logo





پادشه بهاران

دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ - ۳۰ مه ۲۰۱۶

فرخ ازبرى

farrokh-Azbari.jpg
بر لوح آئينه ى تقدير من
غُبار حسرتى است
كه در كمين اُلفت چشمان تو
عمرم همه
چون قمرى بر سر سرو
با خنده گريست .

مغانه وار
در دشت انتظار
به شوق مىِ چشمان تو سوختم
كه فرشته اى
آتش خورشيد را،
در نگاه تو به يادگار گذاشته بود .

در آرزوى چيدن برگ سبزى
از گلزار دشت سينه ات
جويبار لحظه هاى من، همه رفتند
كه معمار جلوه زار باغ عشق
برگ و بار ترا
چون سروى استوار گذاشته بود .

به درياى وجودت مرا راه نبود
كه تقدير پُر شرير بى عيار
بين تو و صحارى من
ساحلِ ديوار گذاشته بود .

اگر چه مرا ديريست،
نهال جان سوخت به ديدنت درحسرت
تو، ولى پادشه بهاران
برگرد، شاد و خندان
به طاق سبز نُصرت .


فرخ ازبرى - آلمان
٢٣ مى ٢٠١٦

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد