بهمن مقصودلو شب شعر دانشگاه ملی ایران آن شب بیش از دوهزار نفر سالن را پر کرده بودند. شب شعر را با مقدمهی کوتاهی آغاز کردم وعلت برپایی آن شب را تشریح کردم و اینکه دانشگاه ملی چرا به چنین برنامههایی در سطح وسیع احتیاج دارد. بعد نوبت نادر نادرپور بود. از او خواسته بودم دربارهی کیفیت شعر معاصر در ایران سخنرانی کوتاهی داشته باشد. درضمن از نادرپور تقاضا کرده بودم مدیریت شعرخوانی شاعران را هم به عنوان یک شاعر پیشکسوت بر عهده گیرد و از آنجا که در بین حاضران شاعران برجستهی جوان و جویای نامی حضور داشتند از او خواهش کردم تا فقط شاعران دعوتشده را به صحنه بخواند نه هیچ کس دیگر.
علی اصغر راشدانآرخالق سالای آزگارتنش کرده ورنگ ورخ باخته بود، خیلی جاهاش به تیرگی میزد. سرآستینا، دورلب گردون ولبه های یقه ش نخ نماشده بود. آسترش رنگ بی رنگی به خودگرفته وازچندجا پارگی داشت، زیربغلهاش جرخورده بودند.
بابام چندمرتبه گفته بود« اجازه بده بریم بازار، هرآرخالق رنگاوارنگی روپسندکردی بخریم. »
س. سیفی«شاهدبازی» با مخاطب ويژه امروزه نيز میتوان ماندگاری و بازتاب آنچه را كه پيرامون كيهان شناسی ايرانی در اوستا و ادبيات استورهای ايران انعكاس میيابد، در رفتار اجتماعی و به طبع در كهن الگوهای مردمان فلات نظاره نمود. همچنان كه بنا به كيهان شناسی ايرانی اهورامزدا در سامانهای از نيكی و پاكی ايرانويچ را آفريد اما اهريمن پليدی و پلشتی را به ايرانويچ و شهرهای اهورامزدایی كشانيد. با همين ديدگاه ايرانيان هميشه زُفتی و زشتی را به اَنيران و دشمنان خويش وامیگذارند، نگاهی كه تا امروز هم در گوشههای تاريك ناخودآگاه او ماندگاری خود را بر جای نهاده است.
رضا علامه زادهشعبان جعفری: من مغزم خوب کار میکنه!
بگذر از اینکه هی بی مُخ بی مُخ میکنن! اگر بخواهم به هر یک از تکه هائی که از کتاب "شعبان جعفری" برداشته ام جدا جدا بپردازم کار خیلی به درازا خواهد کشید که نه در ظرفیت وقتِ خودم و نه در حوصله دوستانم است. این است که سه چهار تکه از آنان را که خیلی هم با هم در ارتباط نیستند رونویس می کنم و این پرونده را می بندم!
نیلوفر شیدمهرپنجپر: رباعی و دوبیتی
آواره ی بیمارسرا نیز شدیم
پژمرده و زرد و رقت انگیز شدیم
دیدی که جدایی چه به ما کرد عزیز؟
در فصل بهار باغِ پاییز شدیم
رضا اغنمیروزی که من ایرانی-- آمریکایی شدم نقد وبررسی کتاب نویسنده، ازروزمرّه گیری های خود شروع می کند. درسحرگاه روز پائیزی درحال دویدن با دختری موطلائی صبح بخیری گفته ضمن صحبت ازلهجه ش می پرسد می گوید ایرانی هستم . موطلائی ازدوست پسرایرانیش می گوید و از دلتنگی هاش چون به ایران برگشته است. چند روزپس ازغیبت کوتاه مدت، درحال دو سحرگاهی بهم می رسند. علت غیبتش را می پرسد می گوید بیمارستان بودم . همسرم وپسرم کمکم می کنند. طرف می گوید پس تنها نیستید. اما هر کمکی خواستین به من بگین. ازدوستان ش می پرسد. «چیزی به این غریبه نگفتم». ازپسرش امید می گوید که چند روزی آمده پیش پدر ودرکارهای روزانه خانه به او کمک می کند.
رضا علامه زادهخودِ همين رضا قطبى كمونيست بود ديگه! به نظر من هما سرشار بعنوان يك روزنامه نگار حرفه اى و آزموده كه دست به مستندسازى از منبعى بسيار متفاوت از هر بازيگر ديگرى در صحنه اجتماعى و سياسى ايران زده بود، بخوبى مى دانست شكارى در تور دارد كه با كمترين بى دقتى پَرَش خواهد داد. حوصله هما سرشار در تحمل ابراز نظرات شعبان جعفرى در مورد شخصيت هاى بعضا بسيار شناخته شده براى خودِ سرشار، مثل مهندس رضا قطبى رئيس فرهيخته ى سازمان راديو تلويزيون ملى ايران، واقعا ستودنى است. بویژه وقتی بدانیم که هما سرشار هشتاد ساعت با شعبان جعفری نشسته و سی ساعت از او نوار ضبط کرده است.
مسعود نقره کارهنرمندانی که خودکشی کردند بالاخره دست به کار شدم تا کارِ پژوهشیِ « خودکشی هنرمندان – تراژدی رنجی خلاق؟» را تکمیل و منتشرکنم. خواهشی از دوستان دارم، من لیست نویسندگان و هنرمندان ایرانی (سینما، تآتر، نقاشی، موسیقی و…) را که خودکشی کردند اینجا می آورم، کمک ام کنید این لیست کامل و دقیق شود. اگر عزیزانی را می شناسید که دراین لیست نیستند، و خبر خودکشی آن ها در رسانه ها منتشر و تائید شده، و یا شواهدی قابل استناد در بارۀ خودکشی وجود دارد را اطلاع دهید.
مرضیه شاه بزازابله هان به خیالت
از پسِ فشارِ چکمه بر گردن و لینچ
قپان و دار
ما نازپروردگان!
رضا علامه زادهفریدون فرخزاد از زبان شعبان جعفرى داشتم كتاب هايم را مرتب مى كردم كه چشمم افتاد به كتاب ارزشمندى كه قبلا آن را با اشتياق تمام خوانده بودم و چون گهگاه نقد و معرفى كتاب هم مى نويسم يادداشت هاى فراوانى هم از آن برداشته بودم تا در فرصتى مناسب در باره اش بنويسم كه در عمل مثل بسيارى از كارهاى ديگرم - به قول اهل ادب - به عهده ى تعويق افتاد!
بهمن پارسادیروز را کجا بگذارم همینکه کلمات را در ذهن ردیف می کنم تا بنوشتن آغاز کنم جملات تبدیل میشوند به کهنه حرفهای چهل ، پنجاه سال پیش! گویی سال قبل و ماه پیشین و اینروزها که در ان هستم وجود ندارند. با اندک نگاهی در روزگار خویشتن به صرافت می افتم که گویا پیری در کار گرفتن مالیاتش سخت میگیرد، و دارد که مرا از حضور خویشتنم خالی میکند. نه اینکه نسیان و یا بقول فرنگی ها "آلزایمر" همینگونه شروع به گردنکشی میکند؟
علی اصغر راشدانسربازها سرباز یک قوطی آبجو از کوله بارش بیرون می کشد، درش رو بازو تقدیم دخترمی کند. سرباز سلاحش را بین خود و دختر، رو زمین می گذارد، هر دو ازهردوطرف، پاهای خود را کنار اسلحه می گذارند، می نوشند، قهقهه میزنند و هم رادرآغوش می کشند، می بوسندونوازش می کننند.
اسکولاستیک موکاسونگا / جُردن استامپ سوگ ترجمه فارسی: گیل آوایی آنها در تلویزیون، در رادیو، هرگز آن را قتل عام ننامیدند چنانکه قتل عام واژۀ مگو ومحفوظی بوده باشد، بیش از حد جدّی، بیش از حد جدّی برای افریقا بود. بله. قتل عام روی داد. اما در افریقا همیشه قتل عام روی داده بود. و این قتل عامها در سرزمینی روی می داده که هیچ کس از آن هرگز با خبر نشده بود. سرزمینی که هیچکس نمی توانست آن را در نقشه ای بیابد. نفرت قبیله ای، نفرت بدوی پیشینیان: در آنجا هیچ چیز درک نمی شد. مردم به او می گفتند در جایی که او از آنجا می آمد اتفاقات عجیبی روی داده است.
ا. رحماندر تو شعری سروده شد درگرامیداشت خاطره ی شاعر جانباخته ی فدایی: سعید سلطانپور در تو شعری سروده شد
که جاری شد
در دشت و جنگل و رود؛
و آوایی که از حنجره ی خونین سحر طنین افکند،
سکوت شب را شکست،
بی آنکه آرامشی برتوببارد.
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
یگانگی جان در گفتار پیر خرقان (۲) واژۀ "جان" را گروهی از اندیشمندان برابر با روان یا روح و گروهی دیگرجدای از آن دانسته اند . مثلا ابن سینا جان را روح حیوانی و روان را نفس ناطقه میداند: " و مردم را از سه چیز آفرید یکی تن که به تازی آن را بدن و جسد خوانند و دیگری ) جان، که او را روح خوانند و سیوم روان که او را نفس خوانند" (نک،فرهنگ دهخدا در ادبیات کهن پارسی، اغلب نویسندگان و شعرا جان و روان یا روح و نفس را بدون موشکافی های فلسفی به جای یکدیگر به کار برده اند و منظورشان همین روح در تن آدمی ست که نشانی ست از زندگی و آگاهی، چنانکه بیت بالا نشان می دهد.
به بهانۀ ۲ تیرماه، هشتاد و یکمین زادروز صمد بهرنگی تفاوتِ جهان بینیِ صمد و ماهی سیاهِ کوچولو به کوشش: امید در مبارزۀ رو در رو با رژیمِ مسلّط و قدرتِ حاکم، بزرگترین امتیازِ صمد این بود که به هیچ وجه آدم "خشکه مقدسی" نبود. صمد به تداومِ مبارزه بیشتر ایمان داشت تا به مبارزۀ لحظهای یا در یک برشی از زمان، دقیقا به این معنی که صمد، حرکتِ تاریخی و یا نقشِ تاریخی هر جنبش و یا هرانسان را مهم تر میدانست تا حرکت یا نقشِ تقویمیِ هر جنبش یا هر انسانی را.
منیر طههنوزم یاد، یادِ زندۀ اوست عزیزم، دخترم، آرام جانم
نُماد هستی و نام و نشانم
اگر روزی گذارت افتد آنجا
بیفشان هر کجا خاکسترم را
مگر روید مَنی باز از دلِ خاک
سرودافشان رود تا اوجِ افلاک
نیلوفر شیدمهربچههای هیچ کس بچههای پنجاه هزار دلاری
بچههای هتل ونشیا
هتلی پنج ستاره در اوکراین
بچههای رحمهای اجارهای
زاییده زنانی که پس از تولدِ آنان
مزد خود را ستانده و رفتهاند.
شهلا آقاپورکبوتران چاهی بالکن سه سال ست
تکرارکنان
آواز راز بقا
می خوانند
کبو تران چاهی
در با لکن اتاقم
نسيم خاكسارسعید با دهان سرخ سرود خوان برابر جوخه آتش سعید را در سپیده دم سی و یکم خرداد ماه ۶۰ تیرباران میکنند. پشنگههایی از حیرت هوا را سنگین میکند. ارتجاع مهیبترین چهرهاش را نشان میدهد تا شیرینترین رویاهای خلقی را که سه سال از پیروزی انقلابش نمیگذشت با کثیفترین شیوه تلخ کند. سعید به گونه سرودههایش با دهان سرخ سرود خوان برابر جوخههای آتش ایستاد. میگویند در برابر جوخهی آتش بود که دریافت در صفی ایستاده است که جوانتر از او هم به نوبت ایستادهاند. شنیدم که خواسته بود بگذارند نخستین کسی باشد که دهانش طعم گس مرگ بگیرد. او، بدانگونه که میخواست، تا آخرین لحظه به اسطوره بخشیدن به معنای زندگی و مبارزه وفادار ماند. و اکنون این مائیم که با یاد او خطابه میخوانیم. خطابه نه، که شاید شهادتی بر آنچه که بر نسلمان گذشته و میگذرد.
اسد سیفنگاهی کوتاه به سانسور در ایرانِ امروز سانسور رفتاریست که بعضی از دولتها جهت تسلط بر چشم و گوش و هوش مردم به کار می گیرند. این دولتها میخواهند از طریق کنترل مردم، آن اطلاعاتی را در اختیار آنان بگذارند که برای بقای نظام لازم است. دولت سانسورگر میکوشد تا تمامی رسانههای عمومی از روزنامه و تلویزیون و اینترنت گرفته تا کتاب و موسیقی و نقاشی و سینما و... را تحت کنترل خویش درآورد و در این راه حتا آزادی پوشش و آرایش را نیز از مردم سلب کند.
ابوالفضل محققیخاطره مردی با باده ای از داغستان بر مزار خیام ! جهان دیده بسیار گوید سخن».بسیار جهان گردیده ام ،بسیارخوبان «دیده وپای صحبت بزرگان نشسته ام. یکی از زیباترین خاطراتم دیدار با "رسول حمزه تف " شاعر بزرگ داغستانی است. خاطره ای که هنوز هر زمان که بیادش می آورم غرق در شادی آن لحظات وشور عاشقانه شاعری می شوم که شیفته ادبیات سرزمینم ایران بود. عاشق خیام بدنسان که "گوته" شاعر بزرگ آلمان عاشق حافط.سال ها قبل دقیق تر سی وپنج سال قبل در بیمارستان مرکزی مسکو بستری بودم ."سلیمان لایق" شاعر خوب افغان که آن زمان وزیر اقوام وقبائل بود در اطاق پهلوئی من بستری بود. اکثرا در طی روز همدیگر را می دیدیم. عاشق افغانستان بود!
مهستی شاهرخیداس آدمکُش نیست
ابزارها هیچ گناهی ندارند
طناب ها و ریسمان ها، میل و اختیاری ندارند
زهرها و مرگِ موش ها از خود اراده ای ندارند
تازیانه ها و تسمه ها اندیشه ای ندارند
شهاب طاهرزادهرنگ سخن ببین چه رنگی دارد این سخن تو
بالا میروی وپایین اینست من تو
هر چه گفتی هر کدام رنگی داشت
از سیاه تا سبز همین بر دهن تو
خدامراد فولادیمردسالارها در حاشیه ی دخترکشی های اخیر
هی!
دختر ِ نه ساله ی دم ِ بخت!
حاضری
به عقد ِ مرد ِ شصت ساله و اندی کم
درآیی؟
دختر ِ بدبخت
نگاهی کرد به شمشیر ِ از رو بسته ی پدر
و گفت
با اجازه ی پدرم آری
|