logo





مسافرانِ بی سرنوشتِ خجالتِ تاریخ

چهار شنبه ۱ مهر ۱۳۹۴ - ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۵

رضا بایگان

bayegan.jpg
مسافرانِ بی سرنوشتِ خجالتِ تاریخ
با دستانی خالی
چونان سفره ی بی نانِ شان .
وتابلوی نقاشی خون و زخمِ
پاهای برهنه شان .
[ یادگار عبور از جاده های نا مهربان ]

با دستانی خالی
چونان شکم گرسنه شان .
با نقش نمکِ خشکیده
بر لبان تشه شان .
[از شورای آب دریاهای نا مهربان ]
سفری از نقطه صفر به بی نهایتِ صفر .

+ + + + + +

کجای حضورِ بشریت، بر تخت قدرت جلوس کرده اند ،
سیاست پیشگانِ دُم در تله گیر داده .
برلوسکونی : به کدام جشن شبانه دلخوش دارد ؟
شرودر : با کدام بزرگ سرمایه داران ، برسرمیز قرارداد نشسته است ؟
ساکوزی : درگیرکدام افکارِ تازه است ؟
بلر : کدام تابلوی جنگی را در حراج خواهد فروخت ؟
شیخ و شاه و وکیل و وزیر سودبرده کجا خوابیده اند .
وما درکجا ی تاریخ ایستاده ام ؟
کجا بودم من ؟
وتو ای عابرپیاده روهای خیابانهای پرعبور،
تو کجا بودی ؟
هیچ کس به تنهایی بار گناه بر دوش ندارد ،
تنها نمی شود جنگید ،
هرکدام از ما سلاح خود را به امانت برای جنایت سپردیم ،
جنگ و جنایت هزار گوشه ی هزاردستان .
در صحنه های بازی مرگ و خون ،
جسمم نبود ، سکوتم بود .

قرار براین نگذاریم که ،
بارِ گناه را درب منزل همسایه خالی کنیم .

گیرم که آن پدرو پسر ( که آبروی چنگیز و نرون راخریده اند ) ،
سهمِ شان بیش .
گیرم این یا آن ،
از این گوشه یا آن گوشه ی جهان ،
بیشتر نفت در باک ماشین جنگ ریخته باشند .
اما سکوت ،
خود حضوریست بی صورت .

+ + + + +

مسافرانِ بی سرنوشتِ خجالتِ تاریخ
با دستان خالی
تن به آبِ نا مهربان دریا سپردند ،
مرگ بیکار نماند .
پا در جاده گذاشتند ،
مرگ بی کار نماند .
هدف
دوردست هایی دیرِنا پیدا
تاریک ،
نا مشخص ،
با هزاران علامت سوآلِ .
اما مرگ حضورش ملموس .

+ + + +

گمان ما انسان ها ،
چه ساده انگارانه ست .
چقدر کم دلیل سرخوشیم
و بچه گانه خوش باور.
چه آسان پذیرا داریم ،
که . . . . . .
آزادیم ،
+ + + +
ما بچه ها یی شده ایم ،
که با یک آب نباتِ چوبی به اوج نشاط می رویم .
ما را در چمدانی جای داده اند
و در ایستگاه قطار،
چشم انتظار باربر ،
تا در واگن وسایل گم شده قرارمان دهد ،
با آب نباتی چوبی ، زیر زبان .
+ + + + +
هنوز هم حق حیات داریم .
هنوز هم اجازه داریم نفس بکشیم .
هنوز قدرت خرید روزنامه های پر از تبلیغ فاحشه خانه ها را داریم .
هنوز می توانیم برنامه های کمترش فکرِ، تلویزیون را به تماشا بنشینیم .
هنوز حق داریم که صبح را به شب پیوند زنیم ( بدون اندیشیدن ) .
هنوز هم توان خرید نان و ماست را داریم .
همین کافی یست ،
بیش از این نا جایز است ،
که این
مرز حضور شلاق کلمه ی «« دمکراسی »» ست .
هنوزهم نتوانستم که بدانم ،
من بدبخت ترم یا «« دمکراسی »»
[ هر دوی ما را در مسلخ پول و قدرت سلاخی کرده اند ، بی درد ! ]

+ + + + +
مسافرانِ بی سرنوشتِ خجالتِ تاریخ
با دستانی خالی
با شکمی خالی
با پاهای خالی
با جیب های خالی
با تنی خالی
با فکری خالی
آینده ای خالی
خالیِ ، خالیِ ، خالیِ ، خالی
پشتِ سر خرابی ، خرابی ، خرابی
و . . . . .
سفری ازنقطه ی صفربه بی نهایتِ صفر .
و . . . . . .
قصه ای که انتهایش نیست ،
و . . . و. . . و. . . و. . . .و
کارخانه های اسلحه سازی هرگز ورشکست نخواهند شد .

المان جمعه ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۵

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد