logo





چهارداستانک از ادواردوگالینو

ترجمه علی اصغرراشدان

شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸ فوريه ۲۰۱۷

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Eduardo Galeano
(15آوریل 2015درسن 74سالگی مرد،یکی ازبزرگترین نویسندگان آمریکای لاتین واهل اروگوئه بود.)

Lob des Schweigens
درستایش سکوت


براولیولوپزخواننده، نصف گروه موزیک داس لوس اولیمومارنوس، بایک دست شکسته خودرابه بارسلون تبعیدکرد.
براولیوتوزندان ویلادووتوزندانی بود، چراکه سه جلدکتاب باخودداشت: یکی زندگی نامه آرتیگاس، دیگری دفتری ازاشعارانتونیوماکادووسومی شاهزاده کوچک سنت اکزوپری. کمی پیش ازآزادیش، نگهبانی آمده بودتوسلولش وپرسیده بود:
« توگیتاریستی؟ »
ودست چپش راباپوتین شکسته بود.
من ازبراولیودرخواست یک پرسش وپاسخ کردم. فکرکردم شایداین داستان برای مجله تریونفوجالب باشد. براولیوسرش راخاراند، مدتی فکروبعددرخواستم راردکرد. گفت:
«دیریازود، دستم خوب میشه. بعدمیتونم تومردم آفتابی وکارموشروع کنم. متوجهی چی میگم؟ دوست ندارم مردم ازسردلسوزی برام دست بزنند...»

2

Lob des Misstrauen
ستایش بی اعتمادی

معلم روزاول مدرسه یک شیشه بزرگ باخودآورد. به میگوئل برون وشاگردهای دیگرگفت:
«عطرتوشیشه ست، میخوام حس بویائی شماروامتحان کنم. هرکس بوئی حس کرد،فوری دستشو بلندکنه. »
معلم چوب پنبه شیشه رابیرون کشید. بلافاصله دوشاگرددست بلندکردند، بعدپنج نفروده نفروبعدتمام سی شاگرددست شان رابالابردند.
دختری نیمه منگ پرسید « آقامعلم، اجازه هست پنجره روبازکنم؟ »
شاگردهای دیگر خواسته دخترراتکرارکردند. بوی آزاردهنده عطرتحمل ناپذیرشده بود.
معلم رازخودرابرای شاگردهافاش کرد « توشیشه تنهاآب است...»

3

Die Indios
بومیها

همانطورکه روث بندیکت تعریف میکند، بومیهاراتوجزیره ونکوورتورنیر،جائی که شاهراده هادارای قدرت بودند، نگهداری میکردند. بومیهاباهم رقابت واموال ودارائی یکدیگررانابودمیکردند. بلمها، روغن های ماهی وتخم ماهیهای قزل آلای یکدیگرراتوآتش می انداختند. رواندازها، ظروف وقابلمه های هم راازبالای دماغه تودریاپرت میکردند.
پیروزکسی میماندکه خودراازهمه جدامیکرد....

4

Die Entfremdung
بیگانگی

توجوونیم صندوقداربانک بودم.
یکی ازمشتریا، یه کارخونه دارپیرهن دوزی هنوزتوخاطرم مونده. رئیس بانک خیلی لطف کردوگذاشت یه اعتبارجدیدداشته باشه. کارخونه دارپیرهن دوزی بیچاره ازبیخ وبن ورشکسته بود. پیرانشم کیفیت خوبی داشتن، اماهیچکس نمی خرید.
یه شب یه فرشته توخوابش ظاهرشدویه پیام شادی بخش بهش دادکه میتونه شرکت شوبه شکل زیراداره کنه:
صبح بعدبیدارشدوبایه جمله ازتخت پائین پریدوبلافاصله رفت سرکارش .
اول اسم شرکت شوعوض کردوگذاشت«بیگانه ی جامعه اروگوئه»که طنینی وطن پرستانه داشت. اسم دورودرازبودوخلاصه ش کردبه «یو.اس.ا» .توقدم دوم یقه پیرناشوبایه اتیکت عرضه کردکه صادقانه روش نوشته بود: میداین یو.اس.ا. توقدم سوم دیوانه وارپیرناشوفروخت. توقدم چارم تموم قرضاشوپرداخت ویه عالمه پولم جمع وروهم کپه کرد....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد