س. سیفی سیمای شهرهای امروزی و گلگشت گمشدهی حافظ گفتنی است که پیش از این در فضای باغ- شهرهای ایران، همواره بوستان و باغ طبیعی نه مصنوعی و ساختگی، جایگاه ویژهای داشته است. چنانکه همیشه حضور باغ- شهرهای ایرانی در بقا و ماندگاری تفرجگاههای طبیعی تسهیلگری به عمل میآورد. مردم هم در همین گردشگاههای عمومی و یا خصوصی اوقات فراغت خود را به سر میآوردند. همچنان که شاعران کلاسیک ما در شعر خویش همیشه حضور در گردشگاههای عمومی را مغتنم میشمردند، تا بنا به رسمی همگانی و عمومی در کنار سبزی چمن و درختان سر به فلک کشیده به صدای خوش و شیرین پرندگان گوش فرادهند.
سيروس"قاسم" سيفحقيقت کتمان شده اگرچه همزادم سيروس سيف " نويسنده رمان آوارگان خوابگرد را که مؤخره آن در همين سايت عصر نو، تحت عنوان قرن بيست و يکم، قرن رستاخيز آوارگان جهان است، منتشر شده است" دوست می دارم، اما اگر قرار شود که ميان او و "حقيقت"، يکی را انتخاب کنم، "حقيقت " را انتخاب می کنم؛ و حقيقت اين است که سيروس سيف ، در رمان آوارگان خوابگرد، حقيقت را کتمان کرده است!
فرخ ازبرىهواى اشتياق شب در دلم فرو ريخت
با موج گيسوانت
هر بار نور صبح بود
خوش خند مهربانت .
علی اصغر راشدانیک مرده دهقان یک قوری گلسرخی چای تازه دم خوش عطربا دو استکان کمر باریک لب طلائی با نعلبکی، روسینی و کنار قندان تمیز گذاشت. از قهوه خانه جبریل کنار فلکه خیام بیرون زد. سینی رو دست داخل نخودبریزی شد. حاج حجت کنار میز پشت دخل نشسته بود. سیگار هماب یضی را سرچوب سیگار بلندش گیر داده و دنبال کبریت می گشت. سینی چای را رو میزگذاشت، بلافاصله یک استکان را پر کرد و جلوی حاجی گذاشت،
بهروز داودیدو سروده از زیبائی تا مرگ نمايان نميشود
مگر
در حجابى بيرنگ
از الياف گذشته
در مسيرِى مه آلود
از خاطرات سرگردان
و در هاله ای انباشته
رضا اغنمیآخرین اعدام نقد و بررسی کتاب زکریاهاشمی هنرمند با ذوقی ست که با فکر و دید هنرمندانه ش، زشت ترین، هولناک ترین پیشامدها و بدترین رفتار آدمی را درجلوه های گوناگون ادبی – هنری به زیبائی، درمنظر نگاه تماشاگران به نمایش می گذارد. با تکیه به چنین ذوق وسلیقه است که «آخرین اعدام»، که داستان یک انسان نمای جانی بچه باز به نام هوشنگ ورامینی را با نثری زیبا روایت کرده است؛ و خواننده با همۀ نفرت و احساس دلهره های هولناک، نمی تواند چشم ببندد وکتاب را ازخود دورکند.
شارل بودلر مُرده دلشاد برگردان از مانی در زمینِ پُر حلزونی، نَمور و چربناک
چاله ی گودی کُنم با دست خود در قلبِ خاک
و تنِ فرسوده را در آن دهم جا بیدرنگ
تا بخوابم بی خیال، در آب چون خوابد نهنگ
ناصر رحیمخانی معرفی کتاب « روز سیاه کارگر» *«روز سیاه کارگر» روایتی ست تصویرگرِ روزگارانِ سختِ زندگانی و کار وزحمتِ طاقت سوزِ دهقانان و کارگرانِ کشاورزی و برزگرانِ روستاهای کرمانشاهان ، نمونه و نموداری از بود وباشِ زحمتکشانِ شهر و روستایِ ایران ، روایتِ دقیق و جزء به جزءِ ستمِ خانمانسوزی که برآنان می رفت ، سکوت و تسلیم ویا گاه هم کنش و واکنش آنان دربرابر آن جورِ گسترده .
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار مثنوی معنوی
"شمس تبریزی" در رمان "ملت عشق" بخش نخست
خانم الیف شافاک رمان نوبس کشور ترکیه ،در ادبیات معاصر آن سامان چهره ای موفق است. وی رمان ملت عشق را ابتدا در سال ۲۰۰۹ میلادی به چاپ رساند و عنوان پرفروش ترین کتاب ِتاریخ ترکیه را از آن خود گردانید. این اثر با ترجمه خوب ارسلان فصیحی توسط انتشارات ققنوس در بازار کتاب ایران رواج یافته است. استقبال مردم از این کتاب شاید برای مطالبی باشد که وی ضمن داستان ، در بارۀ شخصیت بی نظیر شمس تبریزی و روابطش با اطرافیان نگاشته است. داستان در دو فضای زمانی جدا از یکدیگر پیش می رود .در واقع دوحکایت در ارتباطی تنگاتنک و معنوی با یکدیگر در دو زمان متفاوت پیش می روند و خواننده را بدنبال خویش می کشانند.
آرش اسلامیصحنه گُل در دستهای کوچکش میخشکد
کودکی
که قرار بود ناجی ما شود
حکیم خوابهای من ...!
سه شعر از گئورگ تراکل ترجمه علی اصغر فرداد خواب و مرگ
عقابان تاریک
در سراسر شب
می گردند
باشد که امواج یخ زده ی ابدیت
تصویر طلایی انسان را فرو بلعد.
نقد و نظری به "رمان تاریخی اشک سبلان" نوشته ی ابراهیم دارابی در رمان آقای دارابی ،کلارا دختری است که بر خلاف میل پدر و مادرش می خواهد همسر مرد جوانی گردد که به مبارزه اجتماعی ایمان دارد و با تمامی وجود خود درگیرمبارزه است . درست به همین علت این وصلت مورد مخالفت شدید والدینش واقع می شود . پدر و مادر کلارا خرده بورژوای مرفه تمام عیاری هستند که در زندگی جز به منافع تنگ نظرانه ی کوتاه مدت خانوادگی خود نمی اندیشند . و به مردمان فرودست جامعه با دیدی خودبرتربینانه و کینه توزانه می نگرند .این خانواده فارغ از هر نوع حس همدردی با دیگران در تجملات دنیای مبتذل خود غرقه اند . ولی کلارا دختر خانواده علیرغم میل آنها به همسری آیدین درآمده و در راه مبارزه اجتماعی پای می گذارد .
چهارداستانک از ادواردوگالینو ترجمه علی اصغرراشدان براولیولوپزخواننده، نصف گروه موزیک داس لوس اولیمومارنوس، بایک دست شکسته خودرابه بارسلون تبعیدکرد.
براولیوتوزندان ویلادووتوزندانی بود، چراکه سه جلدکتاب باخودداشت: یکی زندگی نامه آرتیگاس، دیگری دفتری ازاشعارانتونیوماکادووسومی شاهزاده کوچک سنت اکزوپری. کمی پیش ازآزادیش، نگهبانی آمده بودتوسلولش وپرسیده بود:
« توگیتاریستی؟ »
بیژن باران سیاهکل ۱۳ گوزن شجاع، آگاه
در تاریک جنگل-
تبلور تضاد آتش و گل.
اسد سیفهزار و یکشب؛ روایتِ عشق در فرهنگِ ما هزار و یکشب داستان زندگی انسانهاست در کنار جنها و پریان، داستان سحر و جادو و دین، داستانی که عشق در آن به حیله ممکن میگردد و زنان حیلهگرند. دام برای مردان میگسترند تا اسیرشان کرده، کام از آنان برگیرند. داستان مردانیست که شبها را با ساز و ترانه و می به صبح میرسانند، به دنیای دور سفر میکنند، به عشق زنان گرفتار میآیند، فریب آنان میخورند، نرد عشق میبازند، منتظر حادثهاند و اینکه؛ تقدیر چه برایشان در پیش دارد.
رضا علامه زادهکندوکاوی در نامزدهاى اسكار ٢٠١٧ هر ساله هنرمندان و دستاندركاران سينما، از كارگردان و بازيگر گرفته تا چهرهپرداز و ميكسكننده صدا، از سازندگان فيلمهاى كوتاه و بلند داستانى گرفته تا فيلمهاى مستند و انيميشن، در رقابتى سنگين براى ربودن ٢٤ تنديس طلائى اسكار تلاش مىكنند. براى تماشاگر عادى سينما اما تنها هشت رشته از ٢٤ رشته موجود در رقابتهاى اسكار اهميت ويژه دارد كه معمولا اينهايند: بهترين فيلم؛ بهترين كارگردان؛ بهترين بازيگر مرد در نقش اصلى؛ بهترين بازيگر زن در نقش اصلى؛ بهترين بازيگر مرد در نقش مكمل؛ بهترين بازيگر زن در نقش مكمل؛ بهترين فيلمنامه اوريجينال و بهترين فيلمنامه اقتباسى. براى تماشاگران غيرانگليسى زبان، مثل ما ايرانىها، البته بايد بر اين هشت رشته، رشتهى بهترين فيلم غيرانگليسىزبان را نيز افزود.
خسرو ثابت قدمخانوم یا خانم؟ فک کردم یا فکر کردم؟ چگونه اینترنت زبان را عوض می کند! هر کس که سَری، هر چند کوتاه، به شبکه های اجتماعی زده باشد، با کمی دقت، این خطاها را دیده است. و شاید متوجه شده باشد که این اشتباهات، بطورِ تصاعدی در حالِ افزایش اند. حتی در صفحاتِ کتابدوستان و دوستدارانِ ادبیات. و صاحبانِ این صفحات، کاربرانِ غلط نویس خود را تصحیح نمی کنند، چون یا تعدادشان زیاد است، یا امیدی به بهبود ندارند، و یا خود از املای صحیح بی خبرند.
عباس شکریدریا: رخت تن مهتاب نقدی بر کتاب «شهر مرقدی» مجموعه داستان «شهر مرقدی»، سومین کار حسین رحمت است که نشر آفتاب در نروژ آن را منتشر کرده است. این مجموعه گوشههایی از زندگی انسان را در این سو و آن سوی جهان، خارج از مام وطن به تصویر میکشد. شگرد حسین رحمت در این کتاب همانی است که در دو کتاب پیشین؛ "از شب دمی باقی است" و "فارانهایت شرجی" دیده بودیم. یعنی طرح یک شخصیت در چند داستان که گاه چنین مینماید که داستانی بلند خوانده میشود. داستانی که پارهپاره شده تا ذهن خواننده در همسویی یا در مخالفت با نویسنده، هر گاه و هرجا که خواست، تعبیری دیگر و به ناگزیر ادامهای دیگر برای آن متصور شود.
محمد فارسیهدیهٔ رهائی ویرانی را آبادانی جهان نمی انگاشتی
که نه همزاد آبادانی بود،
و نه همزاد انسان
تنها کین و بیداد
همزادیشان را سرشته بود
ویرانی آن کلام بیداد
که فسخ انسان بود و شرم تاریخ
رضا اغنمینگاهی به «شهر مرقدی» داستان کوتاه خواننده، داستان را دنبال می کند. همراه نویسنده به سال های سپری شده، بیست و سه سال گذشته برمی گردد. گوش می خواباند به پند و اندرز دوراندیشانه ی پدر «به هنگام بدرقه، پدر لب آویخته، دست روی شانه هایم گذاشت و گفت سعی کن آن ور آب، حرام نشوی و آرزو داشت بعد از اتمام درس، آفتاب زندگی من درایران پا بگیرد». ازگذران خود درلندن می گوید و دوستی خود با دریا. دختر زیبائی که :« حدیث سرنوشت با دریا خوش بود. درهوای هم پیالگی، یاری شیرین و الفبای محبت بود و صاحب همه ی صداها».
دکتر عارف پژمانعشق، آزادی و کلاغ! از خیابان وصال، یک کمی آن سو تر
ته بولوار کشاورز، بنگر
یک کلاغی است که مرموز تر ازتاریکی است ؛
گو ئیا این شبرنگ، خبری آورده
از پشتهء کوه
از دل دریاها، شاید از عرش خدا.
مهدی استعدادی شادمریضی لندنی اما هر بار بی حوصلگی و یأسی که چند صباحی است مرا از رمق انداخته مانعم میشود. یک کمی محتاط شده ام. اعتراف میکنم که عافیت طلبی هم در چشم اندازم خوشرقصی میکند. افزون بر این ها، عقل سلیم نیزمدام نهیب میزند که پا به سن گذاشته ای! مبادا تندروی کنی و خودت را درگیر بحث و جدل های بی نتیجه و بیهوده سازی. این نصیحت گویا و مدام در گوشم طنین انداز است که در مرز بازنشستگی هستی! کمی کوتاه بیا!
اما این مصاحبه آقای کریمی (مجری برنامه پرگار در بنگاه خبر پراکنی دولت فخیمه) با ابراهیم گلستان، که دیروز آن را دیدم، بیکباره تمام رشته های مصلحت بینی ام را پنبه کرد. تاثیر ناگوار آن چنان حاد بود که پرده محافظه کاری های مرا کنار زد .
سيروس"قاسم" سيفانتخابات شکر تو کلومت ، حرفت يادت نره. .. داشتم چی می گفتم؟! ...آره. داشتم راجع به علی شاگردم می گفتم.....آره. ..... داشتم می گفتم که نونوائیه ، اونجا بود؛ کنار اون برجه؛ اون رو به رو. يکی از دومادام ، همه ی دکون مکون و خونه مونه ها وو بازارچه ی کنارشو صاف کرد و به جاش اون برجه روساخت. خدادتا آپارتمان توشه. بالای بالای برجه؛ منظورم رو پشت بومشه. يه رستوران زده، به بزرگی دولت آباد خودمون که وختی توش مينشينی عين اون ميمونه که رو قله ی دماوند نشستی. هرچی هم که بخوای ميتونی سفارش بدی.از شيرمرغ گرفته تا جون آدميزاد. آره. يکی ديگه از دومادام تو کار ارز و مرز و اينطور چيزا بود که اين قضايای اخير و حکم اعدام گرفتن يکی از شرکا، بهتر ديد که کنار بکشه و از اين حرفا. البته، ما سعی خودمونو کرديم تا اون بالا بالاها هم رفتيم که يک جورائی قضيه رو بکشونيم اونور بازار، اما نشد! به دومادم گفتم بکش کنار. آدم حرف شنوويه، کشيد کنار. الان داره ميره تو کار سياست و اينطور چيزا. آخه ، پسرش که نوم باشه، ليسانس سياست و اينطور چيزا گرفته. آره!
ولفگنگ بورشرت نان ترجمه علی اصغرراشدان زن ناگهان بیدارشد. دو ونیم بود. فکرکرد چرابیدار شده. آه، آره! تو آشپزخانه یکی به صندلی خورده بود. به آشپزخانه گوش سپرد. ساکت بود. خیلی ساکت بود. با دست رو تختخواب را جستجو کرد، کنارش خالی بود. خودش بود، دلیل آن همه سکوت همان قضیه بود. نفسش را توسینه حبس کرد. بلند شد، در تاریکی خانه طرف آشپزخانه رفت. تو آشپزخانه هم را دید. ساعت دو و نیم بود. چیز سفیدی رو کابینت آشپزخانه دید. لامپ راروشن کرد. ساعت دو و نیم، با لباس های سفیدتو آشپزخانه برابر هم بودند.
ابوالفضل محققیداستان آن آگهی نصبشده بر کوی و برزن! یک روز تصمیم گرفت اطلاعیه عکسهائی را که پشت ویترین گاراژ مسافربری « کاوندی » بوده بردارد. بارها از جلو ویترین عبور کرد؛ داخل سالن فروش بلیط شد؛ بار نخست دو نوار چسب آن را برداشت و در نهایت در شلوغترین زمان، اطلاعیه را از شیشه کند. هرگز آن لحظه را تا امروز که سنی از وی گذشته از یاد نبرده است؛ حسی از ترس، حسی از ناترسی، نوعی آزادشدن و نوعی باورکردن به خود. شاید همین کار کوچک نمادین بود که تمامی مسیر زندگی او را تغییر داد. در سختی راه، یارش بود تا نهراسد و تا حد مرگ در چشم زندگی خیره شود؛ چرا که در جستجوی ایستادگی قدم اول را برداشته بود.
|