عبدالرزاق گورنه، متولد زنگبار و مقیم بریتانیا، از نظر ادبی بارها به شرق آفریقا بازمیگردد. رمان تازه این برنده جایزه نوبل ادبیات نیز او را به تانزانیا امروز میبرد.
وقتی عبدالرزاق گورنه مجبور شد زنگبار را ترک کند و بهعنوان پناهنده به بریتانیا آمد، شخصیتهایش در زنگبار باقی ماندند. در پیلرزههای سیاسی انقلاب زنگبار، آنها تلاش میکنند راه خود را پیدا کنند، روزی خود را تأمین کنند و فرزندانشان را پرورش دهند. و گورنه در رمان «سرقت» به دنبال همین افراد، فرزندان و نوههای والدینی میرود که خشونت یک مکان زندگیشان را شکسته است.
«گاهی اوقات کریم از خود میپرسید چرا انسانهایی چنین سهلانگار و بیمحبت مانند والدینش، اصلاً فرزند به دنیا آوردهاند. (…) اگر روزی خودش پدر میشد، همهچیز را متفاوت انجام میداد؛ این امر مسلم بود. (…) اما این افکار را ابتدا به دیگران نمیگفت، زیرا برایش نامردانه، اگر نگوییم گناهآلود، به نظر میرسید و بعدتر هم کاملاً فراموششان کرد.» (نمونهای از متن رمان)
شخصیتها در کشمکش با خاستگاه خود
کریم یکی از سه شخصیت مرکزی این رمان است ـ مردی که تصمیم گرفته بود گرمای بیشتری بدهد؛ بیش از آنچه از مادرش دریافت کرده بود. و با این حال، وقتی زنی بریتانیایی که در اصل برای کمک به خانوادهها در تانزانیا آمده بود، او را مجذوب خود میکند، همسر و فرزندش را ترک میکند. اما جذابیت این رمان در این است که در برابر تحلیلهای روانشناختی یکبعدی که اغلب رمانهای خانوادگی را شکل میدهند، مقاومت میکند.
گورنه از منطق سادهای که میگوید «یک کودک که احساس امنیت نمیکند، به بزرگسالی تبدیل میشود که نمیتواند گرما بدهد». او پیروی نمیکند. زیرا اگر قرار باشد یک شخصیت کاملاً مهربان در این رمان باشد، آن کسی است که بدون حمایت بزرگ شده است. بدر، کمی جوانتر از کریم، به سرعت بیپناه میماند: بدون والدین، بدون دانستن اصالت خود، با تحصیلات اندک. و با این حال، این مرد مهربان و آرام باقی میماند. گورنه منبع مهربانی او را باز میگذارد و طوری رفتار نمیکند که انگار ادبیات میتواند شخصیتی را بهطور کامل توضیح دهد.
گورنه توضیح میدهد: «در مورد بدر: میخواستم کسی باشد که بدون قدرت اقدام است، کسی که واقعاً منفعل است. اما او فکر میکند. بدر شاید عمل نکند، اما میفهمد، عشق میورزد، فکر میکند. این هم نوعی قدرت اقدام است ـ نه اینکه بگوید: من کاری میکنم تا شرایط خودم را بهتر کنم. بدر چنین تصوری ندارد. اما در نهایت موفق میشود ـ چون به آنچه اتفاق میافتد توجه دارد. و من میخواستم این نوع نگاه به زندگی را ارج بنهم».
سؤالات باز و خلأهای فرهنگی
همانطور که این رمان بر تحلیلهای روانشناختی یکبعدی تکیه نمیکند، از الگوهای روایت ساده نیز فاصله میگیرد. عبدالرزاق گورنه چندفرهنگی بودن تانزانیا را منعکس میکند و در لحظاتی از متن انگلیسی بیرون میزند، واژهها و عبارتهایی را وارد میکند که برای مخاطب اروپایی کاملاً ناآشنا هستند. اما او این کار را با دقت انجام میدهد ـ با آگاهی از اینکه چنین رویکردی گاه برای «غریبنمایی» ادبیات آفریقایی نیز بهکار رفته است.
همچنین زمینه تاریخی که برای بسیاری ناشناخته است ـ انقلاب زنگبار، نقش اروپاییها از دوران استعمار تا امروز ـ به صورت حاشیهای توضیح داده نمیشود تا به خواننده غربی ناآگاهی خود را نشان ندهد. گورنه تنها وقتی چیزی را توضیح میدهد که از منطق داستان ضروری باشد. با این حال، بارها زمینهها را کاملاً توضیح نمیدهد.
خلأها و سؤالات باز برای گورنه مشکلی ایجاد نمیکنند، بلکه جزو ذات هنر هستند: «این همان کاری است که وقتی نمیخواهید برای خواننده سخنرانی کنید، انجام میدهید. در این صورت، خواننده خودش باید کارش را انجام دهد و سرنخها را به هم پیوند دهد. و شاید بتواند ارزش انتقال فرهنگ را درک کند. فرهنگ حتی در قطعات کوچک، در لقمههایی که آدم برمیدارد، منتقل میشود».
هنر واقعی روایت
در رمان «سرقت» ـ این را در هر سطر آن میتوان حس کرد ـ اثر نویسندهای بسیار تأملگر است. و مردی که در نوشتنش از یکی از زیرکانهترین اصول پیروی میکند: هنر واقعی آن است که مهارت خود را پنهان کنی، توجه کسی را به نحوه کار جلب نکنی و در بهترین معنا، صرفاً داستان بگویی.
به نقل از Tagesschau 24 ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵