپچپچه راباگوشهای درازتیزش میگرفت وبه افسرنگهبان بندگزارش میکرد.
سروخوخبرچینی وخودفروشی های حمودی راتحمل نمیکرد.نوبت های نگهبانی حمودی نزدیک دربندقدم میزد،توهررفت وبرگشت دهن کجی میکردوحمودی رادست می انداخت.هرازگاه به دربندنزدیک میشدویک بیلاخ حواله ش میکرد.
کوروش گلنام سرگدشت شگفت انگیز یک نویسنده سوئدی - بخش دوم در باره لاسه استرم استد داستان های فرار او از زندان ها در شهرهای گوناگون سوئد و زمان هایی را که بیرون از زندان به شکل پنهان و با دزدی ها و خلاف کاری ها ی گوناگون سپری کرده است، خود نیاز به یک کتاب جداگانه دارد. او در بیشتر زمان ها یا به زودی دستگیر شده است و یا تنها زمان های کوتاهی در بیرون از زندان به سر برده است. ولی گفتنی است که او در آخرین فرار خود از زندان مرکزی استکهلم "لونگ هولم"(4)، زمانی که دیگر اعتیاد شدید هم دارد، می تواند هشت ماه دور از چشم پلیس زندگی سراسر جرم و خلاف کاری خود را تا زمان دستگیری دوباره دنبال کند. بیشتر اشاره شد که او هشت بار از "فاگارت" می گریزد. بارها از زندان های دیگر می گریزد. دوبار در زاه بازگشت از دادگاه از شهری به شهر دیگر، موفق می شود با تیز هوشی، شجاعت، تیز چنگی و سرعت عمل، از دست زندانبانان گریخته خود را از قطار به بیرون پرتاب کرده و فرار کند. در زمان روی هم رفته چهار سالی که در زندان مرکزی استکهلم است نیز هشت بار دست به فرار می زند. یک بار که برای فرار پس از فرود از دیوار زندان، در هوای سرد خود را به آب زده است و پلیس مجبور می شود قایقی به آب انداخته و او را دستگیر کند، روزنامه هابه او لقب "آقای فرار " می دهند.
مهستی شاهرخیبر بستر امواج میهنم، شاقولی بود بسته به مچِ پایم، مدام مرا پس می کشید.
میهنم، خاکی بود که کفشم می پیمود تا از آن بگریزد.
میهنم، همان کفشهایم بود که آن را با خشم به سوی سفیرِ مرده خورشان پرتاب کردم.
میهنم؟ - از نو، از میهنم گریختم.
شارل بودلر مُردار* برگردان از مانی خاطرت هست آنچه دیدیم، جانِ من، آن روزِ گرم،
· صبحِ تابستانِ شیرینی و نرم:
· لاشه ای زشت در خمِ یک کوچه ی باریک و تنگ،
· خشک رویِ بستری از قلوه سنگ،
فرخ ازبرىپادشه بهاران بر لوح آئينه ى تقدير من
غُبار حسرتى است
كه در كمين اُلفت چشمان تو
عمرم همه
چون قمرى بر سر سرو
با خنده گريست .
جواد صلاحیرستاخیز ایرانیان
سده سوم تا پنجم هجری معرفی کتاب محمود کویر در باره ی انگیزه ها ی نوشتن این کتاب سخنی دارد که سخت بر دل می نشیند. او نوشته است: ((اما در این سی سال غربت نشینی همواره بر آن بوده ام تا به نسل آینده ی ایران سندی را پیشکش کنم تا چونان شناسنامه افتخار خویش همراه داشته باشند و بدانند که نیاکانشان که بوده اند و چه کرده اند. برای این که جوان ایرانی در این جهان تنها نماند و بداند که او فرزند رازی و بیرونی و خیام است. بداند که او از دیار پورسینا و حافظ و خوارزمی است. بداند که مردمان سرزمین وی در درازای تاریخ برای اندیشه و هنر و ادبیات جهان چه کردهاند. بنگرد بر کاشی های هزار رنگ خیال انگیزش،فرش های ابریشمش، بشنود غوغای شورانگیزتار و تنبور و عود ش را، بخواند داستانهای هزار و یکشب و کلیله و سمک عیارش را، برخواند حماسه های پرشکوه پهلوانان عاشقش را و... برخیزد و طرحی نو دراندازد.
بیژن باران شعر بندتنبانی شعرِ بندِتُنبانی از انواع شعر حاشیه برای لایه هایی از جامعه است که اهل حال، تفریح، خوشگذرانی اند. برای گردهمآیی، تفریح گروهی، شادی می باشد. شعر ناب هم نوعی شعر حاشیه بوده برای حال دادن به مخاطب؛ مانند شعر بندتنبانی/ مردمی برای نشاط- هر 2 غیرسیاسی اند. روشن است که شاعر سیاسی شجاعت برای خواست تغییر وضع باید داشته باشد.
ا. رحمانآذر، آن نامیرای جاودانه در زمستان گرمم از گرمای تو
در بهاران شادم از آوای تو
کاش فصل پنجمی در راه بود
کاش نامش فصل وصل ماه بود
میر مجید عمرانیتا دیدار دیگر، نازنین! تو به اینسو میآمدی و من به آنسو میرفتم. تو به من نگاه کردی و من به تو. نگاهامان به هم گرفت و… دمی، اندیشناک، نزد دیگری آرمید. از سر و رویمان نمیشد دید که راه دورودرازی پشت سر گذاشتهایم. ما نه از خودمان خبر داشتیم، نه از دیگری. نمیدانستیم از کجا و برای چه آمدهایم. تو نگاهی سبکبار به دوروبرت انداختی، هر چند کمی ناآرام بودی و میخواستی ببینی سر از کجا درآوردهای. آسمان پاک و آبی بود و بیکران. خورشید با گرمای چسبناکش نوازشامان میکرد. تو نگاهی به پشت سر نداشتی. نگاهت همه به پیش بود. من رَدِّ کمرنگ ابرگونهای از مه یا گردوخاک در پشت سرت میدیدم. باید رَدِّ تو میبود. آغازش پیدا نبود. از آغازِ زمان میآمد.
کامبیز گیلانیرویای زنده در امتداد خاطرات کودکی
تمام شب را می دوم
مگر در آغاز روشنی
روز را نجات دهم.
آن که در پی شکارش
پلیدترین اندیشه ها
تاریح را زیر و رو کرده اند.
سه داستانک ازاسلاومیرمروژک ترجمه علی اصغرراشدان مگسی شکنجه م میداد.پروندمش دور،دوباره برگشت،دوباره دورش کردم.
سرآخرگفت«نه،این راهش نیست.منتظرمیمونم تا...»
پریدتوراهی دورورویه سگ مرده پائین اومد.
ازخودم پرسیدم«تاچه؟»
اون جواب نداد.دیگه روقضیه پافشاری نکردم،بعدازپی بردن به جواب وحشت برم داشت.
ا. رحمانکتاب، راه کجا خواهد بست...؟ به بهانه نمایشگاه کتاب در شهر آفتاب نفهمیدیم چرا....؟
نمایشگاه کتاب از پارک وی آمد،
به مصلی،
از آنجا کوچ کرد و رفت
جنوبی ترین مکان کلانشهر،
در بهشت زهرا،
رضا اغنمیخیزش های عقلانی شدن درطلوع ایران مدرن نقد و بررسی کتاب نویسنده در مقدمۀ کوتاه حضور و تأثیرعقلانیت درجامعه شناسی را مطرح کرده براین اعتقاد است که پایه های بوروکراتیک ازابزار نظم و گسترش آن معطوف به هدف، و بدون تردید دراجرای قوانین ضروریست، تأکید می کند. سپس اشاره ای گذرا دارد به آنچه که در متن عناوین آورده است .
کوروش گلنامسرگدشت شگفت انگیز یک نویسنده سوئدی - بخش یکم در باره لاسه استرم استد من به بررسی زندگی "لاسه استرم استد" پرداخته ام زیرا زندگی او، رفتاری که با او به عنوان یک بزه کار و معتاد انجام گرفته، نمونه خوبی برای نشان دادن شیوه زندگی و برخورد سوئدی ها با گرفتاری های اجتماعی و ایجاد مجال و فرصت برای بازگشت و به سازی انسان هاست. لاسه نزدیک به بیست سال از بهترین سال های زندگیش، یک پایش در زندان و یک پایش در بیرون از زندان بوده است. نخستین محکومیت به زندان او در ۱۷ سالگی رخ داده است. او روی هم رفته ۱۲ سال را به جرم سرقت های گوناگون و فرار از زندان، پشت میله های زندان به سر برده است .
ابوالفضل محققیشبی که «رسول حمزه تف» با خیام شراب نوشید سال ها قبل بود که برای بزرگداشت خیام به ایران دعوت شدم . به عنوان رئیس اتحادیه نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی. شور و شوقم برای رفتن به این سرزمین افسانه ای بی پایان بود. در خلوت خود بار ها و بارها در ایران گردیده بودم. حس های غریبی من را با این سرزمین پیوند می داد و خیام اساس آن بود. زیارت مزاری که مردی به بزرگی کائنات در آن خفته بود. مزاری که هر بهار گل افشان می شود و شکوفه ها آن را در خود می گیرند. به ماخاچ قلعه رفتم. سراغ کهن ترین باده و دو ساغر قدیمی که می شد یافت را گرفتم. تمامی داغستان خانه من است! رسول فرزند شاعرشان فرزند تک تک هر داغستانی است. همه به جنب وجوش افتادند. رسول دنبال یک باده و دوساغر قدیمی است !»
گیل آواییگیلداستان: اورشین بامو خیالو شلختی مرغانه دشکن
داستان گیلکی: خیالِ بهم ریخته وُ نیمروی تخم غاز ایجور گفتی پاک هاتو بوو کی پابراندان همیشک وا پابرانده بیبید. می مار خوره گفتیو ایشتاوستی. ویریشته بوم بشم گرکا جیر فاکشم گمجه مئن بیدینم چی ناها. گرکه ویریس دورسفته یو گمج بکفت بیجیر تا بایم اونا ویگیرم می مار ویریشت خوو کتله مرا بامو می جان دکفه کی دو بالا بجسته بوشوم صارا مئن. اسا نودوب اکه بودوب. نانم می مار چی گفتان دوبو نیفرین کودان دوبو یا چی! نانستیم فقط ایشتاوستیم کی گفتی:
ازازیل زای بوبوسته داری. ایلاهی......
عباس هاشمیمشکلِ "آرش کمانگیر"
يا
هایده ترابی؟ هايده ى ترابى با خواندنِ مطلبى از من ، كه خاطره اى ست كوتاه از زندان و یادآوری شعرى از سياوش كسرایی و تعريف از شاعرانگى او و "آرشِ كمانگير"اش ابتدا به خودم نوشت و خرده گرفت ، كه در جواب علاقه اى به چانه زدن نشان ندادم ، اما از قرار ايشان همچنان به ارشادِ ما و من اصرار دارد و صد البته كه با نيات حسنه ! ولى او ضمن اظهار مرحمت به من و نقدِ نوشته ام با شمشیری چوبين به مصافِ "آرش" آمده !
ابوالفضل محققیحال ترا به یاد می آورم! مقابل در بزرگی می ایستد. یک در چوبی بزرگ در خانه خودشان است .می شناسد! تنها کوبه در عوض شده است به جای آن یک چشم الکتریکی با یک صفحه کوچک تلویزیون نهاده اند. دکمه زیر صفحه را فشار می دهد ولحظه ای بعد تصویری بر صفحه ظاهر می شود. "که هستید؟ با که کار دارید؟ "چهره مردی که در صفحه ظاهر شده را نمی شناسد .اما سایه ای مبهم در چهره اوست که حس های درونش را بیدار می کند. حسی دور ." منم بهروز!
ناصر زراعتیسانسورِ کتاب در ایران مطمئنم این بار نیز چنین فرمایشاتی فراموش خواهد شد. اگرچه غیر از آن «کارمنددانشجو»یان یا «دانشجوکارمند»انِ فعلاً شاغلِ به این شغلِ عنیف، حتماً هستند بهظاهرِ نویسندگان و ناشرانی که اگر جیرهخوارِ دستگاه هم نباشند، در پیِ منافعِ شخصیِ ـ روشن است که موقتی و زودگُذر در این دنیایِ دون ـ، خودشان را در اختیارِ سیاستگزاریها و دستوراتِ نابخردانۀ حضرات قرار خواهند داد... تا زمانی که شوریِ این آتش چنان زیاد شود که حالِ همه را به هم بزند.
شارل بودلر خون آشام* شارل بودلر · ای که جا کردی چو چاقوئی درون
· خویش را در قلبِ گریانم زخون،
· گله ی دیوهای زشتی چون، به تَک
· آمدی، دیوانه سر، کرده بزک
خسرو ثابت قدمفرهنگِ «نوکریم و چاکریم» تملق و چاپلوسی، خود شیرینی، یا همان فرهنگِ «نوکریم و چاکریم»، در فارسی معادل های عامیانه دیگری نیز دارد که اغلب ناپسند و بی ادبانه محسوب می شوند، نظیر «ذوب شدن در کسی»، «پاچه خواری»، «کار با دستمالِ یزدی»، و یا «مالشِ بیضه ها». طبیعتاً در متنِ زیر از این معادل های بی ادبانه صرفنظر کرده، به همان « تملق و چاپلوسی» بسنده می کنم.
میر مجید عمرانیهمیاری آنیک در ویرانههای درون زلزلهزدهاش نه چندان احترامی برای فرمان یافت و نه چندان جایی برای فرمانبری. خودش را به پشت بازماندههای دیوارهای بلند دژِ درونْآشفتهاش کشیده بود. زندگی چه ناگهان پیچیده شده بود و پر از گره! و چه جور همه را درگیر گرههای کار خود کرده بود و از دیگران دور و بیگانه. به خودش گفت: برا این پولا از صُب تا شب شُر و شُر عرق ریخته. غرولندها و درشتگوییها رو فروداده و… حالا میخواد بِچِپونش تو مشت من.
مجید نفیسی بادِ سرتراش باد را سرتراشی بینگار که در بامداد
شاخه ها و برگهای خشک را می زداید
و درختانِ ژولیده را
برای جشنِ پرندگان می آراید.
|