جهان آزاد سروِ سبزوار برای زنده یاد سعید سلطانپوربزرگوار تشریف واژه هایم
بر سروِ سبزوار چه کوتاه است
بالایِ این درختِ تناور
در خوابِ هیچ سایه، نمی گنجد
و هیچ واژه ای
وصفش نمی کند.
علیرضا بزرگ قلاتیترتیبِ حروفِ عشق از عقل چه میجویی خَه بحرِ محیطِ دل آن ساحتِ بی حد را
هان جان تو چه اشماری آن گوهرِ بی عد را
اندر دلِ آن کشتی گر وحدت جان گیری
ای دوست بیابی باز آن دولتِ سرمد را
رضا بی شتابیاسِ بنفش گُلِ یاسِ بنفشِ همنشینم!
مَشو پَرپَر چنین در پیشِ چشمم
مریز از شاخه های تُردِ تبدار
مشو خاموش، پاییزست می دانم
نزار قبانی"نامه به مردی"* ترجمه : حسن عزیزی
ای آقای عزیز :
این نامه ی زنی است "احمق "،
هرگز زنی چنین نامه ای برایت نوشته ؟
نام من ؟ چه اهمیتی دارد !
رانیه یا زینب ،
هنده یا هیفا ؟
پوچ ترین چیزها ،همین نام ها یند .
طاهره بارئیفرفره های سرخ و زرد می خواهم از درخت تقلای خویش
فرفره های رنگین کاغذی را بر گیرم
کودکان
در کوچه های شکلک تحقیرشان گریخته
و یادگار نادانی های پر هیاهویشان
گیسوان خسته ام را
سنگین و سرد کرده است
ابوالفضل محققیدیدار یک عاشق! از بازارهای تو در تو می گذرد وسرانجام از دهانه بازاری که به دانشگاه استانبول ختم می شود، خارج می گردد. یک کنجکاوی یک حس غریب بعداز سی سال او را به این خیابان کشانده. گوئی زمان در این جا بی حرکت ایستاده است. درخت ها، مغازه های کتاب فروشی، نیمکت ها، دسته های کبوتران که آزادانه برای خود می گردند. یک یک مغازه های کتاب فروشی را نگاه می کند. می خواهد باردیگر به آن کتابفروشی که سال ها قبل زیباترین روزها را در آن گذرانده است، سر بزند.
آزاده سليمانیاین سه گیتاریست: خارا، بیرمان، ملکوتی و من و مایی که نسل پس از انقلابیم، درد مضاعفی داشتیم. حافظه تاریخی ما را قطع نخاع کرده بودند. ما تا گذر از نوجوانی و حتی جوانی در وضعیت انقطاع از وقایع تاریخی- اجتماعی و فرهنگی پیش از تولدمان بودیم. روایتی که از انقلاب و تاریخ معاصر و تاریخ ایران آموخته بودیم، همان روایتهای ساختگی کتابهای درسی بود. در خانواده گاهی یک آهِ پرحسرتِ معطوف به گذشتههای بهتر میشنیدیم، نام چپ و چریک را هرگز نشنیدیم، فوقاش مطلع بودیم که مثلا منافقین همان مجاهدیناند چون اغلب از تریبونهای رسمی نام برده میشدند. از اعدامهای دهه شصت هرگز کلمهای نشنیده بودیم.
احمد افرادیتهران – خیابان آشیخ هادی نگاهی به « نامه های احمد شاملو، به ع. پاشایی » « آیدا » ، به جز همنفسی و همدلی و همراهی با شاملو، یار و مددکار او ، در پیشبُرد ِکار « کتاب کوچه » و دیگرْ آفریده های ادبی بوده است. «آیدا»ی امروز ، دیگر تنها آن زن ِ اثیری ِ الهام بخش ِ شاملو در خلق عاشقانه هایش نیست. سال های بلند ِ اُنس و اُلفت و مصاحبت ِ آیدا با شاملو ( و همکاری تنگاتنگ با او ،در زمینه های ادبی ) از آن «اِلهه» ی دیروز،ادیب ِ سخن سنجی آفرید ،که ( به باور من)بیش از هر کسی ، توان و قابلیت به پایان بردن «کتاب کوچه» را دارد.
اسماعیل وفا یغمائیخزانی بهار من! به خزانم بیا گل افشان شو
مرابه گل تو نهان سازو خویش عریان شو
لب پیاله ببوس و شراب را کن مست
بده مرا وتو در هر رگم بهاران شو
فرخ ازبرىمادران در راهند سحرگاهان
در سايهْ روشنانِ سُربىِ آسمان
در خوابِ هياهوها
مادران در راهند
با دستانى لرزان
و گام هائى آهسته .
رضا اغنمیخرافات به مثابه ایدئولوژی درسیاست ایرانیان نقد و بررسی کتاب نویسنده، ازقول اسپینورا – که با مجلسی همزمان بود – اسکندر مقدونی را وارد صحنه می کند. از خرافاتی بودن و باورهای او به غیبگویی و اینکه ازعاقبت کار خود در درگیری با داریوش وحشت داشته سخن به میان آورده است، تا بگوید که « مردانی ازهرسه ادیان ابراهیمی بوده اند که وانمود می کردند این توانائی را دارند و یا اعتقاد براین ست که دارای قدرت های فوق طبیعی هستند . . . چون خدارا بندگی می کنند از آن برخوردارند» اسپینورا براین اعتقاد پای می فشرد که تظاهر ومقدس نمائی های نمایشی «برای خاموش ساختن جرقه ی عقل و استدلال به دقت فراهم آمده است».
دکتر منوچهر سعادت نوریباغ نامه باغ = فضایی است که در آن به دست انسان گل یا درخت کاشته شده باشد... دیگر واژه بهکاررفته در زبانهای ایرانی برای باغ واژهٔ "پردیس" است که این خود واژهای است برگرفته از پارسی باستان (پارادئزا) به معنی باغ و بوستان. پارادئزا در اوستا نیز دو بار بکار رفته است. این واژه در پهلوی پالیز شده و در فارسی دری هم بکار رفته است، هرچند که امروز پالیز را کشتزار خیار و هندوانه و گاه سبزیکاری گویند
س. سیفیدر تحسین زبان کودکانهی پیر قونیه دنیای مثنوی با چینش قصهها و افسانههای گوناگون، جهان گستردهای را فراهم میبیند که مخاطبان آن به همراه گویندهی داستان به دنیای کودکانهی خویش راه مییابند. به طبع زبان کودکانهی بلخی به چیدمان طبیعی اما افسونزای چنین جهانی یاری میرساند. چنانکه او مخاطبان خود را جهت راهیابی به چنین فرآیندی ارج میگذارد. چون آنان را بزرگسالانی میبیند که از زبان نوشتاری و رسمی چندان بهره ندارند و بنا به ضرورت به گویش غیر رسمی و کودکانهی خویش دل سپردهاند. ضمن آنکه او در تمامی داستانهای مثنوی همدلی و همزبانی با همین مخاطبان را قدر میشناسد.
مجید صدقیرنج وسرمستی فیلم ( موستا نگ ) ساخته ی خانم دنیز گامزه گوون - فیلمسازترک – که مدتی است بر پرده ی سینماهای فرانسه آمده ادعا نامه ای برضد حاکمیت دوباره برخاسته ی مردسالاری درترکیه است . این فیلم نخستین بار در بخش ( دوهفته کارگردانان ) جشنواره سینمایی کن به نمایش در آمد و حکایت پنج خواهرنوجوان درترکیه است که دراین برهه از زندگی که می خواهند شاد بودن را تجربه کنند درخانه خود – که در اینجا می تواند نمادی از کشورترکیه باشد - با یک مردسالاری خفقان آورمواجه می شوند .
علی اصغر راشدانپنج داستانک ترجمه علی اصغرراشدان یه روز همونجور که تو خیابون راه می رفتم،اون احمقو دیدم از رو به روم می ومد. میدونی، قسم خوردم که می تونه همون باشه. می دونی،اونم قسم خورده بود که منم می تونم همون باشم.
سرآخر به هم نزدیک شدیم، کاملا مطمئن بودم که همونه،اونم کاملا مطمئن بودکه منم همونم.
محمدعلی اصفهانیبا مهر و مهرگان و آذر و دارا و آدمی
امّا قدر مسلّم، اين را می دانم که اين، به خاطر دارا بودن و ندار نبودن دارا نبود. چون هيچ وقت به آنچه «کينه ی طبقاتی» می نامندش، اعتقادی نداشتم و ندارم. اگر چه آن را در کتاب علم الاشياء جمهوری قرقيزستان نوشته بوده باشند؛ و اگرچه آن کتاب را به صورت پلی کپی، در سال های بعد، سال های دانشجويی من، زيرميزی و يواشکی، دست به دست چرخانده باشند و به من هم داده باشند تا بخوانم.
رضا بایگانمسافرانِ بی سرنوشتِ خجالتِ تاریخ مسافرانِ بی سرنوشتِ خجالتِ تاریخ
با دستانی خالی
چونان سفره ی بی نانِ شان .
وتابلوی نقاشی خون و زخمِ
پاهای برهنه شان .
[ یادگار عبور از جاده های نا مهربان ]
رضا بی شتاببگذار
بگذار دوباره زندگی آغاز کُنَد
با بویِ گُل برآید وُ پرواز کند
به تازیانۀ تحقیر مزن غریب را
بگذار بالِ بسته دگرباره باز کند
مجید خرمیقطب نَمای بانوی دریا فانوس ِخانه ام اینجا
به زیرِبادبان ِهمین کشتی
روشن است .
ما مسافرانِ آواره ی دریایی ،
ما مهاجران ِجنگ ِدمشق
ازمرزهای ممنوع آبی می گذریم .
ابوالفضل محققیازدواج سازمانی در کم ترین زمان یک روز عصر مسئول کمیته تبلیغ که در هیئت سیاسی بود به جلسه کمیته آمد. «رفقا خبر های خوشی دارم! در بالا به این نتیجه رسیدیم که نمی شود این طور ادامه داد. باید دنبال هویت و زندگی بود باید ازدواج کرد. ما به این مسئله کم بها دادیم اما دیگر سیمای سازمان عوض شده آن سازمان چریکی نیست! ما یک سازمان بزرگ توده ای هستیم که باید از سیمای روشنفکری ودانشجوئی فاصله بگیرم. خودمان باید خرج خانه بدهیم نه این که از خانواده بگیریم. بعد طبق معمول لبخند کوچکی زد وگفت اما باید حداقل معیار ها را در نظر گرفت !»
رضا علامه زادهلقبهای کولیوار، و ترانهای دلنشین خواننده فقید و افسانهای کولی، "کامارون دِ لا ایسلا" که معنی لغویاش "میگوی جزیره" است، اسم اصلی اش "خوزه مونکه کروز" بود، اما موی نارنجیاش باعث شد از کودکی او را "میگو" بنامند! "پاکو دِ لوسیا"ی افسانهای هم که تکنیک نوازندگی گیتار را به اوج رساند و همین یک سال پیش درگذشت، اسم اصلیاش "فرانسیسکو سانچر گومز" بود. میگویند "پاکو" به معنی "سرخه" به خاطر رنگ صورتی پوستش به او داده شده بود، و "لوسیا" هم که اسم مادرش است. لابد در کمپ کولیهای آندلس دو تا پاکو بود که اسم مادر او را برای مشخصتر شدن به لقبش افزودند!
ماکسیم گورکی دختر بچه میر مجید عمرانی سَرِ شبی، خسته از کار، کنار دیوار خانهی سنگی بزرگی ـ یک ساختمان کهنهی دلگیر ـ روی زمین دراز کشیدم. پرتوهای سرخ خورشید رو به افول، شکافهای ژرف و برجستگیهای چرک دیوار را آشکار میکرد.
در درون خانه، آدمهای گرسنه و چرک، روز و شب، چون موشهای یک زیرزمین تاریک، در تکوپو بودند و بدنهایشان همیشه نیم برهنه بود و نیم ژندهپوش، و جانهای تیرهاشان ـ برهنه و نیز چون بدنهایشان ـ چرک.
مجید نفیسیشبی در کالیستوگا در کالیستوگا* جفتهای جوان
از کافه ای به کافه ی دیگر می روند
و زنان و مردانِ میانسال
خود را از وانهای پُرگِل
به زیر دوش می کشانند.
طاهره بارئیموسی و ساحل خیل موسی ها به ساحل ریخته
فرعون ها به فرزندی نمی گیرند
شانۀ بردگان را شکافته اند
دریا را دیگر رگ و پی نمی ریسند
رضا علامه زاده دو مطلب كوتاه در مورد فلامنكو ماه گذشته یکی از نامدارترین فلامنکوخوانان آندلسِ اسپانیا از اهالی "سان روکه" که با نام هنری "کانهلا دِ سان روکه" چند دهه بر تارک موسیقی فلامنکو میدرخشید در سن شصت و هشت سالگی درگذشت.
صدای پر احساس او که از عمق وجودش سرچشمه میگرفت سبک خواندنش را منحصر به فرد کرده بود. به احترام او یک نمونه کوتاه از فلامنکوخوانیاش را در اینجا میآورم که سال پیش در سالن "گارسیا لورکا" در مادرید اجرا کرده است.
|