درود
ای گُل واژه هایِ خسته
پروانه هایِ بی بال وُ پَر
خوابیده در سرایِ خموشی
به سراغم نمی آئید
و
بر تاریک اندوهِ قلمم
نمی نشانید
آوازِ آبیِ خنده را
برسپیدایِ کاغذ
من
اما
گشودم پنجره یِ اندیشه را
صبحگاهان
با فنجانی چای
و
شب هنگام با جامی
میانِ سینه ی پنجره
و
خیره
به خیزابِ توفانیِ فریادها
و
قدم هایِ غرور در شاهراهایِ
اضطراب وُ نا امیدی
و
قاصدک هایی که می رقصند
بر پلک هایِ خیسِ منتظر
آه
ای واژه هایِ خسته
من
با آوازِ قوهای سپید
یگانه سرودم
بر لبانِ باران
و
همانا گیسویِ طلائیِ آفتاب
در بغضِ خاموشِ شب
تنها
اندکی شکیبائی
با طغیانِ فریادم
25/09/2025
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر بشنوید