رضا مقصدی رنگ ِ سوال ِ تازه دارد مرگ آواز ِ بی آغاز را آرام می نوشیم
با، مزه ی آهنگ ِ ناپیدا.
هرسینه از آیینه ، لبریز ست.
زهر ِهراس ِ سنگ، درهرچشم.
در جان ِ ما هر واژه ، رنگ ِ ارغوان دارد -
سعید اسکندریخط سیاه، مترو لندن. سمت سیاه، ساده نویسی (یادداشتی انتقادی بر مجموعهشعر علیرضا آبیز) شعر آبیز در مجموعهی خط سیاه مترو لندن شعری ایدهپردازانه است. تصویر در شعرها هست، گاه به ندرت تصاویر بکری هم در میان آنها پیدا می شود اما شعرهای کتاب در مجموع تصویرگرا نیستند. گزارهای و ایده پردازانه اند. از موسیقی و زبان در هم تنیده و بافتاری در آنها خبری نیست. در واقع شعرهایی هستند منثور فاقد جنبههای موسیقایی و ریتوریک.
رسول کمال«آتش خود کامگی»
و «سیمرغ آرزو»
محمد احمدیان(امان)در پایان آیا جهانی بهتر را
در پیش رو خواهیم داشت؟
جهانی بهتر را آرزو دارم
بهمن پارسانا رَوا مَرا این گُذَر روا ندیدی،
اینک سفیر ِ کدام سخنِ نا گفته باشم؟
به کدام سرزمین؟
جُز به نژاد ِ اهل دل
به هیچ زاده یی باورم نیست
لقمان تدین نژاداگر حافظ نمیبود ناخودآگاه زدم چیزی را که بر پشت گردنم میخزید پرت کردم افتاد بر لجنهای خشکیدهی کنار فاضلاب. صدای فحشم بلند شد. پاهای دندانهدار و شاخکهای نازک سوسک درشت سیاه هنوز تکان تکان میخورد جلوی پای من روی خاک. چندشم شد. نمیدانم بگویم این سوسکها و عنکبوتهای سیاه انزجار برانگیزترند یا این موشهای درشتِ بد هیبت. دزدانه، با پوست خیس، از لجنهای نرم کنار فاضلاب بالا میآیند، خیلی خونسرد بیتوجه به اطراف، موسموس میکنند، از جلوی پای ما رد میشوند و آن پایینتر یا میخزند لای درزهای دیوار یا با یک صدای خفه دوباره میافتند در لجنهای کنار فاضلاب، میگردند دنبال کِرم.
علی اصغر راشدانقاضی و محکومش « میدونی واسه چی دادگاهو خلوت کردم؟ »
«. اید به یاد گذشته ها افتادی وخواستی باهام خلوت کنی، آقای قاضی »
« همین فکراتاکنارگودسنگسارکشونده ت، بازم فکر وذکرت خلوت کردن بامرداست؟ »
« زهره ترکم می کنی، آقای قاضی، سنگسارچه صیغیه دیگه؟ »
« مرتکب زنای محصنه شدی، جرمش سنگساره. به همین سادگی! جای چندوچونم نداره. »
علی رضا جباریبه بامداد نظرکن! تو در رهت به رهایی،
به راه سخت شب، ای دل،
برای اینکه بمانی،
به راه روز و رسی هم،
به صبح روشن فردا،
به بامداد نظرکن!
س. سیفیدیوان در نقشی از نویسنده، معمار و هنرمند دیوان در شاهنامه همیشه نقشمایهای از دشمن ایرانیان را به پیش میبرند. به همین دلیل هم این دشمنان همواره کارکردی از جادو و جادوگری را برای ایرانیان به نمایش میگذارند. مهارتهای دشمنانی از این نوع، در واقع شگفتی و اعجاب مردمان فلات ایران را برمیانگیخت. از سویی ناآشنایی ایرانیان به دانستگیهای زمانه زمینههای کافی فراهم میدید که همسایگان خود را دیو بنامند. دیوانی که به گمان ایرانیان بدون چون و چرا سحر و جادو را در رفتار خود به کار میبستند.
طاهره بارئیمولوی در سایه های بلخ خوابم نمی برد دیشب
بالهای پرنده ای در رویا
صورت بیداریم را می سود
دستم نمی رسید
داوود جلیلییک شعر، یک شاعر، یک نگاه
احمد شاملو (الف.بامداد) سرود "ابراهیم در آتش" را در 1352 به مناسبت اعدام مهدی رضایی یکی از مجاهدین سرفراز دادگاه های رژیم ستمشاهی سروده است. سالی که از یک سو تیم های درنده خوی ساواک تلاش خود برای شکار مبارزان را به اوج رسانده اند، و از سوی دیگر بازتاب عملِ چریک ها به ویژه پس از رویدادِ سیاهکل، و عکس هایی که ساواک از بقایای آن ها در گوشه و کنار شهر و کشور منتشر کرده است، ذهنِ جامعۀ شهری، به ویژه دانشجوها و روشنفکران را تا حدی درگیر کرده است.
نیلوفر شیدمهرهفت تابلو رباعی دریا سفری است در نگاه ساحل
گه سهل و فرح بخش و گاهی هایل
روزی همهگی رخت سفر بربستند
شنها که نبودشان قراری در دل
ا. رحمانبرای شاعری که پس از مرگش شعر میسرود تشیع کننده گان دست افشان و خندان،
همراه نعش شاعر می روند.
این عزاداران از کجا آمدند؟
و چه در سر دارند؟
آبتین آیینهتاراجِ ایران از هزاران تا هزاران سالهاست
پارس دریا چون نگینِ آبهاست
آبِ گرمش نوشداروی هواست
آبزیان کامیاب، نوشین سرسراست
بهمن پارساآقای سافی و میهمانی میهمانی آخرین لحظاتش را میگذرانَد و همه در آستانه ی خروج از خانه سرگرم مراسم پایان ناپذیر خدا حافظی هستند و تازه یادشان آمده چه چیزها را نگفته اند. آقای سافی به آرامی و طوری که جلب توّجه نکند با گفتن " شبِ همگی به خیر" از درِ خانه بیرون آمد و مستقیم رفت به جایی که اتومبیلش قرار داشت. پیش از ورود در اتومبیل سیگاری گیراند و پکی جانانه گرفت ، دود را اندکی بعد راهی فضا کرد . هنوز پُک سوم را نگرفته بود که خانم سافی رسید و هردو سوار شدند. آقای سافی شیشه ی پنجره ی سمت خودش را پایین آورد و سعی کرد دود را راهی بیرون کند.
مرضیه شاه بزازگُل سنگ در مشت می فشارم و
اندوهت را
می پراکنم در بادی
رو به کوهِ سیاه
آنجا که
ذره ذره
انبار خاطره را
موشهای کور می جُوَند.
ابوالفضل محققیداستان چگونگی اعزام دانشجویان بهدانشگاه کابل
«مهاجرت «بخش سیزدهم بازی غریبی بود.هر دونفر اخراجی جزو محصلین خوب دانشگاه در ایران بودند .کسانی که می توانستند در آینده در خدمت مردم باشند .به حکم ستاد انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج می شوند و در فاصله جغرافیائی نه چندان دور از دانشگاه تهران با استقبال وارد دانشگاه کابل میگردند تا ادامه تحصیل دهند!خبری که باعث خوشخالی خانم ها می شود وهفته دیگر درس را د رفضائی جدید وناشناخته آغاز می کنند.
ابوالفضل محققیداستان غرق شدن در دریاچه «وانزی»در برلین
دیدار مجدد با انور«مهاجرت» بخش دوازدهم در هیچ تظاهرات موضعی نبود که انور شرکت نکند و تمام آنچه که داشت در طبق اخلاص نگذارد .اواسط سال پنجاه شش بود من عضو نیمه علنی ونیمه مخفی یک خانه تیمی مربوط به سازمان چریک های فدائی خلق بودم. خانه ای که دوعضو مخفی سازمان با نام مستعار کریم وکاظم دراین خانه تیمی حضور داشتند همراه یک عضو نیمه مخفی ونیم علنی دیگر.
ابوالفضل محققیعسکر جوان، کودکستان وقبول خریدن قابلمه
«مهاجرت قسمت یازدهم» گر درست بیادم مانده باشدچند روزی از وردمان به افغانستان نگذشته بود که مازیار وتنی چنداز دوستان حزب توده با آقای سلطان علی کشتنمد صدراعظم افغانستان دیداری داشتند.ایشان نانی را که در سفره بوده برمی دارد ومی گوید" رففای ایرانی ما کشور ثروتمندی نیستیم! اما قول می دهیم! تا روز آخر این نانی را که در دسترحان داریم با شما مهمانان عزیز تقسیم کنیم ".عهدی که تا آخرین روز بر آن وفادار ماندند. نه تنها نان که خود می خوردند بلکه برای ما قاتقی را نیز افزودند.
ابوالفضل محققیپایان تلخ داستان مسعود که می خواست مادر هراتی را ببیند
«مهاجرت» بخش دهم می خواهم به ادامه داستانم به سال های مهاجرت بر گردم. اما دوچشم سیاه ، زیبا،وحشت زده و غمگین راه بر من می بندند "نمی توانی داستان مادر هراتی را تمام کنی بی آنکه مرا بخاطر نیاوری! بی آنکه نشانی از او بمن بدهی بی نشاتم بگذاری!نمی توانی از پس این همه سال دست بر پلک هایم نکشی وچشمان هنوز وحشت زده ام را نبندی!چشمانی که هنوز بسته نشده اند.چشمانی که هنوز در جستجوی مادر هراتیند"!چرا که هردودر بندان یک سر نوشت بودیم"!
شهلا آقاپورآدونیس در سیاره آفرودیته سایه ی گرم نوری
افتاده ست
روی چهار پنجره تخیل
سیاره خانه ی خیالی ام
رضا اغنمیدر سوگ گذشتهها
در همدلی با
مادران سیاهپوش چندی پیش گفتگوی تلویزیونیِ آقای محمد رضا شاهید را با سرهنگ مرتضی عشقی پور، در سایت «خلیج» دیدم. سرهنگ فرمانده گارد جاویدان شاهنشاهی بودهاند و وظیفۀ حفاظت ازساختمانهای دربار پهلوی را برعهده داشتند. این مصاحبه که در پنج بخش درهمان سایت منتشرشده، سعی داشت خدمات برجسته رژیم پادشاهی را بازگوید. شنیدهها را میتوان و با وجدانی آزاد و عاقلانه، فارغ از راست و یا چپاندیشیهای سفارشی و وارداتی آن بررسی کرد.
شش شعر از فدریکو گارسیا لورکا ترجمه علیاصغر فرداد ـ با صدای م روانشید در غرناطه، هر غروب
هر غروب کودکی میمیرد
هر غروب، آب مینشیند
و با دوستانش گپ میزند
ا. رحمانبار دیگر آمدی در گرامیداشت یاد ماندگار فریبرز رئیس دانا بار دیگر آمدی ،
رئیس ،
با قامتی ستبر و پهلوانی ،
و موهایی آشفتهِ در چشم اندازِ ِ گندمزار
طاهره بارئیشبگرد مبتلا، پرسوناژی که در متن مولوی می چرخد مولوی را تمام و کمال در کادر عرفان نشانده اند وحال آنکه مولوی یک شاعر و هنرمند است. اشعارش علاوه بر نبوغ او در زمینه سرودن، از موقعیت ویژه تاریخی او متاثر شده اند. برای پرداختن به این مسئله شروع میکنم با این نکته اساسی که در بررسی با آخرین متد های امروزین، بعد از مطالعه کل کار ها، باید پرسید موتورپیش برنده ی خلاقیت نویسنده یا شاعر چیست. موتور متن؟
کشاکش چه نیرو هائی خلاقیت نویسنده را به پیش می راند؟
این کشاکش کجا به نفع کدام وجهه حل میشود؟
|