logo





فرفره های سرخ و زرد

دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ - ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۵

طاهره بارئی



می خواهم از درخت تقلای خویش
فرفره های رنگین کاغذی را بر گیرم
کودکان
در کوچه های شکلک تحقیرشان گریخته
و یادگار نادانی های پر هیاهویشان
گیسوان خسته ام را
سنگین و سرد کرده است

رانندگان ِسرعت و پوزخند
و چراغهای زننده راهنمائی
که معرکه گردان حیات شهر
و آتش بیار مأموریت آتش نشانی ها شده اند
انبوه سیبهای وحشی و زالزالک ها را
بر تارک شاخسار
نادیده فرض میکنند

یک مشت آب
از حوض عصر
آینه را بر چهره ام پخش میکند
می ایستم
و گرماگرم ساقه را فوت میکنم
تا خسته از روز دیگری در آتش
گیسوان بخارش صعود کنند
نخ های حنائی وزرد را
با شامّۀ آسمان آبی، شادمانه تقسیم کنند

یک کاسه آب
از حوض عصر
پای ریشه ها.
باز باید از فردا
فواره اخگر را
از مشت نخل در فضا باز کند
بپاشد، کنار بکشد، بخلد، راه باز کند
هیچ باشد
دفتر تلقی بزرگنمایان را
کج و کوله
امضائی سر هم کرده
راه خود کج کند

صدا
صدا
صدای همه چیز
جزعلفهای سوخته
جزشاخه های ترد طراوت
که با تهاجم چوب بدستان شقاوت ویران شد
شکوفه های پریده رنگ
که هنوز آب در سبویشان نبسته
بخود نجنبیده
آسمان در گلویشان خفه شد

ناله هایشان از وجودم تاب می خورند
و توری ظریف سبدی را می بافند
که مرگ تمامیشان را در آن
سراپا حلول میکنم
چون ورزشکاری با توپ بسکتبال
که قدم به قدم صدا را به زمین محوّل میکند
و این مراسم پرشکوه را
که در جلد یکایکشان آغاز کرده ام
تا به پایان مسیر
به سنگ رسمی تحقق خواهم رساند

ای گلو های جوان
که چلچله های برنا
در صبح آشیان شما تخم تازه می گذاشتند
عقاب سترگ را باور کنید
که بر تمام تخمهای شکسته کُرچ خواهد نشست
و تا چشم گشائی تک تک جوجکانتان
جهان را با پر های اشتعال
رنگ گرما خواهد نگاشت

بذر های لهیده زیر خاک
دستهای کوچک سردشان را
از قنداق های شکسته
گرد تارهای ریشه ام قلاب میکنند
تا تمامی رشد
منتهای بلوغ
من از گوشت خود شما را شیر خواهم داد
و در ننوی عروقم خواهم تکاند

از خانه های مخروبه
ازهویت های اجاره ای
هویت های وامدار و قسطی
که بر بازوان ناگزیرشان
همچون بازوان یک مصلوب
آشیان پرندگان بیصدا
هاج و واج مانده
گیاهان بی نام ونشان
چون طول موج یک رادیوی مخفی
خود را در رهائی بیرون صفیر زده اند
من
شما را
ای صدا ها
از خانه های خراب دان
به بیرون زمان
به جبر شنوائی
سبز ترین گیاه زمان تلمبه خواهم زد
صدای تازه ای
با حروف تازه
که الفبای آن
دو بار تشدید است

گیسوانش آتش گرفته بود
آتش گرفته زیست
تا خاکستری شد
می پرسیدم چرا
سر بر درختها می کوفتم
کلاف سر در گم اینهمه پیچک
اینهمه گیاه ِزار زار
این برخاستن رنگ، پیش از پیوستن آن به جان ِ جهان را
نمی فهمیدم
پنس بلند را
که چون سرنیزه ای کوتاه
از گیسوان مشت شده اش با نخوت تام گذشته بود
به رسمیت نمی خواستم بشناسم
تا مفهوم عشق، سواربر خدنگ ژوپیتر
چون نور افکنی به سویم رو کرد

گفت بنویس
که کار درخت روئیدن است
و سیاهی و سپیدی
هر دو بالیدن است
گفت پائیز و بهار
حنائی و سبز
جلوه های همان مشت بسته است
که دیدی پشت سر، دروازه بانی طلائی داشت
بوق ها خاموش می شوند
جاده ها چراغهای راهنمائی را با خود می برند
نوری که در دل تار هاست
شدیدترین صداست
سایه ها را
با نواختن خواهد رماند
ساز درخت را به هوای روز تکیه ده
جهانی را که می گذرد
هزار دستان می نوازند
گوش دار

گفت اتومبیل ها لب دره رها می شوند
سُکان دار درخت
زالزالک ها و سیبهای وحشی را
سنجابها و سینه سرخ ها را
سلامت از روی پل گذر خواهد داد
در جاده های تک تیر ِ عبور
شهربانوی قوام
درخت پائیزی است


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد