حسن حسام در ماه مه بعد از گذار سالهای فراوانِ بادپا
فریادشان هنوز
بر گِرد خاک
میپیچد:
کارگران جهان
متحد شوید
مجید نفیسیچيستان برای روز جهانی كارگر ميوه نيستم كه بگندم
يا كالا كه بپوسم.
من، محصولِ كارِ خويشتنم.
مورچه نيستم كه به صف روم
يا كاربافك كه تنها تَنم.
من, آبستنِ جمعِ خويشتنم.
اتابک فتحالهزادهشعری از نظامی گنجوی علیه روس ها و چینی ها حالا اگر حکیم نظامی گنجوی سراز قبر بلند کند و ببیند که ایرانیان پس از گذشت هشت قرن همچنان گرفتار روس ها و چینی ها هستند و هر دو کشور می خواهند در کشور ما لانه کنند و برای ما تخم دو زرده بگذارند و افزون براین با شنیدن داستان امیر مقصودلو « تتئلو» خواننده پاپ ایرانی با پنج میلیون هوادار، فکر می کنید به چه حال و روزی می افتاد. چه می دانم شاید حکیم نظامی با این جوان عکس یادگاری بگیرد و از او بخواهد برای تجدید چاپ کتابش چند سطری بنویسد .
محمد احمدیان(امان)مادر مادر
کالسکه بچه
جلویش
بچه یک ساله اش
روی سینه
بسته
ا. رحمانبا دهانهای پر از شکوفه برهنه و زلال،
از آسمان می باری
باران!
در تبسم جنگل،
چه بی دریغ بخشنده ای
که زمین از سخاوت تو،
جان تازه می گیرد؛
خدامراد فولادیبا گرامیداشت ِ روز ِ جهانی ِ کارگر آقای دارسی خوش آمدی!
خوش آمدی آقای دارسی
به سرزمین ِ ایل ها و عشایر
صنعت آوردی و پول
همراه ِ کار و سرمایه
تضادهای ِ خاص ِ این دوران
پل های ارتباطی ِ
شهاب طاهرزادهایرانیان پنج هزار سال جنگ و کینه و خودرایی
از پیشینان نکرد بر من آزاده سیمایی
بر آن شدم که نزنم قدم در ره ایرانیان
مگر می شد تمشک باشد و من انتخاب جدایی ؟
رضا مقصدیای بوی تو در هر غزل ِ سعدی وُ «سایه»
گُلدسته ی دل ، هستی وُ گُلبوسه ی گیلاس
من با تو چنانم که چمن ، با نم ِ باران .
با چشم تو هر آینه ، با آینه هایم.
در باز کن ! ای صبحدم ِ تازه ی گیلان !
علی اصغر راشداندیزی هر سه نفر یک سال واندی پیش باهم تو وزارتخانه استخدام شده بودیم.عباس خوش تیپ (بیست ساله ای بالا بلند و به معنی واقع خوشگل آذری) تمام کلوپ های شبانه را کف دستش داشت.استاد و راهنمای شب زنده داری همان بود.برعکس حسین، خپله، اما آقابود. تمام قهوه خانه ها،چلوکبابی ها و غذاخوریهای درجه یک را حفظ بود. هر سه نفر بعد از کار اداری پاره وقت درس می خواندیم. تو گروه فرهنگی خوارزمی همکلاس بودیم. تا ساعت پنج اضافه کاری می کردیم، بعد میرفتیم سر کلاس.
شهلا آقاپوردیداری در جنگل آهای پرنده ی اسیر درلانه
خسته از زندانبان خویش
بیا به دیدارم
دیداری در جنگل
اسد سیفزنی گُمشده در تاریخ (نگاهی کوتاه به زندگی اشپیلراین، نخستین زن روانکاو در جهان) زابینا در سال ۱۹۱۱ به عنوان نخستین زن روانکاو در جهان، در شهر زوریخ کار خویش آغاز میکند. در زمان دانشجویی تحقیقاتی در باره شیزوفرنی انجام داده بود. مدتی نیز در مونیخ و وین مشغول به کار شد. در مونیخ تاریخ هنر تحصیل کرد و آموزش موسیقی خود را ادامه داد. در وین همکار فروید شد و در "نشست چهارشنبهها" که عدهای از روانکاوان هر هفته در مطب فروید دورهم جمع میشدند و تبادل تجربه میکردند، شرکت کرد و سرانجام به عنوان نخستین زن به عضویت "اتحادیه روانکاوان وین" درآمد. شرکت در چندین کنفرانس جهانی و ارایه تزهایی چند، بر شهرت او افزود. در ۲۵ سالگی روانکاوی برجسته و محققی صاحبنظر بود که آثارش در معتبرترین نشریات غرب منتشر میشد و در کنار فروید و یونگ و آدلر و دیگران به عنوان یک تئوریسین اعتباری ویژه داشت.
س. سیفیساعدی و عزاداران بیل (قسمت چهارم) خودبیگانگی یا استحالهی روانی انسانها جدای از داستان گاوِ مش حسن، در روایت داستان موسرخه نیز پیش میآید. در آنجا هم خواننده با حیوانی تکساختی روبهرو میشود که ظاهرش آمیزهای از موش و انسان را به نمایش میگذاشت. ولی برای این حیوان نوظهور هم همانند مش حسن، پایانی ناخوش رقم خورد. چون روستاییان همراه با قتل این حیوان، به ظاهر خود را از دام بلای پیش آمده وارهاندند. همچنان که مرگ مش حسن آرامشی تصنعی و موقت را به مردمان روستا بازگرداند.
اسد سیفبه یاد محمد ربوبی در چهارمین سال درگذشت او
ربوبی زاده مشهد بود. پزشکی خواند اما عاشق فلسفه و ادبیات باقی ماند. محمد ربوبی قبل از انقلاب به آلمان آمد و در شهر ماینس ساکن شد. او از فعالین کنفدراسیون و هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و همچنین از فعالین کانون نویسندگان ایران “در تبعید” بود و در راه تحقق آزادی اندیشه و بیان و قلم ، علیه سانسور و حکومت اسلامی سانسورگر پیگیر و جانانه تلاش و مبارزه می کرد. وی چندین سال دبیر انجمن قلم ایران در تبعید بود و به نمایندگی این انجمن در جلسه های انجمن جهانی قلم شرکت می کرد.
نیلوفر شیدمهرعیدِ تعطیلِ پاک یک شهر تعطیل و ولی
تعطیلی ندارد
کار ما دو نفر
من و این پرنده خوشخوان
که بر تک بالادرختِ این پارک
لانه دارد.
رسول کمالبر صفحه ی شطرنج باغچه ها تشنه
گلها نیمه جان وُ پژمرده
مردمان
در صفهای طولانی
برای هیچ
از دور دستها
محمد بینش (م ــ زیبا روز )بدمست* زمان زمانۀ حسرت
زمانه قاتل ِ عشق
بگو به قحط ِ صداقت،
بغل بغل گل ِ دوستی از چه آوردی؟
نفس نفس نگرانم که شیشۀ دل را
به سنگ ِ بازی ِ دزدانۀ که آوردی؟
علی اصغر راشدانسه خواهر « به شما دوتام میشه گفت خواهر؟ »
« مادوتاخواهر، که توم سومیش باشی، چه مونه ؟ »
« کلمه خواهرو با زبونتون آلوده نکنین، قباحت داره. »
« رفتی، بعد اینهمه مدت، بااینهمه توپ و تشر اومدی مثلایه سربه خواهرای بزرگترت بزنی؟ انگارتموم عالم وآدموبهت بدهکاریم، نکنه تواینهمه سال غیبت کبرا، خیالاتی شدی وماخبرنداریم. »
ابوالفضل محققینور جادوئی رامبراند، در روز های کرو نائی! بیاد نقاشی های رامبراند می افتم نقاشی هائی از ترکیب صدها رنگ باسایه روشن هائی مختص به خود.گوشه هائی تاریک، سیماهای قرار گرفته در سایه، اما درست همان زمان که در این سایه های محو گم میشوی، نوری جادوئی نوری زرد که نشانی از روشنی وگرمی آفتاب دارد از گوشه ای بدرون می خزد تصویر جان می گیرد وامید به روشنی از دل تاریکی جوانه می زند. تفاوتی نمی کند این نور جادوئی می تواند در کلاه خود افسری در تابلوی گردش شبانه جا خوش کند، یا بر شمشیر جنگآوران "باناوائی" ها بتابد و یا در آخرین سایه روش آفتاب در منظره یک رود و یک دهکده در غروب که بشارت صبحی روشن را با خود دارد متجلی شود.
گیل آواییصدای پرنده خسته شده ام. در وُ دیوار خانه برایم شکلک در می آورند. گاه چنان می شود که حس می کنم دارند خفه ام می کنند. باید از این حال و هوای خانه ماندن، کارنتین، کرونا و این همه نبایدها در بروم. راه می افتم. هوا گرم است. باد ملایمی می وزد. درختان سبزای کم رنگی از برگهای بهاری را به دست باد داده اند. انبوه جنگلیِ درختان گویی رقصِ کرشمه واری را آغازیده اند. هنوز از شلوغیهای محل دور نشده ام که رادیو کوچک همراه را در می آورم.
احمد میرزاگذری و نظری در بازاره مکاره« دیجیتال» روزگار بیکاری و خانه نشینی اجباری؛ با وجود رنجی که می بریم از وضع بحرانی و مرگبار در ایران و جهان؛ فرصت پرسه گردی در فضای مجازی را برای کنجکاوان بیشتر کرده است. در این حالت است که آدمی سر از راسته هایی در می آورد که به بازار مکاره «پر ز طرار»می ماند تا «اَگورا» یی که جای دلیل آوری و فلسفیدن بوده است.در این بازار کالا حرف و سخنی است که از سوی «خودسخنان بی دلیل»عرضه می شود؛ و همین مخاطب آگاه به مضمون بحث را به واکنش وا میدارد.آخرین نمونه از این دست صحنه یی بود که گرداننده اش آغاز گفتگو با «یک متفکر برجسته و بی نظیر در تاریخ معاصر کشور ما»را اعلام می کرد.
ماکسیم گورکی انسانی زاده میشود برگردان ناصر مؤذن این داستان بار نخست در مجله زاوتی (وعدهها) در ۱۹۱۲ بهچاپ رسید. این داستان جزو داستانهای زیستنامهنگارانه گورکی است. گورکی در ۱۸۹۲ همراه جمعیتی قحطیزده در ساختن جاده سوخوم- نوووروسیسک کار میکرد. پس از اینکه کار بهپایان رسید در راه خود به اوچمچیری قابلگی کرد. گورکی در سال ۱۹۲۷ بهخاطر میآورد: "زایاندن یک انسان؟ آری، درحقیقت چنین روزی داشتم. ... "
مرضیه شاه بزازگایا به یادگار بنویسید
نفسهای بلند وسرخوشِ زمین
آرامش آبی
ماهیان ….
ماهیان سرزنده
ریه های فراخ نهنگ سفید
مهستی شاهرخیهذیان های کرونازده (۳) راستش را بگو هیچ حدس میزدی چنین روزی را به چشم ببینی؟
روزی ترا در خانه خودت حبس کنند و جرآت نکنی پایت را از خانه بیرون بگذاری؟
از سلاحِ بیولوژیک حرف می زنند و کُره زمین آلوده این ویروس است.
سناریوهای سیاسی گاه مانند نمایش یا فیلمی است که فقط باید خاموش ماند و تا پایان تماشایش کرد و هیچ نگفت.
بهمن پارسادیداری دو باره کودک خردسالی بود که پدرش را اعدام کردند، مثل خیلی پدر و مادر های دیگری که طعمه ی جنون ماشین آدمکشی حکومت خون وجنون شدند. آقا دایی مرد و مردانه او و مادر و خواهرش را سرپرستی کرد. مدرسه را تمام کرده بود که آقا دایی وی را برای ادامه ی تحصیل و بقول خودش زندگی در فضایی آزاد و بهتر به هر زحمتی بود راهی خارج از کشور کرد. رامین وقتی باینجا رسید 21 ساله بود. تمام سرمایه اش امید و بود همّت و مقداری دلار تا با توّسل به آنها به خواسته هایش جامه ی عمل بپوشاند.
بیژن باران Venceremos * عشق در عصر کرونا
نبرد با تاریکی ست.
انسان بر آن پیروز شود.
حمله پنهان به سلامت انسان، ناقل بی علامت.
|