logo





خاطرات نويافتۀ عارف قزوينى:
ويرايش ادبى يا ماله‌كشى اسلامى!؟

دوشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۴ مه ۲۰۱۵

رضا علامه زاده

reza-allamezadeh70.jpg
با كتاب "خاطرات عارف قزوينى به همراه اشعار چاپ نشده" كه با ويراستارى "مهدى نورمحمدى" توسط "نشر سخن" در سال ١٣٨٨ در تهران منتشر شده، به دلیل كار روى فيلمنامۀ تازه‌ام، "اُپرتِ عارف و كلنل" آشنا شدم كه به‌سرانجام رساندش آرزوى چندين و چندساله‌ام بود. خاطرات عارف در اين كتاب كه بخش اعظم آن نويافته است و براى اولين بار منتشر شده، منبعى است يكتا براى شناخت شخصيت پيچيده و چندلايۀ مطرح‌ترين شاعر و فعال سياسى دوره مشروطه و دو دهۀ پُرتب‌وتاب پس از آن.

وارد اين مبحث نمى‌شوم كه پرداخت به‌آن از موضوع اصلى اين مطلب دورم نكند. به شخصيت سخت جذاب عارف هم نمى‌پردازم كه خود به‌همراه افسر وطن‌دوست شريف، كلنل محمدتقى‌خان پسيان، يكى از دو شخصيت اصلى فيلمنامۀ تازه نوشته شده‌ام هستند؛ شخصیت‌هائی که در ماه‌هاى اخير چنان درگير با آنانم كه گوئى هرگز از ذهن من جدا نبوده‌اند.

اين است كه مستقيم مى‌روم سراغ مسئلۀ ويراستارى در ايران اسلامى از طريق باريك شدن در همين كتاب خاطرات نويافتۀ عارف. و براى آسان كردن كار خودم سعى مى‌كنم از ميان يادداشت‌هاى فراوانی كه از اين كتاب برداشته‌ام از ويرايش ساده شروع، و به ماله‌كشى پيچيدۀ اسلامى ختم كنم!



سه نقطه به جاى لغات خوانده نشده

گرچه عارف در خوشنويسى هم دستى داشت ولى مثل دستخط تمام خوش‌نويسان خواندن دستنوشته‌هاى او آسان نيست و طبيعى است كه ويراستار نتواند برخى لغات يا عبارات را بخواند و يا از فحواى جمله آن را حدس بزند. از اين رو در بسيارى از صفحات يك "..." و شماره‌اى آمده و در زيرنويس مربوطه نوشته شده: "اين كلمه خوانده نشد"، يا اگر اشاره به عبارت يا جمله باشد مى‌خوانيم: "خوانده نشد".

ويراستار براى نشان دادن دقت و وسواسش در ويراستارى هرجا به لغزش‌هاى نوشتارى برخورده آن را تصحيح كرده و در زيرنويس، لغت اشتباه را آورده تا كمترين دخل و تصرف، حتى در مطلوب‌ترين و پذیرفته شده‌ترین شكلش را به دور از چشم خواننده انجام نداده باشد. يك نمونه: در متن صفحه ١٥١ لغت "اتومبيل‌هاى" آمده، و ويراستار در زيرنوس نوشته: "در اصل: اتوموبيل‌هاى".

حالا همين اوج دقت و وسواس ويراستارى را با آنچه در صفحه ٢٣٤ می‌بينيد مقایسه کنید:

[تا كه ... (٢) قجر زنده در ايرانند // اين ننگ را كشور دارا به كجا خواهد برد

زيرنويس: ٢- خوانده نشد.]

ويراستار نه فقط لغت "آخوند" را در اين بيت معروف عارف نتوانسته بخواند (!) بلكه در مصرع‌بندى بيت هم مرتكب بى‌دقتى شده. شکل درست اين بيت اين است:

تا كه آخوند و قجر زنده در ايرانند اين // ننگ را كشور دارا به كجا خواهد برد

از لغات خوانده نشده توسط ويراستار فقط به دو نمونه ديگر اشاره مى‌كنم، "گوز" و "گُه"!

[افسوس كه آن وضو به ...ى بشكست // و آن روزه به نيم جرعه مى باطل شد] ص٢٣٤

[آقا جلسه خصوصى را به ... كشيده اند.] ص ٢٥٠

بى‌ترديد داريد فكر مى‌كنيد كه اين ايرادگيرى‌ها از ويراستار بجا نيست چرا كه بايد شرائط انتشار چنين يادداشت‌هاى ارزشمندى را در نظر گرفت و به‌خاطر تن ندادن به حذف چند لغت حساسيت‌برانگيز كه تازه خواننده خودش مى‌تواند آنان را حدس بزند، جامعه را از خواندن آن محروم نكرد. بى‌شک با شما هم‌عقيده‌ام. ولى وقتى ادامۀ اين مطلب را بخوانيد خواهيد ديد كه ذبح اسلامى شخصيت عارف در بسيارى موارد از توقع سانسورگران وزرات ارشاد اسلامى نيز فراتر رفته است.

حذف عبارات و جملات بدون استفاده از سه نقطه

[ايرانى از تمام ادوار تاريخى خود يكى از نامداران كشور كهن پايه خويش را از كيانى، هخامنشى، ساسانى نخواست بداند در كدام دخمه سربه نيست شده اند.] ص ٣٣٣

اگر همين جمله بالا را با آنچه در كتاب "منتخباتى از ديوان ابوالقاسم عارف قزوينى" كه در سال ١٣١٤ در بمبئى منتشر شده مقايسه كنيد مى‌بينيد كه بين دو لغت اول آنچه نقل كردم يعنى "ايران و "از" يك عبارت يك خطى حذف شده بى‌آنكه سه نقطه‌اى در کار باشد! متن ماله‌كشى اسلامى نشده از صفحه ٨ كتاب چاپ بمبئی اين است:

[ايرانى در مدت كمتر از هزارسال بيشتر از ده هزار امامزاده ساخت ولى از تمام ادوار تاريخى خود يكى از نامداران كشور كهن پايه خويش را از كيانى، هخامنشى، ساسانى نخواست بدان در كدام دخمه سربه نيست شده اند.]

يك نمونه ديگر از جراحى اسلامى به دست مى‌دهم تا ببينيد ويراستار با چه دقت استادانه‌اى حرف‌هاى غيراسلامى عارف را از لابلاى جملات حذف كرده است. اين نمونه مربوط به شرحى است كه عارف در مورد "جيران"، كلفت‌اش، نوشته. جمله اول در متن اصلى از كتاب چاپ بمبئى اين است:

[... اين زن، خانمان به باد دادۀ عمامه و تحت‌الحنك و متوارى شدۀ نعلين است. دائى او در اطراف ميانج عنوان شيخ الاسلامى داشته...] (ص٣٢)

ويراستار خاطرات نویافته عارف همین جمله را اينگونه آورده:

[... اين زنِ خانمان به باد داده، دائى او در اطراف ميانج عنوان شيخ الاسلامى داشته...] (ص ٣٥٢)

در ادامه، شرح عارف از احوالات جيران در كتاب چاپ بمبى این‌گونه آمده:

در تمام زندگانى يك ركعت نماز نخوانده و هزار شكر كه اساسا بلد نشده است، و نمى‌داند نماز و روزه چيست!

و در کتابِ ویراستاری شده در ایران، تمامی این جمله شامل ماله‌کشی اسلامى شده، آن هم بدون هيچ سه نقطه و زيرنويسى!

لعاب اسلامى زدن به شخصیت عارف

مقولۀ حذف لغات و عبارات از یک متن در شغل ناشريف سانسورگرى مقولۀ شناخته شده و قابل پيش‌بينى است. مشابه نمونه‌هاى بالا در اين كتاب بسيار است كه براى پرهيز از درازنويسى از آن درمى‌گذرم. ولى مقولۀ تفسير و تعبير كردن‌های انحرافی، و لعاب‌كارى شخصيت افرادى كه مشهورتر از آنند كه بشود خودشان را حذف كرد مقولۀ ديگرى است كه اگر ويراستار با سانسورگران همدل نباشد نيازى به‌انجامش ندارد.

روشنتر بگويم: حتى اگر همۀ ماله‌كشى اسلامى ذكر شده در بالا براى انتشار دستنوشته‌هاى ارزشمند عارف در شرائط جمهورى اسلامى ضرورتى اجتناب‌ناپذير باشد نمونه‌هاى زير ديگر بيشتر نشان از تمايل ويراستار به تحريف واقعيات دارد تا دور زدن سانسور.

ويراستار در مقدمه‌مانندى با عنوان زندگى‌نامه عارف در همين كتاب مى‌نويسد:

[به‌طورى كه عارف در سرگذشتش نوشته بر اين اعتقاد است كه به خاطر نوحه‌خوانى‌هاى دوره كودكى، توشه قابل توجهى براى آخرت خود فراهم ساخته است.] ص ٣٨

اين برداشت ويراستار است از نگاه عارف به دورۀ نوحه‌خوانی‌اش! حالا ببينيد خود عارف در نوشته‌اش با عنوان "تاریخ حیات عارف" که به‌صورت مقدمه در کتاب "دیوان عارف قزوینی" که در زمان حیات خودش با ویراستاری دکتر رضازاده شفق در برلین منتشر شده، چه نوشته است:

[چون داراى حنجره داودى بودم كه مى‌توان گفت معجزه يا سحرى بود، همين اسباب شد كه پدرم به طمع افتاد از براى خطاهاى خود كه در دوره زندگى بواسطه شغل وكالت مرتكب آن‌ها شده بود جلوگيرى از آن‌ها كرده باشد هيچ بهتر از اين نديد مرا به شغل روضه‌‌خوانى كه به عقيده من هزار بار بدتر از شغل وكالت است وادار كرده باشد... پدرم با داشتن دو پسر بزرگتر، چون مرا روضه‌خوان خيال مى‌كرد وصى خود قرار داد. روزى از جمعيتى دعوت شد. پس از صرف چاى و شربت و شيرينى، مرا زير يك بار ننگينى بردند يعنى عمامه بر سر من كردند. البته اشخاص حساس مى‌دانند، با اين حال من در چند روز اولى كه عبور از كوچه و بازار مى‌كردم با اين بار ننگين شرم‌آور در چه حالى بودم.] ص ٧٣

لعاب اسلامى زدن به عارف با زيركى تمام در لابلاى سطور، توسط ويراستار گنجانيده شده. عارف در يكى از كنسرت‌هاى بسيار معروفش كه در پارك ظل‌السلطان اجرا كرد مورد حملۀ فراش‌هاى محمدولى‌خان سپهدار قرارگرفت و به‌سختى مجروح شد (از تفصيل در اين مورد مى‌گذرم گرچه با جزئيات ماجرا آشنايم و از آن صحنه‌ای مفصل در فيلمنامه‌ام پرداخته‌ام). اين كنسرت در سال ١٢٩٤بود وقتى عارف فقط سی‌وشش سال داشت و در اوج محبوبيت بود. آن‌روزها زيبائى چهره و برازندگی قامت و صدای داودی و خوش‌پوشى‌اش زبانزد اهل دل‌ها بود. و ساليان سال بود كه از زیر آن به قول خودش "بار ننگین شرم‌آور" در آمده بود.

حالا ويراستار وقتی به‌‌شكلى گذرا به‌این ماجرا می‌پردازد بسیار هدفمند مى‌نويسد:

[چند روز بعد به دستور سپهدار نوكرهاى او كتك سختى به عارف زدند به طوری كه عبا و عمامه وى پاره شد و...] ص ٤٥

كنسرت عارف با عبا و عمامه! آن هم در آن روزهای عمرش که از زبان تیز "ایرج میزرا" در "عارفنامه" این گونه تصویر شده است:

[شنیدم تا شدی عارف کلاهی// گرفته حُسنت از مَه تا به ماهی

ز سر تا مولوی را برگرفتی// بساط خوشگلی از سر گرفتی

به هرجا می‌روی خلقند حیران// که این عارف بود یا ماه تابان]

حالا يك نكته جالب‌تر. ويراستار كه هم فاضل است و هم وسواسى، هيچ از توضيح و تفسير كوتاهى نكرده است. مثلا در صفحه ١٧٧ وقتى عارف به‌مناسبتى اين مصرع از شعر مولانا را مى‌آورد كه "اين همه آواز‌ها از شه بُوَد"، ويراستار با زدن شماره‌اى ما را به زيرنويس ارجاع مى‌دهد و نيم‌بيت دومش را براى اطلاع خواننده مى‌آورد "گرچه از حلقوم عبدالله بود". در همان صفحات عارف در مبحثى طولانى به‌مدعيان قلابی سيّد بودن در ايران مى‌تازد و با زبانى نيش‌دار آنان را خمس‌بگيرانى مى‌نامد كه "چنان پايه و بنيان مفت‌خورى را مستحكم كردند كه تا ايرانى پى به پايه و بنيان اساس مليت درهم شكسته و پى و پايه از هم در رفته خود نبرد، هزار برج ايفل سرنگون، چندين ملت و مملكت زيرورو، ولى به هيچ وجه خللى در اركان از سنگِ يَشم ريختۀ آن وارد نخواهد آمد: خلل پذير بود هر بنا كه مى‌بينى// مگر بناى سيادت كه خالى از خلل است".

ويراستار در اين‌جا كه عارف به‌تمسخر لغت "سيادت" به معنای تلویحی سيّدبودن را به جاى لغت "محبت" در شعر حافظ آورده نيازى نمى‌بيند توضيحى بدهد، انگار ترجيح مى‌دهد خوانندگانى كه اطلاعات ادبى‌شان زياد نيست فكر كنند كه اين هم بيتى از خود عارف است كه سيّدبودن را از برج ایفل هم خلل‌ناپذیرتر شمرده است! ص ١٧٤

اگر تعجب كرده‌ايد كه چطور ويراستار تمام مقولۀ سيدبودن را حذف نكرده، شما را به‌تفسير او از اين مقوله ارجاع مى‌دهم:

[عارف در ادامه، اعتقاد قلبى و درونى خود را به مقام شامخ خاندان رسالت ابراز مى‌دارد و... مى‌گويد بر همه واجب است كه به سادات به‌عنوان ذريّه پيامبر مكرم اسلام (ص) احترام بگذارند...] ص ١٥٤

یک جا هم عارف از دخالت دین در زندگی مردم انتقاد می‌کند و می‌نویسد:

[همین عقاید غلط یعنی مداخله دادن خدا در امورات زندگانی، پدر این مملکت را درآورد.] ص ١٥٠

و ویراستار با زیرنویسی دوبرابر جملۀ عارف، توضیحی شفاف و روشنگر به‌خواننده می‌دهد!

[خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید ما سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهیم مگر آن که خودشان را تغییر دهند، که این امر نشانۀ اراده و اختیاری است که خدا به بشر عطا فرموده است.]

و یک جای دیگر ریشخند عارف به باور مردم عامی به حل مشکلاتشان با آمدن امام غائب را جدی گرفته، و بدون کمترین توضیح و فقط با حذف لغات خوانده نشده (!) آن را آورده است:

[حالا که کسی دادرسی از این مردم گرسنه نمی‌کند، حالا که وکیل تنها برای پر کردن جیب خود و خیانت به مملکت است، باید گفت یا صاحب‌الزمان به ظهورت شتاب کن. تا صاحب‌الزمان آمده، به یک اشاره تمام چرخ طیاره و تانک و اتومبیل‌های زره‌پوش و توپ و تفنگ را از کار انداخته، آن‌وقت هم به‌قدری ملائکه و جن و پری دنبال حضرت ریخته که هر یک نفر به‌دست ده نفر آن‌ها اسیر و گرفتار، کَت همه را بسته، حضرت ذوالفقار را کشیده، بقدری از این مردم... بکشد که همان‌طور خون تا رکاب مبارکش رسیده...] ص ١٥١

ديگر اين مقوله را كش نمى‌دهم و اين مطلب را با چشمۀ مضحك ديگرى از ماله‌كشى اسلامى در ايران به‌پايان مى‌برم. در اين كتاب علاوه بر خاطرات نويافته تعدادى نامه و نيز مطلب بلندى به قلم "دكتر على اقبالى" تحت عنوان "ديده‌ها و شنيده‌ها از عارف" آمده است. خانواده اقبالى در زمان اقامت عارف در همدان (هفت سال آخر عمرش) با او در تماس بوده‌اند و حالا دكتر على اقبالى كه از بازمانگان همان خانواده است خاطراتش از عارف را در اين كتاب نوشته كه شاه‌بیت‌اش اين است:

[پس از فوت عارف كه اثاثيه اندك و اموال بسيار ناچيز او را جمع كردند در اطاق خلوت كوچكش كه در كنار اطاق پذيرائى او در قلعه كاظم خان سلطان قرار داشت سجاده و مُهر و تسبيح يافتند كه نشان دهندۀ اعتقاد و محل راز و نياز او با خداى خويش بوده و هيچگاه به آن تظاهر نمى‌كرده است.] ص ٥٤٢

حالا ببينيد اين ادعا را اين آقاى دكتر در مورد چه كسى مى‌كند؛ كسى كه در نامه‌اى به يكى از دوستانش كه در صفحات ٢٥٨-٢٥٩ كتاب "دیوان عارف قزوينى" چاپ برلين درج شده، اعتقادش به مبانى مبين اسلام را اين‌گونه نشان مى‌دهد:

[امامزاده ميرزا حسن شيخ الاسلام عليه‌السلام كه در پنج فرسخى قزوين واقع است يقين دارم هزارمرتبه از امامزاده‌هاى ساخته [شده]، پدرومادرتر است. براى اين‌كه من در حال حيات [او]، اين امامزاده را مكرر زيارت كرده اقلا صدشب با هم عرق خورديم. هزار معجزه از او در حيات ديده شده است كه يكى از آن‌ها اينكه چندين مرتبه در حال مستى از پشت بام كاوانسراى "يانس آباد" كه ملك خود آن بزرگوار است به زمين پرت شده و هيچ جاى او عيب نكرده است. اگر همه امامزاده‌ها سابقه زندگيشان اين بوده است بعداز مرگ آنچه اعجاز نسبت به آنها داده شود كورباطن كسى است كه شك بياورد و اگر مادر مهدى‌خان كه داراى عقيده پاكى است هرشب جمعه به زيارت آن مشرف شود مكرر با چشم خودش خواهد ديد كه نورهاى الوان سبز و آبى به سر گنبد مطهر خورده و در اطراف آن پخش خواهد شد و امروز موقع مرتب كردن اين غزل هرچه خواستم در باغچۀ مقبره آن مرحوم يك گيلاس عرق بخورم متولى نگذاشت. من هم از ترس اينكه مبادا سنگ شوم با منتهاى خمارى كه داشتم صرف نظر از خوردن يك گيلاس عرق كردم.

بگو به شیخ هر آنچه از تو بر مسلمانی// رسید، بر اثر جهل بود و نادانی

میان اهل دل، اهل ریا همین فرق است// که داغ ماست به دل داغ او به پیشانی]



کمی نگرانم مبادا از آنچه نوشتم این بربیاید که دارم از ارزش کتاب مورد بحث می‌کاهم. امیدوارم این برداشت از نوشته‌ام نشود. من شخصا به‌نکات بسیار روشنگرانه‌ای در خاطرات نویافتۀ عارف برخوردم که برای تکمیل کاری که در دست دارم بسیار ضروری است. تردید ندارم علاقمندان به تاریخ معاصر کشورمان از خواندن این کتاب، علیرغم اشکالاتی که در بالا برشمردم، بهره بسیاری خواهند برد.

اما آنچه مرا به‌نوشتن این مطلب واداشت نگرانی دیگری است: این نگرانی که نسل جوان امروز ایران که به تاریخ معاصر کشورش علاقمند است بدون دسترسی به منابعی که کسانی مثل من در اختیار دارند نتواند واقعیت‌ها را از ورای دستکاری مشترک سانسورگران، و ویراستاران همسو با آنان، به‌درستی دریابد.

□◊□
http://reza.malakut.org/

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد