سالهاست که من ساکن این ساختمان هستم. در گذر سالیان بسیارانی را دیده ام که آمده اند و رفته اند. ساکنین فعلی را اغلب میشناسم ، یعنی وقتی می بینم میدانم خانم یا آقای فلانی است، همین. ظاهرا همه در این حدود با یکدیگر آشنایی دارند یا دست کم دریافت من اینگونه است. اینک چندهفته یی هست که زوج جدیدی ساکنِ آپارتمان شماره ی 41 طبقه ی سوّم شده اند. زن را یکی دو بار که در آسانسور بوده ام دیده ام و گاهی در ایستگاه اتو بوس 48 در خیابان Jean Jaures . معمولن بین ساعت 6:30 تا 7:00 بامداد. موقع رفتن به محل کار. هر وقت او را دیده ام یاد زنان جنوب افتاده ام، مثلن بوشهر، بندر عبّاس یا همان حوالی. قامتی متوسط ، موها بطور طبیعی سیاه با کمی پیچ و تاب ،چهره یی سبزه و صورتی بیضی وار. هرگز رو در رو یکدیگر را نگاه نکرده ایم. وی سی و چند ساله می نماید. همسرش - کسی که با وی زندگی میکند - مردی است بلند قامت در حدود 180 سانتیمتر با خمیدگی بسیار ملایمی در پشت میانه شانه ها. موها ی پر پشت و سیاه با تارهایی خاکستری. ابروهای وی طوری است که اگر صورتش مستقیم در معرض دید قرار نگیرد این تصوّر را پیش میآورد که شاید چشمانش را بسته. حد فاصل محل تماس بینی و بالای لبش بگونه یی است که اگر موهای بالای لبش را نتراشد سبیلی انبوه و با صطلاح "کُلُفت" خواهد داشت. از پیکری ستبر و محکم برخوردار است. او را اغلب در ساعات بعد از ظهر که به خانه میرسم در وردودی ساختمان در محل صندوقهای نامه های پستی می بینم میلی به رد و بَدَل کردن روز بخیر و این قبیل تعارفات معمول از خود نشان نمیدهد. وی همیشه کت و شلواری تیره رنگ و تر و تمیز به تن دارد با پیراهن سفید یا رنگی روشن و کراواتی متناسب که حکایت از خوش سلیقگی اش میکند. او راننده ی تاکسی است. اتومبیلش حداکثر دو ساله است، ساخت معروفترین نماینده ی صنعت ماشین سازی آلمان. تاکسی این شهر و تاکسی رانانش در همه ی اروپا معرفند و نیاز به توضیح نیست. سلاطین تخت روان سوار پاریس اینها هستند. امّا این همسایه ما به درستی با بیشتر رانندگانی که تا کنون دیده ام فرق دارد بسیار شسته رّفته است. دو سه باری وی را در ایستگاه تاکسی ریولی نزدیک میدان باستی دیده ام ، و در هربار وی مشغولِ خواندن " لُمُند " می بود.گاهی وی را بخصوص روزهای شنبه در فروشگاه زنجیره یی واقع در AVENUE SECRETAN که قیمتهایش مناسب در امد افرادی از قبیل من است می بینم .چهره اش از زور جدیّت به عبوسی می زند و حتّی به نوعی دلخوری و عصبانیت. ولی هیچیک از این حالات را ندارد امّا جدّی است، تعریف دیگری ندارد.
در همه ی این مدّت ندیده ام بیش یک یا دو کلمه در پاسخ کسی چیزیی بگوید .هر گاه به نحوی با یکدیگر بر خورد کرده ایم نهایتن سرها مان را طوری حرکت داده ایم که یعنی میدانیم ساکن یک ساختمان هستیم. نه اینکه یکدیگر را به همسایگی بجا آوریم؛ نه فقط میدانیم ساکن یک ساختمان هستیم. وی صبح ساعت 5 از خانه بیرون میرود و وقتی من که معمولن حدود ساعت 4:30 بخانه میرسم یا اتومبیل وی را که تاکسی است و مشخص است در پارکینگ میبینم، که یعنی به خانه برگشته و یا با ثانیه هایی پس و پیش با هم میرسیم به صندوق نامه ها.
چند روز ِ پیش از سرِ فضولی ، بی تعارفش همین است، و اگر بخواهم محترم تر نموده شوم "کنجکاوی" روی صندوق پستی شماره ی 41 را نگاه کردم تا دریابم نامش چیست. در باریکه ی درج نام روی صندوق پست آپا رتمان 41 با حروف درشت چاپی نوشته شده بود" J&J FARAZI! حدس زده بودم، فکر میکردم که این زوج ایرانی باشند ، و آنشب و چند روز بعد از آنرا با این خیالات سپری کردم که چرا باید چنین باشد ، چرا تاکنون نه ایشان ونه من نخواسته ایم درود و بدوردی با یکدیگر کرده باشیم، این گریز بیجا این عدم تمایل به تماس با یکدیگر از چه و چراست؟! و سپس خویش را سر زنش کرده بودم که واعظ غیر متّعظ یعنی تو. بعد از آن چند روز کلنجار و جرّ و بحثِ درونی خیال کردم بار دیگر هر کجا باشد فرقی نمیکند من برای آشنایی و بر قراری ارتباط با هموطنم پیش قدم خواهم شد، شاید رفتار بی قید و اعتنای من خود دلیلی بوده است بر این عدم تمایل از سوی آقای" فَرازی " و بالاخره (جلو ضرر را هر کجا بگیری منفعت است)
از روزی که من تصمیم به بر قراری این ارتباط گرفتم حدود ده روزی نه خود ِ آقای فرازی را دیدم و نه همسرش را حتّی در ایستگاه اتوبوس. یکی دو بار خواستم زنگ آپارتمان ِ ایشان را بصدا در آورم به نوعی احساس خجل بودن مبتلا شدم. جمعه بعداز ظهری وقتی ساعت حدود 5 به مقابل درب ساختمان رسیدم آقا و خانم فرازی را دیدم که از تاکسی وی بیرون آمده و با بیرون آوردن چند ساک پلاستیکی از صندوق عقب ماشین که نشان از خرید ایّام کریسمس داشت بطرف ورودی میایند،همانجا ایستادم که وقتی رسیدند با توّجه به اینکه دستشان پر است در را برایشان باز کنم که هم کمکی باشد و هم اینکه با ایشان سخنی آغاز کنم. به محض اینکه آنها به ورودی رسیدند من ضمن باز کردن درسلامی کرده گفتم، باور کنید نمیدانستم شما ایرانی هستید و اگر اسم شما را روی صندوق پستی نخوانده بودم هنوز هم متوّجه نمی شدم! خانم و آقای فرازی به شنیدن حرفهای من مات و مبهوت و در نهایت تعجّب و حتّی قدری نگرانی در من نگریسته و با یکدیگر نگاه هایی رد و بدل کرده و پس از چند ثانیه آقای فرازی مستقیم رو به من و قدری پرسشگرانه و کمی از سرِ دلخوری گفت، Mais de quoi vous parlez monsieur? On comprnds rien de tout! Vous allez bien est-ce que ca va*? در یک لحظه همه ی تن من از شدّت عرق ِ شرم خیس شده بود، یعنی چه؟ یعنی من اشتباه کرده ام، یعنی آقا و خانم فرازی ایرانی نیستند؟ وضع بد و نا بسامانی داشتم ،نمیدانستم بهترین راه ی بیرون آمد از این وضع سخت نا دلپذیر چیست و چه باید بکنم. بهر شیوه دست و پای خود را جمع کردم و ضمن ِ عذر خواهی به ایشان توضیح دادم که به لحاظ نام خانوادگی ایشان که ایرانی بنظرم رسیده ،خیال کرده ام هموطن هستیم، همین و بس. صورت غالبا عبوس ِ آقای فرازی را تبسّمی دلپذیر پوشانید و خیلی مودبانه و با تعجّب گفت :Alros Frazi ca exist en Persan aussi** ,و افزود ایشان و همسرش اهل ایتالیا و از ناحیه ی لُمباردی هستند .من برای اینکه قضیه را ماستمالی کرده باشم گفتم بله بله همینطور است . از من عذر خواهی و از ایشان بخشندگی .کار به خیر گذشت.
آنشب بسی دیر وقت بطوریکه کسی در محوطه ی ورودی نباشد آمدم مقابل ِ جعبه های پستی و صندوق شماره ی 41 را به دقّت نگاه کردم نام ساکن آپارتمان با حروف چاپی پاکیزه و درشت نوشته شده بود J&J FRAZI و من فقط با یک نگاه سرسری گز نکرده پاره کرده بودم و خوانده بودم FARAZIو تاوانش را دادم! طرفه اینکه اشتباهی از این قبیل برای بار نخست بود و میدانم بار آخرین هم نیست. این بخشی از خلقیات من است ، انسان عجول همواره مرتکب اشتباهات پیش پا افتاده میشود که گاه میتواند اثری همیشگی داشته باشد. از همین روست که خیال میکنم همواره باید نگهبان احمقی باشم درون من زندگی میکند و نگذارم شرمنده ام کند. من بعنوان آدم. و آدم بعنوان موجودی که خیال میکند اشرف مخلوقات است و این خود بارز ترین دلیل بر حماقت اوست. تا باری دیگر من و مراقبت از آن احمق.
**********************************************************
نهم آوریل 20
____________________
*آقا شما در مورد چی حرف میزنید ما ابدا متوّجه نمی شویم، شما خوبین همه چیز خوبه؟!
**که اینطور پس در زبان فارسی هم فراتزی هست
