مگس
مگسی شکنجه م میداد.پروندمش دور،دوباره برگشت،دوباره دورش کردم.
سرآخرگفت«نه،این راهش نیست.منتظرمیمونم تا...»
پریدتوراهی دورورویه سگ مرده پائین اومد.
ازخودم پرسیدم«تاچه؟»
اون جواب نداد.دیگه روقضیه پافشاری نکردم،بعدازپی بردن به جواب وحشت برم داشت.
2
ازجان گذشته
مدیرکل جمعمان کردوگفت:
«بایگانی امورمعوقه بایدتمیزشود.کی داوطلب این کاره؟»
هیچکس داوطلب نشد.
«پس خودم انتخاب میکنم.همکارمون منشی این کارومیکنه.»
منشی پچپچه کرد«من زن وبچه دارم.»
«همکارمون حسابدار؟»
«غیرممکنه.من ازمارس تااول مه ازکارکردن معافم.»
«همکارمون کارآموز؟»
کارآموزروزمین افتاد،زانوی مدیرکل راچسبیدوهق هق کرد:
«منوانتخاب نکنین!من جوونم،هنوززندگی جلورومه.»
صدای یکی ازخدمه دبیرخانه ازگوشه ای شنیده شد:
«اززندگی جوونی شرمنده م،دیروزعشقم ترکم کرد.همه چی واسه م بی تفاوته.»
یک فلاسک وبه اندازه سه روزآذوقه برداشت ورفت دنبال کار.تاکناردربایگانی امورمعوقه مشایعت وباهاش خداحافظی کردیم.
اوایل دیده میشدکه توکوه کاغذهاآهسته میلولد.پرونده هاجلوراه پاهاش میلغزیدندوبه سختی جلوواطراف پرتشان میکرد.
روزدوم ازسوراخ کلیدکارمنددیگریش دیدیم،شبیه سیمی به یک کوه پرونده پیچیده وچیزی رامرتب میکرد.
روزسوم ناپدیدشده بود.انگاربیش ازاندازه جرات به خرج داده بود.
روزششم صدای تندری دوربه گوش یکی رسیده.کارمندباتجربه دبیرخانه فکرکرده بودبهمن سقوط کرده:
«مطمئن وبی تفاوت رویک برآمدگی وایستاده بوده که شکسته وزیرخوددفنش کرده.»
به یک سفرنجات فکرکردیم،اماازهفته ای به هفته بعدموکول شد.سرآخربرای سفرنجات پرونده معوقه ای تشکیل دادیم وازدریچه سقف توبایگانی امورمعوقه انداختیم...
3
روزهشتم
خداشش روزکاروروزهفتم استراحت میکند.انسان خدانیست،زودترخسته میشود،رواین حساب روزشنبه راهم روزاستراحت به حساب آورد.این تصمیم دراصل دربالاترین توافق باهیچ مخالفتی مواجه نشد.ا
ا«روزشنبه که موردپذیرش است،احتمالادرموردروزجمعه هم توافق محرزاست»ا
به دنبال این فکرهادرموردنتیجه امرترتیب سئوالی ازخدارادادم:ا
ا«نظربه این که بعدازدوشنبه،سه شنبه،چهارشنبه،پنجشنبه وجمعه احساس خستگی میکنم،درکمال ادب خواهش میکنم روزجمعه راهم جزءروزهای تعطیلی محسوب دارید.همو ساپینز(نام علمی انسان).ا
جوابی نیامد،فهمیدم جمعه هم موردقبول قرارگرفته.ا
حالابین چهارشنبه وباقیمانده هفته،پنجشنبه افسونگرماند.طاقت فرساترازکارکردن آخرین روزهفته نیست.این بارجسورانه نوشتم:
ا«انسان یک نی متفکراست(بلزپاسکال 1623-1662).من معتقدم پنجشنبه نبایدکارکنم.»ا
شنیدم بایدتاچهارشنبه ظهرکارکنم.بله،امااین چهارشنبه....سکوت خداجسورم کرد:
ا«من چهارشنبه راهم جزء حذفیهای روزکاری قرارمیدهم،پرومتئوس!»ا
درزمینه سه شبنه آشکاراسربه شورش برداشتم:
ا«این انسان،که مایه افتخاراست(ماکسیم گورکی1868-1936).این کارسه شنبه کرامت انسانیم رالکه دارمیکند،من قاطعانه حذفش میکنم وروزدوشنبه گوشم به شماست.»ا
پاسخی داده نشد،رواین حساب خیلی راحت رفتم سراغ دوشنبه.مایه ش یک تلگرام بود:ا
ا«دوشنبه که ازرده خارج است.»ا
حالاتوهفته هفت روزتعطیلی داشتم وبه طغیانم افتخارکردم(انسان طغیانگر،آلبرکامو1913-1960).بعدازمدتی متوجه شدم هفته تنهاهفت روزداردونمیتوانم بیشترازهفت روزتعطیلی داشته باشم.رواین حساب مرزی آزادیم راسدمیکرد،به خداتلگراف زدم:ا
ا«خیلی سریع روزهشتم راخلق کن!»ا
خداجواب نداد،سرآخرقانع شدم نیچه حق داشت(فردریش نیچه1844-1900)وخدائی وجودندارد.پس دراین خصوص که هفته تنهاهفت روزداردومن نمیتوانم بیش ازهفت روزتعطیلی داشته باشم کی مقصربود؟ا
چوبی برداشتم ودزدکی ازپله هابالارفتم،همسایه نزدیک که شد،ضربه ای بهش زدم.ا
سرآخربایدیکی دراین موردکه من اینقدرکوتاه میام مقصرباشد...ا
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد