علی اصغر راشدان قهوه قجری جوانک حال دیگر به نزدیک های میانه مردی می زند، زلفی پریشان برشانه، پر پیچ و خم وقمر در عقرب دارد. با پیچ و خمی جلوی پیشانی به طرف راست خم برداشته. زلف نافرمان هر از گاه خود را روی پیشانی می لغزاند، میانه مرد بیشتر به حوانک ها میخواند، روی همین روال جوانکش می خوانیم.انگشت های ظریف و کشیدی نیشکریش را میان زلف های نه شبق و نه بور روباهی می خیزاند. زلف هارابه بازی می گرد، می لرزاند، پیچ و خمشان می دهد و بجای خود بازشان می گرداند. همین به بازی گرفتن و لغزش زلف های خاص نه بورونه سیاه عمق دل سوگلی حرمسرای شازده قجری را می لرزاند،
رابرت فراست درنگ در كنار بیشه ها در شامگاه برفی میر مجید عمرانی این بیشهها از آنِ كیست، به گمانم میدانم.
گو كه، خانهاش در روستاست،
مرا نخواهد دید كه این جا ایستادهام
تا بیشههایش را بنگرم كه از برف سرشار میشود.
ا. رحمانباز هم، به یاد اول ماه مه امسال جمعه...
به استقبال ماه مه رفته بود
من اما کجا بودم
دلتنگ ماه مه بودم
با شاخه گلی در دستم
ژاله چگنیبه خوباني كه رفتند به خوباني كه رفتند
و باز نمي گردند
به برگ ريزان در بهار
به غربت مرگ
بیژن باران هوشیاری در شعر هوشیاری مرکز عالی مغز گاهی با قفسه بندی/ کاپارتمنتال کردن ضمیر فرد به آگاه برای منطق، واقعیات، تصمیمات و نیمه آگاه برای فانتزی، عادات، منافع، احترام به اقتدارگر 2 انبار حافظه منطقی و ناآگاه می سازد. در محیط اسارت مانند زندان دولتی، گروگانگیری، خانواده قبیلوی در عصر مدرن قفسه بندی به 2 حوزه عمده برای خدمت به قلدر برای بقای جسم و خدمت بنفس اسیر برای بقای منش در خانواده/ جامعه می انجامد: احترام، ترس، تظاهر به عبد، رفتار رسمی در حوزه اول به قلدر؛ تحکیم عزت و صیانت و اتکاء به نفس، غرور، انصاف، عدالت، ضمانت بقا، عصیان در حوزه دوم.
رضا علامه زادههمنسلان من در سوگ "رضا دانشور" دستِ سردِ مرگ در هَرَسِ نامآوران نسل من از درخت کهنسال فرهنگ و هنر وطنم چه بیپروا شده. هنوز یکی را نبریده سراغ دیگری میرود. به یادداشتهای کوتاه خودم که نگاه میکنم میبینم یکی دو هفته پیش محمدعلی سپانلوی شاعر و پژوهشگر را ربود و سه چهار روز پیش سراغ محسن مرزبان بازیگر و کارگردان تئاتر رفت،
ناظم حکمت«اسپانیا» ترجمه: احد واحدی بعضی هایمان شصت ساله ایم، بعضی هایمان پیرتر،
بعضی هایمان مدتهاست که مشتی خاک شده ایم؛
اسپانیا جوانی ما بود،
اسپانیا گل خونینی است بر سینه هایمان شکفته!
مجید نفیسینام اين گُل چيست؟ هر روز كه در تاريكي بامداد
از كنار آن مي گذرم
سرآستينم به بوي خوشش
چنان آغشته مي شود
كه تا مدتي آن را
چون دستَنبويي مي بويم.
س. سیفیدو گزارش از زنان در انقلاب مشروطه گفتنی است نوشتهی فوق بازتاب مستندی از خاطرات یحیا دولتآبادی به شمار میآید که در کمال شگفتی در انعکاس تاریخی آن زنان نیز در دو گزاره فعالانه – نه منفعل- در جنبش مردمی تأسیس عدالتخانه حضور دارند. همچنان که زنان در ماجرای یورش عوامل امیر بهادر به بستنشینان شاه عبدالعظیم شجاعانه به میدان میشتابند و با سودجویی از سنگ و کلوخ متجاوزان را به عقبنشینی وادار میکنند. پیداست که زنان معترض در اتخاذ چنین تصمیمی استقلال عمل خود را از مردان به درستی به نمایش میگذارند. تا آنجا که آنان بنا به تصادف پایشان به جمع بستنشینان کشانده نمیشود بلکه خود از پیش حسابگرانه و فعال، در متن و بطن ماجرا حضور داشتهاند.
رضا بی شتابمارلون براندو، افلاتون
و با حضورِ افتخاریِ: تنسی ویلیامز مارلون سرِ صحنۀ فیلمِ «اینک آخرالزمان» تُو کامبوج، نزدیک بود با «فورد کاپولا» درگیر بشه، خلاصه «اوضاع «دِرام» بود یا همون کیشمیشی. «کاپولا» گیر داده بود وُ ول نمی کرد، شَتَرَق خوابوندم بیخِ گوشش وُ گفتم:ما رو گرفتی، خجالت نمی کشی عوضی! ما رو برداشتی اُوردی تُو این جنگل وُ مُردابِ لعنتی، قُرقُرم می کنی! چِنون می زنه تُو دهنت که شیش تام از دیوار بخوریا! سر به سرش نذار، قاط میزنه ها!
علی اصغر راشدانملکه هنر داستانک خوب کردی رفتی منیاتورم.احتمالا دو هدف داشتی: یا حسابگری های دادوستدگرانه داشتی و متوجه شدی با جنمی از سنخ من عملی نیست. یاخالص بودی و می خواستی همه چیز راهدیه کنی،از طرف مقابل هم انتظاراهدای همه چیز را داشتی.این جریان دادوستد دو جانبه بین همه آدم ها صادق است. آدم هادر رابطه شان با دیگری و دیگران خالص اند یا کاسب، راه سومی وجود ندارد.
رضا علامه زادهمحسن مرزبان، بازیگر توانا، جامعه هنری ما را تنها گذاشت خبر بد بستری شدن محسن مرزبان، بازیگر برجسته ی تئاتر و سینما در بخش مراقبت های ویژه بیمارستانی در لس آنجلس را چند روز قبل در گفتگوی تلفنی با "هوشنگ توزیع" شنیدم و امروز در پیامی از "ماشا منش" خبر دردناک از دست رفتن محسن را دریافت کردم.
رضا اغنمی نگاهی به «اسم من نیلی» داستان ازآنجا شروع می شود که نیلی درپس سال ها آرزو وانتظار درسوئد، با ازسرگذراندن تجربۀ سرد و گرم زندگی به هیجده سالگی رسیده وبا اخذ پاسپورت به ایران می رود و شب هنگام در فرودگاه مهرآباد چشم انتظار عمه زری و اقوام پدری ست برای بردن او. تلفن همراهش زنگ می زند. عمه زری می گوید «نازنین من، ماشینمون بین راه خراب شد، نشد بیام پیشواز تو . . . تاکسی های فرودگاه امنه، تو بیا اینجا . . . . . . » با تاکسی به خانه می رود. خانه ای که عمه زری به نام پدر خریده و درآنجا ازاو مراقبت می کند.
شهاب طاهرزاده«گناه تو» و «درد دل » گناهت همین است که دل را از غم لبریز کنی
نگاه کن به اطراف کسی نیست که خوشنود آمیز کنی
تو میدانی نفس مرد و زن یکی می شود
آنجا که تو نیستی چاقوی بغض بر شکمشان تیز کنی
مهستی شاهرخیفریناز پرنده نبود فریناز حسابداری بود امین.
جانِ سلیمِ سالمِ آزادش هرگز به خفتِ تن فروشی تن نداده بود. از این رو چون همه درها به رویش بسته دید، پرید.
فریناز پرنده نبود اما چهار طبقه پرید.
بیژن باران موسیقی در شعر موسیقی کمک به شناخت وزن در شعر و طبیعت می کند. با شنیدن یک ترانه، بترتیب اینها در حافظه می مانند: وزن، ملودی، شعر. وزن زود حفظ می شود چون ساده و تکراری است. ملودی ترتیب چند نت با هم محرم بوده که برای عاطفه ای مطبوع اند. در آغاز از برخوانی شعر یک ترانه با بلوکه شدن یک هجا، کلمه، سطر، مفصل فرد گیر می کند. ولی با تمرین روخوانی آن را کامل می توان از بر کرد.
رضا بی شتابدر دفترِ تنهایی ای «من» تو چه می جویی؟ در آینه بر دیوار
دیوار چه می گوید؟ این آینه را بردار
آن دل که بُوَد از سنگ، آیینه نمی خواهد
خودخواهی وُ خودبینی، خوابت کُنَد این خمّار
سعید یوسف“ما انقلاب کردیم، یا… ؟” ادای احترام به محمد قهرمان در دومین سالگرد درگذشتش محمد قهرمان که در تاریخ ۱۰ تیر ماه ۱۳۰۸ خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده بود، دو سال قبل در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ در مشهد درگذشت ـ در حالی که تنها حدود یک ماه و نیم مانده بود که ۸۴ ساله شود. به این ترتیب من برای این ادای احترام و ادای دین به او حدود دو سالی صبر کردهام، و درست نمیدانم که این کار را بیش از این به تأخیر اندازم، هرچند این نوشته را باید تنها یادداشتی تلقی کرد و فتح بابی، یا مقدمهای بر کتابی که بعداً سر فرصت به سرانجام رسانده خواهد شد.
علی اصغر راشدانداستانک
مینیاتور یکریز به اهل فن گفتم: بایدآن قدر در تصویرگری به مهارت برسی که برات به صورت یادداشت های روزانه درآید. هرچه رااراده کردی، بتوانی بدون زورزدن و عرق ریزی به تصویر بکشی. حالا و بعدازاین همه سال تصویرگری، فهمیده ام که چیزی بارم نیست:
ا. رحمانعطر یاس
گفتم تو که هر شب..
بوی عطر یاس می دهی
بوی گلهای وحشی کوه البرز..
در جای جای خانه پیچیده
آبتین آیینههوشنگ جانم!
هوشیار ِ گزاره ی یگانگی
فرجام ِ گم گشته ی دل سپردگی
ساز ِ سامانه ی آرزوی کودکی
هُشدار ِ پرده ی پندار ِ جوانکی
ن ـ کامیار اشکهایم آتش فروزان درون قلبم را
به خورشید می سپارم
تا با تابش انوار زرینش
شعله ای را برساند
برای روشن کردن شمعی
محمد بینش (م ــ زیبا روز )گل اندام شانه هایت
وقت رفتن، آمدن
آرمیدن یا دویدن
وه، چه سان زیباست
شانه هایت گاه ِ رقصیدن
محمدعلی اصفهانیپيامی برای آن ها که امروز سر قرارشان نيامده بودند اين را که «اگر به کسی برخورديد که با صراحت يا با اشارات و يا با تمهيدات به شما می گويد که خودتان را در من و راه و روش من و آنچه من از شما می خواهم ذوب کنيد، بدانید که او ربطی به خورشید ندارد و احتمالاً شتک يک زردابه ی استفراغ شده است که از بد روزگار، رو به بالا جهیده است» را امروز خود خورشيد، سر قرار به من گفت.
برزین آذرمهردروغ ِ کتیبه ها دیوان ،
دندان به حلق ِ خلق نهاده
گر گانه می درند،
هر چه زهر کجا
دُردانه می برند،
اما در کتیبهها
با زر نوشته اند ،
کاینان فرشته اند!
|