از پشت پنجره
نگاهم می کرد
با چشمان سبزش
بهار ویروس زده
و
صدایِ سکوت در گلوی هوا
حتا
پرنده ها آوازشان را
زیرِ لب زمزمه می کردند
و
من
چه غریبانه شاد بودم
که
هنوز می توانم
زردی زندگی را
به تماشایی تلخ بنشینم،
سیمایِ من
پر کشید
به ناکجا آبادی که دیگرش
نشانی نیست
و
من
جرعه هایِ اندوهم را
زیرِ بال حسرت
به یادِ او
خاموشانه می نوشم.
03/04/2020
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد