سا عت نوزده امشب
از ازد حام رنگین مردم
عجله وار می گذرم
به هجوم خاطرات انباشته می رسم
به باغ سادگیهایت
که می گفتی این سر نوشت
در سرت رمز
کدها نوشته است
هیاهیوی مرگ وانفجار تولد
فریبی بیش نیست
بیا همین لحظه زندگی کنیم
برایت ماسک نقره ای
از ابریشم شعرهایم دو خته بودم
لحظه رفتن چه مهربان بودی
و خاک نمناک گور زیبا
درخت تو آنجا بود
ناگهان آشنایی
مرا بنفش صدا می زند
از دور
دستی تکان مید هم
می گوید هی هی
من کوید نوزده
(COVID-19)
سرخ ندارم
آشفته در خود
فکر کوچ زمانه
پوچ میخندم
به خانه می رسم
ماه آن چنان بزرگ
اتاقم را پر کرده است
که گویی سایه ی سرد جهان را دیده
چرا که رنگ چهره اش زرد آبی ست
انگارمی دانست
دنیا زیر و رو می شود
شاید هم پا ک از سقوط آدمها
یا ازبارانهای سمی
شاید هم این شستشوی سبز
شانس زمین است
ساعت نوزده امشب
حس غریب هیچ سیاه وهیچ سفید
مرا سر گردان کرده است
بیا همین لحظه
طلا یی زندگی کنیم
آپریل 2020
شهلا آقاپور
http://www.aghapour.de/
http://www.galerie-benakohell.de/