logo





رابرت فراست

درنگ در كنار بیشه ها در شامگاه برفی

میر مجید عمرانی

يکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۳۱ مه ۲۰۱۵

robert-frost0.jpg
این بیشه‌ها از آنِ كیست، به گمانم می‌دانم.
گو كه، خانه‌اش در روستاست،
مرا نخواهد دید كه این جا ایستاده‌ام
تا بیشه‌هایش را بنگرم كه از برف سرشار می‌شود.

*

بی‌گمان اسبكم فكر می‌کند كار غریبی است ایستادن
در جایی به دور از کلبه‌ای روستایی
در میان بیشه‌ها و دریاچه‌ی فسرده
در تاریک‌ترین شامگاه سال.

*

او با تكانی به زنگوله‌های ستام خود
می‌پرسد آیا اشتباهی پیش نیامده؟
یگانه نوای دیگر، نوای وزش بادی آرام
و برف دانه‌هاست.

*

بیشه‌ها دلكش، تاریك و ژرف‌اند
ولی من پیمان‌هایی دارم كه وفا كنم
و فرسنگ‌ها راه كه پیش از غنودن بپیمایم
و فرسنگ‌ها راه كه پیش از غنودن بپیمایم.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد