در فیلم "یک روش خطرناک"[۱] با زنی "هیستیریک" آشنا میشویم که زابینا اشپیلراین نام دارد. در این فیلم گوشههایی از تاریخ علم روانکاوی را میتوان بازیافت که با زندگی فروید و یونگ درهم آمیخته و پیش میرود. فیلم اما قصد ندارد به زابینا و شخصیت او متمرکز گردد. همینقدر دانسته میشود که هیجده ساله است و از بیماری هیستری رنج میبرد و تحت معالجه یونگ قرار دارد و یونگ او را با استفاده از روش فروید (گفتاردرمانی) درمان میکند. بین زابینا و یونگ رابطهای عاشقانه برقرار میشود که چند سالی ادامه مییابد. مدت زمانی بعد دگربار در فیلم ظاهر میشود و حال دختریست تحصیلکرده؛ روانپزشکی که ازدواج کرده و با همسرش در سوئیس زندگی میکند.
فیلم با تصویری از زابینا شروع میشود، با عضلاتی منقبض شده و تشنجی که انگار پایانی ندارد. و این رنج یک بیمارِ هیستریک است که در واقع موضوع فیلم میباشد. کارگردان میکوشد تا گوشههایی از تاریخ علم روانکاوی، آغاز و بالشِ آن را بنمایاند. سعی میشود لحظاتی تابناک از تاریخ هستی انسان معاصر را نشان دهد، لحظاتی که فروید به روانِ انسان توجه میکند. و این زمانی است که داروین با تئوری تکامل در "اصل انواع" و "تنازع بقا" نوری تازه بر هستی انسانِ مدرن تابانده است.
انسان معاصر از طریق تزهای داروین و فروید موفق شد جهان را دگرگونه کشف کند، پی برد که در درون انسانها نیز نیرویی نهفته است که پیشتر بر جهانِ آدمیان آشکار نبود. فروید برای نخستین بار به شکلی دیگر از میل و رفتار جنسی او سخن گفت.
روانکاوی، آنچه که از زبان فروید و همکاران او شنیده میشد، شوکی عظیم بود در مجامع علمی. برای نمونه، پذیرش اینکه کودک هم میتواند میل جنسی داشته باشد، مشکل بود. موضوع اندکاندک از سکس به سیاست کشیده شد و اینکه در پسِ ظاهر آرام جامعه چیزهایی وجود دارد که خشونت را نتیجه میشوند و ذاتِ انسان انگار تمایل به کشتن دارد. این چیزی بود که کسی مشتاق شنیدن آن نبود. دو جنگ جهانی آوردگاهی بود که در پی آنها رفتار انسان نیز همچون اجتماع تحلیل شد و برای بازآفرینی لحظات سیاه تاریخ عوامل دیگری نیز درنظر گرفته شد.
زمانی که فروید به تحقیق در روان انسان مشغول بود، عصر طلایی تاریخ تفکر در کشور اتریش بود. به قول اشتفاین تسوایک در کتاب "دنیای دیروز"؛ مردم در عصری میزیستند که تکنیک همگام با فرهنگ و دانش و تعلیم و تربیت پیش میرفت و هرکس جایگاه خویش میدانست.
زندگی زابینا اشپیلراین در چنین موقعیتی شکل میگیرد. در ۱۸۸۵ در شهر رستوف بر کرانه رود "دُن" زاده شد. پدرش تاجری یهودی و مادرش دندانپزشک بود. به زبانهای روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی تسلط داشت. پس از پایان مدرسه تصمیم گرفت پزشکی تحصیل کند. اشتغال تحصیل در این رشته برای دختران در روسیه آن زمان مشکل بود. برای همین راهی زوریخ شد. در این شهر به مرض هیستریک دچار گشت. خانوادهاش او را در بیمارستان "بورگ هولتسلی" که کارل گوستاو یونگ در آن به کار اشتغال داشت، بستری کردند. زابینا پس از چندماه سلامتی خویش باز مییابد و در همین شهر تحصیلات پزشکی خویش آغاز میکند. در همین زمان است که یونگ که متأهل و دارای دو فرزند است، عاشق او میشود. ماجرا را برای آموزگار خویش، فروید مینویسد و فروید پاسخ میدهد؛ یک روانکاو پیش از آنکه به روانکاوی دیگران بپردازد، باید روانکاوی خویش به پایان برده باشد.
زابینا در سال ۱۹۱۱ به عنوان نخستین زن روانکاو در جهان، در شهر زوریخ کار خویش آغاز میکند. در زمان دانشجویی تحقیقاتی در باره شیزوفرنی انجام داده بود. مدتی نیز در مونیخ و وین مشغول به کار شد. در مونیخ تاریخ هنر تحصیل کرد و آموزش موسیقی خود را ادامه داد. در وین همکار فروید شد و در "نشست چهارشنبهها" که عدهای از روانکاوان هر هفته در مطب فروید دورهم جمع میشدند و تبادل تجربه میکردند، شرکت کرد و سرانجام به عنوان نخستین زن به عضویت "اتحادیه روانکاوان وین" درآمد. شرکت در چندین کنفرانس جهانی و ارایه تزهایی چند، بر شهرت او افزود. در ۲۵ سالگی روانکاوی برجسته و محققی صاحبنظر بود که آثارش در معتبرترین نشریات غرب منتشر میشد و در کنار فروید و یونگ و آدلر و دیگران به عنوان یک تئوریسین اعتباری ویژه داشت.
در ۱۹۱۲ با پزشکی روس به نام پاول ناموویچ ازدواج کرد. در این سالها مقالاتی از او در نشریات معتبر روانشناسی اروپا منتشر میشد. تحقیق در روانشناسی کودک از جمله موضوعات مورد علاقه او بود. برای نخستینبار مقالهای در مورد روانکاوی کودکان مینویسد. موضوع "آرزوی مرگ در میل جنسی" او از موضوعاتی بود که توجه فروید را جلب کرد و باعث شد تا آن را تحت عنوان "میل به مرگ" دنبال کند.
در چهارمین کنگره جهانی روانکاوان در سال ۱۹۲۰ در لاهه، در باره "تأثیر صدای بلند بر روان انسان" صحبت میکند. تئوری او در باره "تأثیر پستان مادر و شیرخوردن در رشد کودک" توجه همگان را برانگیخت. این چیزی بود که سالها بعد میلانی کلاین با توجه به آن، تئوری خود را در روانشناسی از "پستان خوب و پستان بد" پی ریخت. تئوریهای اشپیلراین در مورد روانشناسی و روانکاوی کودکان هنوز معتبرند. خلاف دادههای تاریخی، نه آنا فروید و نه میلانی کلاین، بلکه او بنیانگذار روانکاوی کودکان است.
با آغاز جنگ جهانی دوم، شوهر اشپیلراین به کشور نوبنیاد شوروی بازگشت و او خود به لوزان و سپس ژنو رفت. در این شهر به مدت هشت ماه با ژان پیاژه همکار شد. در ۱۹۲۳ به همراه دخترش به اتحاد شوروی نقل مکان کرد. از حضور او در شوروی استقبال شد. به همراه "ایوان دیمیترویچ ارماکوف" و "موشه وولف" نخستین مؤسسه روانشناسی و روانکاوی شوروی را تأسیس کرد و این نخستین آموزشگاه عالی روانکاوی در جهان بود. تحت حمایت تروتسکی این مؤسسه به یکی از شکوفاترین نهاد روانشناسی و روانکاوی دهه ۱۹۲۰ در جهان بدل شد. آنجا که امروز در مسکو موزه ماکسیم گورکی نامیده میشود، بخش تحقیقات مؤسسه در موضوع روانکاوی جوانان بود. آنها برای نخستینبار در جهان دادههای روانکاوی را در پرورشگاههای مسکو به آزمایش گذاشتند، چیزی که زندگی جمعی کودکان را سامان میداد و در سال ۱۹۶۸ الگویی شد برای تأسیس "خانههای سوسیالیستی کودکان" در اتحاد شوروی. قابل ذکر است که آثار فروید را نیز همین مؤسسه برای انتشار به روسی برگرداند.
در ۱۹۳۱ در زمان استالین، روانشناسی و روانکاوی در شوروی ممنوع شد. دو تن از برادران اشپیلراین که از دانشمندانِ بهنام شوروی بودند، مفقودالاثر شدند. بعدها معلوم شد که بازداشت و به "گولاک" منتقل شدهاند. اشپیلراین به ناچار خود به "تعلیم و تربیت" روی آورد، به همسرش در رستف پیوست و کار خویش را در پزشکی ادامه داد. با اینهمه مقالاتی از او در باره روانکاوی در نشریات غرب منتشر میشد.
با حمله ارتش هیتلر به روستف در آگوست ۱۹۴۲ همه یهودیان بازداشت و در مدرسهای محبوس گشته، سپس تیرباران شدند. اشپیلراین ۷۵ ساله و دو دختر ۲۹ و ۱۶ ساله او نیز در میان کشتهشدگان بودند.
با مرگ او نامش نیز به یکباره به فراموشی سپرده شد. تا سال ۱۹۸۰ جهان روانکاوی فقط با چهار مورد زیرنویس در آثار فروید با نام اشپیلراین آشنا بود. البته در سال ۱۹۷۴ با انتشار نامههای یونگ و فروید، در چند مورد از او نیز نام برده میشود. در این سال در کار تعمیر خانهای در ژنو، در زیرزمین آن کارتنی پیدا میشود که در شمار نخستین اسناد بنیان گرفتن علم روانکاوی است. در تحقیق بر موضوع معلوم میگردد که صاحب آن اشپیلراین بوده است. گذشته از چند نوشته، دفتر خاطرات او بین سالهای ۱۹۱۳-۱۹۰۹، مدارکی نیز در رابطه با فروید و یونگ در آن کشف شد. تعدادی از نامههای عاشقانه یونگ به اشپیلراین نیز در آن وجود داشت که تصمیم گرفته شد فعلاً منتشر نگردد. همین نامهها پرده از اسرار عاشقانه یونگ و او کنار زد.
در این میان مهم اما این بود که هویت اشپیلراین پس از سالها مفقود بودن، دوباره کشف شد و جهان دگربار تئوریهای وی را بازشناخت و نام او را به عنوان یکی از پیشگامان تئوریسینهای علم روانکاوی در کنار دیگر نامهای این عرصه قرار داد. بر اساس همین اسناد معلوم میشود که سالها بین او و ژان پیاژه نیز بر بسیاری از مسائل روانکاوی و تعلیم و تربیت کودکان تبادلنظر صورت میگرفته است.
زندگی زابینا اشپیلراین به شکلی که میبینیم، بسیار تراژیک بود، اما در تاریخ فمینیسم میتواند یک نمونه باشد؛ دختر هیستریکی که خود بیش از همه پزشکان در درمان خویش نقش داشت، روانپزشک شد، به مقامی بزرگ در این عرصه دست یافت، برای جایگاه علمی خویش جنگید و خود را بر جامعه مردمحور زمان تحمیل کرد .
ـــــــــــــــــــــــ
[۱] - این فیلم در آلمان با عنوان Eine dunkle Begierde (یک میل ناروشن) به نمایش گذاشته شد.