عیسی صفا سعدی و مشت زنی ۲) نقد تکنیکی و تاکتیکی بوکس ماجرای مشت زن سعدی از نظر تاکتیک و تکنیک فوق العاده محدود است. ممکن است فکر کنیم که هدف سعدی از این داستان پندو ارز بوده ووی با نگاهی کلی به این موضوع پرداخته است. به نظر من این حدس و گمان غلط است. سعدی در گلستان هنگامی که به داستان یک کشتی گیر می پردازد ، تمام جزییات کشتی و صحنه نبرد را شرح میدهد...
بیژن باران شبانه ۱ و ۲
میان من و تو
توت فرنگی بیقرار.
میان من و تو
زوج معطر لیمو لیمو.
میان من و تو
غنچه طراوت گل سرخ.
دکتر منوچهر سعادت نوریزمانه ها دلم ازین زمانه ، عجب سخت می گیرد
که هیچ چیز، به جا نیست ، بر بنیاد
نگر به باغچه اکنون ، که زود می میرد
زمانه گشته دگرگون ، چرا چنین افتاد؟
رضا بی شتابسیمرغِ باغِ صبح اند سیمرغِ باغِ صبح اند
این روشن آشنایان
دام از چه می نهی گول؟
بر راهِ باد وُ توفان
مهدی خطیبیپاسخی به آقای همنشنین بهار جناب آقای همنشین بهار! در امر پژوهش خاصه در پژوهش دانشنامه ای، تقوای فرهنگی حکم می کند کوچکترین بهره گیری از یک مقاله را با ذکر ماخذ یادآور شویم و اگر چنین عملی روی ندهد ،گناهی نابخشودنی است که نه نابخردی بل چرکین ترین عمل است و از آن بدتر، آن است که با نقل بخش هایی از یک نوشته ، به مسخ حقیقت بپردازید
شهرزلد چگنیبه یاد یاران دلم به ناگه گرفت و رفت است
به آن خیال پر از رویا
به خنده های پر از لطافت
به آن نگاه پر از عطوفت
به چهره های جوان یاران
به آن همه جان که بی محابا
همنشین بهارارزیابی شتابزده در مورد دانشنامه ارزشمند ویکیپدیا
من در ویکیپدیا مینویسم (البته مقاله فروغی نوشته من نیست.)
از آنجا که ارزیابی و قضاوت آقای خطیبی چرکین و شتابزده است به بیشتر جملاتی که ایشان به عنوان «سند سرقت ویکیپدیا» آورده اند اشاره میکنم. سپس منابع اصلی آنرا هم (که تماماً در پانویس مقاله فروغی در ویکیپدیا ذکر شده) میآورم
شهاب طاهرزادهمن نمی بخشم! هر چه را که دیدم
بوی مرگ می داد
هر چه را که شنیدم
صدای شکستن می داد
یک قطره اشک کافی ست
...تا انسان عقب بنشیند
علی آلنگ" خوشبختها !" آقای برشت : میدانید ممکن است پول خوشبختی نیاورد، اما خوشبختی بدون پول هم دوام چندانی نخواهد داشت!
آقای براون : اما خب ، ثروت بقدر کافی هم موجود نیست.
آقای برشت : نمیدانم ، اما برای ولخرجیهای همه حتما موجود نیست!
علی اصغر راشدان« فیسبوک ( ۲ ) » بعضیا مردرندی توخونشونه،نمیتونن مثل بچه آدمیزادزندگی بی شیله پیله داشته باشن. رفته باشیطون پرستا عکس شیش درچارگرفته وگذاشته تو فیسبوک که پزبیاد! تواز تخم وترکه خلفای راشدین هستی!خودتو فاطی پیروان شیطون لائیک میکنی!
یوسف صدیق (گیلراد)صف دیشب در خواب
مردان و زنانی را دیدم
که در صف فروش کلیه
ایستاده بودند
و کودکی
که روی شانه های پدر
نان سق می زد.
آزاده بی پروامسافر خیابان
امتداد دو نقطه بود
وقتی ماه
کاسه ی ابر را پُر از آب کرد
و پشت سر مسافر
نور پاشید
محمد جلالی چیمه (م. سحر)گوشه ای از وطن در نمایشگاه ۱۶۵ سال تاریخ عکس در ایران و یادی از بهمن جلالی
گوشه ای از وطن در اینجا بود
گرچه غمناک بود ، زیبا بود
رازِ اندوه ِ میهنی مغموم
در تصاویر ِ تلخ و گویا بود
عباس شکریشعر و ادبیات ایران پس از پنجاه و هفت گفت وگو با میرزاآقا عسگری (مانی)/بخش اول گفتگویی که پیش رو دارید، در نیمهی دوم ماه جولای سال 2012 و به صورت نوشتاری انجام شده است. پیشاپیش از «مانی» سپاسگزارم که تنها دو روز پس از ارسال پرسشها، پاسخ نوشت و در پرسشهای بعدی که برآمد پاسخهای او بودند هم، همین قدر زمان استفاده کرد که در نوع خود نمونه است و حکایت جدی بودن او در عرصهی اجتماعی است. این کنش درک او از معنای روابط، آن هم در دومین دههی هزارهی سوم را به خوبی نشان میدهد.
رضا اغنمینگاهی به داستان : غیرنظامی از محمود صفریان
داستان از کافه فیروز درخیابان نادری شروع میشود. کافه فیروز، که زمانی محفل روشنفکران، نویسندگان، شاعران وهنرمندان بود و همیشه عده ای را میشد آنجا پبدا کرد و پای صحبتشان نشست. جماعتی که حرفی برای گفتن داشتند وهنری برای عرضه کردن، که بازتابش درمطبوعات و تئاترها وگالری ها دراختیارعلاقمندان بود.
رضا علامه زاده"شهرنو" نقد کتاب باید بگویم "شهرنو" اثری است بسیار زیبا، و تحقیقی است سخت استثنائی. این کتاب را دوست فرهیختهام ناصر زراعتی در سوئد منتشر کرده چون در ایران امکان چاپش فراهم نبوده است. کتاب، حاصل یادداشتهای دکتر زندمقدم است که بخشی از آن مربوط به "طرح مطالعه روسپیان در شهر تهران" در سالهای پیش از انقلاب میشود، و بخش دیگر به طرحی مربوط به سازمان بهزیستی پس از دوران جنگ با عراق.
" روشنفکر " خانم سیمونسن : راستی روشنفکر چگونه آدمی است؟
آقای برشت : آدمی است که میخواند، میاندیشد ، میگوید و نتیجه کار را تشخیص میدهد.
خانم سیمونسن : ... و به باورهای مردم احترام میگذارد؟
آقای برشت : اگر تنها یک باور بر جامعه حاکم باشد ، خیر!
رضا بی شتابچکاوک جان! چکاوک جان!
دلم را های های وُ ناله ات کُشت
مگر «امید» رفت وُ چامه گُم شد
چگورِ لولیِ از باده سرخوش
مگر افتاده اینک از هیاهو
"یوگنی یوتوشنکو" آقای مدیر انجمن ادبی کارگاه کشتی سازی لنینگراد (برگردان از مانی) د شکم بزرگ خود را که گفتی ازهمان ابتدای چانه شروع میشد برسطح رومیزی کرکی میز "سالن گردهمائی ها" ولوکرده بود و بی خیال قرص نعنای درون دهانش را مک میزد. ساعد بازوان خپل و پوشیده ازموهای خرمائی رنگ خود را هم راحت برطاق برجستگی رسیده تا زیردماغش نهاده بود. بخوبی معلوم بود حوصله اش سر رفته است.
« ویکی پدیا» فارسی و سرقت ادبی ! چند روز پیش ، در رابطه با شغلی که دارم ( برای یکی از اعضای کتابخانه ) به دنبال مطلبی از « محمد علی فروغی » می گشتم . بر حسب اتفاق ، گذرم به «ویکی پدیا فارسی» و مطلب پیوسته به مدخل « محمد علی فروغی » افتاد . از سر کنجکاوی و بر حسب عادت شغلی ، به خواندنش مشغول شدم. با مرور همان چند خط اول نوشته ، حسی غریب از ذهنم گذشت که : « این مطلب را باید قبلآ خوانده باشم» . درنگی کردم و در حافظه ام به دنبال رد پای نوشتۀ مذکور گشتم .
رضا مقصدی ای به خاک خفتگان ! خواب را سلام کرده اید ؟
با کدام جان ِشعله بار
شور ِ عاشقانه را کلام کرده اید ؟
واپسین دقیقه تان شقایق ِ کدام باغ را ستود ؟
بیژن باران حمید ای عاشق قدیمی
سخت است
نشسته بی تو
با آرزو و خاطرات.
ولی اینها تنها چیزی است
که برای ما مانده.
برزین آذرمهردر غروب کوچهها میهنم... در تنم شرار آتشی
در سرم زبانههای خشم
از حریق پرسشی گزیده لب
درغروب کوچ وار کوچههای میهنم پیش می روم.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)ای ایرانی
ای ایرانی دلی صفا خواهی داد؟
راهی به پیام آشنا خواهی داد؟
از آن روزی که این قفس درشکند
آیا خبر ِ خوشی به ما خواهی داد؟
حسین دانائیعطش یک شاخه از بهار و درحال
برمی خیزم
با قیامی در قاب پنجره
نقاش می شوم
بر عطش یک شاخه از بهار
|