logo





این رنج به گنجینه ای می رسد؟

چهار شنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۸ آپريل ۲۰۲۰

مرضیه شاه بزاز

Marzieh-Sh02.jpg
شگفتا!
کور است و پیر است و می گوید بهارم!
می تازد و کافور می پاشد
چهل در باز و یک در بسته
ما شمشیر خرد غلاف کرده ایم و
پس
از این پس می آیند.

می چرخد و
سایه گسترده بر هر برزن و باغ چون بهار
تیغ در دست، فاتحانه می چرخد و می چرخد
شگفتا گسستگی!
شهر خالی!
یاران
در گوش هم رازی نمی گویند، نمی خندند
شاید که نی، بار دگر
بر گُدار پُر از استخوان و عفونت
به شکایت لب باز بگشاید.

اما . . . .
خون شقایق و پرنده در رگ آفتاب می جوشد و
نسیم و عطر . . . .
وَ من انگشت حیرت بر دندان
دریای هراس را،
حباب می شوم، پوچ می شوم، هیچ می شوم
حسرت
ناگهان پر ریخته
بال نمی گشاید، تخم در آشیانه می پوسد
افسوس، باد و
آینده خاک می شود و
او می چرخد و کافور می پاشد
وَ خرد، سرگردان
کوزه اش خالی بر دوش
در کویر خود را باز می یابد.

آتلانتا، بیست و نهم فوریه ۲۰۲۰

http://www.divanpress.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد