logo





هزار و یک‌شب؛ روایتِ عشق در فرهنگِ ما

پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۶ فوريه ۲۰۱۷

اسد سیف

هزار و یک‌شب حکایت مردمانی مسخ‌شده است، مردمانی که جانشان را ارزشی نیست، اگر بخت یاری کند و کشته نشوند، ماهی می‌شوند و یا سنگ و حیوانی دیگر. در این داستان‌ها هیچ انسانی نمی‌تواند برای فردای خویش نقشه‌ای از پیش طرح کند. همه در گردونه شگفت‌انگیز حادثه‌ها گرفتارند. به همان‌سان که شکوه و جلال را در این اثر عظمت است و زمان محدودیت نمی‌شناسد، بیم و امید بی‌حد و حصر بر ممکنات حاکم می‌شود. انسانِ ایستا مبهوتِ جهانی‌ست پویا. شهرزاد هزاران سال می‌تواند به همان شکلی که هست، داستان بیافریند و به شاه لذتِ ذهنی و جسمی ببخشد و جهان را با داستان‌سرایی خویش سحر کند.
ما ایرانیان سده‌هاست که با داستان‌های هزار و یک‌شب زندگی می‌کنیم. مشکل بتوان کسی از ما یافت که داستانی از این مجموعه در ذهن نداشته باشد. مادران و مادربزرگ‌ها در شب‌های دراز زمستان "شهرزاد" قصه‌گوی ما بودند در روایتِ این داستان‌ها. ما خود تا همین صد سال پیش آگاهی چندانی از بنیان آن نداشتیم. غربی‌ها آن را به عنوان یک اثر ادبی به ما شناساندند. کامل‌ترین نسخه‌ی آن که تا کنون در ایران موجود بود، ترجمه شش جلدی عبدالطیف طسوجی بود که به دستور ناصرالدین‌شاه صورت گرفته بود. امسال ترجمه‌ای نو از آن انتشار یافت. این‌که سرانجام کی نسخه کامل هزار و یک‌شب در ایران منتشر خواهد شد، معلوم نیست.[1]
هم‌زمان با انتشار این اثر، کتابِ "مقدمه‌ای بر هزار و یک‌شب" اثر آندره میشل نیز با ترجمه و افزوده‌هایی توسط جلال ستاری منتشر شد. معتبرترین متن هزار و یک‌شب در زبان فرانسه از آن آندره میشل است که آن را کامل‌ترین متن می‌دانند.

هزار و یک‌شب داستان زندگی انسان‌هاست در کنار جن‌ها و پریان، داستان سحر و جادو و دین، داستانی که عشق در آن به حیله ممکن می‌گردد و زنان حیله‌گرند. دام برای مردان می‌گسترند تا اسیرشان کرده، کام از آنان برگیرند. داستان مردانی‌ست که شب‌ها را با ساز و ترانه و می به صبح می‌رسانند، به دنیای دور سفر می‌کنند، به عشق زنان گرفتار می‌آیند، فریب آنان می‌خورند، نرد عشق می‌بازند، منتظر حادثه‌اند و این‌که؛ تقدیر چه برایشان در پیش دارد.

هزار و یک‌شب داستانِ زندگی زنان است در جهانی مردسالار، زنانی که مادر، معشوقه، پرهیزگار، باهوش، ساحره، کنیز، پری‌روی و یا مکارند. آن‌جا که به راه رسیدن به هدف ناتوان باشند، به حیله توسل می‌جویند، مکر به عشق می‌آمیزند و فتنه به‌پا می‌دارند. اگر به حیله متوسل نشوند، مردان روزگار بر آنان تلخ می‌گردانند. مکر نهایتِ هوش آنان است و جالب این‌که موفقند، موفق‌تر از مردان. در این اثر هرگاه خرد ناتوان گردد، حیله و سحر و جادو به کار می‌افتد.

هزار و یک‌شب داستان زنان خیانتکار است، زنانی که شوهر می‌فریبند و یا می‌کشند تا به معشوق برسند، زنانی که عطش شهوت دارند.

در هزار و یک‌شب ساحران و جادوگران انسان‌ها را به آنی از یک نقطه‌ی جهان به نقطه‌ای دیگر می‌کشانند، دریا خشک می‌گردانند، سیل جاری می‌کنند، انسان‌ها را به هیئت حیوان و حیوان‌ها را به شکل انسان در می‌آورند. گدا و فقیر به آنی ثروتمند می‌شوند و ثروت در یک لحظه دود می‌شود و به هوا می‌رود. در هزار و یک‌شب پرندگان سخن می‌گویند، حیوانات فکر می‌کنند و بر رفتار انسان‌ها نظارت دارند. از دل خاک در یک چشم به‌هم زدن کاخی سر بر می‌آورد و لشگری عظیم به اشاره‌ای نابود می‌شود. در هزار و یک‌شب می‌توان بر بال پرنده‌ای و یا یک قالی از شرق به غربِ عالم پرواز کرد و یا در شکم ماهی دریایی را پشتِ سر گذاشت.

در هزار و یک‌شب پیرزنان عجوزه نام دارند، بدسگالانی هستند که ساحری می‌کنند و قدرتی مافوق بشر دارند. انسان‌هایی پلید، عفریته‌هایی که جن‌ها به خدمت دارند. عجوزه‌ها واسطه نیز هستند، گروهی از آن‌ها خیرخواهانه نیرنگ به کار می‌گیرند تا عاشق و معشوق به وصل برسانند. (داستان اردشیر و حیات‌النفوس) عجوزه‌ها به ذات اما پلیدند، مردان و زنان پارسا را می‌فریبند. (دختر تازیانه‌خورده)

هزار و یک‌شب داستان کنیزانی‌ست که برده‌اند و اراده‌ای بر زندگی خویش ندارند، خرید و فروش می‌شوند، خدمتکارند، هدیه داده می‌شوند تا مورد بهره‌برداری جنسی قرار گیرند. کنیزان به اسیر گرفته شدگانند در جنگ‌ها. در میان آنان شاهزادگان هم یافت می‌شوند، عده‌ای از آنان بسیار باهوش و آگاهند. (خداوند شش کنیز)
در هزار و یک‌شب شاهدخت‌ها زیبا و باهوشند، از بهر آنان جنگ‌ها راه می‌افتد. دانایانی هستند که گره بسیاری از مشکلات، حتا برای پدر و یا شوهر می‌گشایند. در این اثر، زیبارویان دانایانی هستند آگاه. (انوشیروان و دختر دهاتی) پنداری زیبایی با هوش در رابطه است. زنان هزار و یک‌شب همه خانه‌نشین نیستند، عده‌ای از آن‌ها از علم نیز بهره دارند.

در دنیای رؤیاوشِ هزار و یک‌شب جهان به اشاره‌ای تغییر شکل می‌دهد. سحر و جادو نه تنها اشخاص، اشیاء را نیز دگرسان می‌کند. در این دنیا همه‌چیز، جز فکر آدمی، در استحاله است. همه‌چیز دگرگون می‌شود، بی‌آن‌که ذهنیت انسان دچار تحول گردد. قرن‌ها بر محور فکری واحد و ثابت و مردانه پشتِ سر گذاشته می‌شوند.
هزار و یک‌شب رؤیاهای فروخفته و سرکوب شده ذهن آدم‌هایی‌ست که نمی‌توانند در تعریف هستی به تعبیری دیگر دست یابند. آن‌جا که عقل ناتوان است، ذهن رؤیا می‌سازد تا حقیقتِ دیگری بیافریند. داستان‌های هزار و یک‌شب همین حقیقت است، حقیقتی که با افسانه و سحر و جادو می‌کوشد جهان هستی را معنا کند. رسیدن به بخت و اقبال در هزار و یک‌شب اصل است. زندگی سخت مردم همیشه امید در آن‌ها پرورانده تا آرزوها را در ذهن به پرواز وادارند.

قوانین طبیعی و اجتماعی در هزار و یک‌شب کاربردی ندارند. در دنیایی چنین متغیر، انسان‌ها به ذات خویش تغییرناپذیرند، شاهزادگان و امیران همیشه فرمانروا خواهند ماند و فرودستان پیوسته‌ایام فقیر. هر شخصی همان نقشی را در زندگی بر عهده دارد که باید داشته باشد. الگوها قراردادی عمل می‌کنند. رفتارها ثابت است و در فرم‌های مختلف امکان جولان می‌یابند.

در هزار و یک‌شب عشق را یک روایت بیش نیست، در الگویی ثابت و تغییرناپذیر به کام مردان پیش می‌رود. زنان ابزار لذتِ آنانند. هر زنی که نخواهد و یا نتواند به مرد لذت ببخشد، احکام آسمانی، قدرتِ قاضی، قانونِ حکومت و سحر و جادو به کار می‌افتند، اگر شانس آورد تنبیه می‌شود و یا به حیوان بدل می‌گردد، در غیر این صورت همان به که سنگ گردد و یا نابود شود:

"پیری می‌گوید که این غزال دخترعم اوست، جادو شده، کنیز و پسر مرا نیز هم او جادو کرده". (حکایت پیر و غزال) در همین داستان بازرگانی گوساله شده است. در حکایتی دیگر (پیر و استر) پیری تعریف می‌کند که این استر زن او بوده است. البته جرم زن خیانت به شوهر است. ابتدا زن شوهر را سگ می‌کند و سپس شوهر به کمک ساحری دیگر دگربار انسان شده، زن خویش استر می‌گرداند.

هزار و یک‌شب حکایت مردمانی مسخ‌شده است، مردمانی که جانشان را ارزشی نیست، اگر بخت یاری کند و کشته نشوند، ماهی می‌شوند و یا سنگ و حیوانی دیگر. در این داستان‌ها هیچ انسانی نمی‌تواند برای فردای خویش نقشه‌ای از پیش طرح کند. همه در گردونه شگفت‌انگیز حادثه‌ها گرفتارند. به همان‌سان که شکوه و جلال را در این اثر عظمت است و زمان محدودیت نمی‌شناسد، بیم و امید بی‌حد و حصر بر ممکنات حاکم می‌شود. انسانِ ایستا مبهوتِ جهانی‌ست پویا. شهرزاد هزاران سال می‌تواند به همان شکلی که هست، داستان بیافریند و به شاه لذتِ ذهنی و جسمی ببخشد و جهان را با داستان‌سرایی خویش سحر کند.

هزار و یک‌شب دنیایی‌ست که خوب‌ها و بدها در آن در جنگی بی‌پایان زندگی می‌کنند. خوب‌ها همه رفتاری یکسان دارند، بدها نیز. ویژگی‌های عمومی که کنار گذاشته شوند، انگار آدم‌ها فاقد خصوصیات فردی هستند. در داستان‌های عاشقانه، رفتار و پندارِ عاشقان هم‌چون مفهوم عشق، الگویی هستند که هم‌چنان تکرار می‌شوند. حتا زیبایی‌ها نیز از کلیشه‌ها پیروی می‌کنند. پنداری زن و یا مردی در لباس‌ها و شکل‌های مختلف خود را تکرار می‌کند. در این اثر قهرمانان هم‌شکل‌اند.

در هزار و یک‌شب شاهان و حاکمان نه در بند مملکت‌داری، بل‌که عشق و عاشقی‌اند. مردم در این اثر، شاهان را آن‌سان که دوست دارند خلق کرده‌اند. شاهان خوب در برابر شاهان بد قرار می‌گیرند. (داستان عجیب و غریب) عنصر خوب و خیر در برابر عنصر بد و شر.
در هزار و یک‌شب قصه روایت می‌شود تا مرگ پس زده شود. (داستان سه پیر)

در هزار و یک‌شب زنان همسانند، همه گفتاری واحد و رفتاری مشابه دارند. مردان نیز. با این تفاوت که زنان افکار و آرزوهای خویش را از نگاه مردان بر زبان می‌رانند. به روایتی دیگر همه‌ی آرزوها در این اثر برای مردان است.

هزار و یک‌شب داستان‌های عامیانه‌ای‌ست که آرزوهای عوام در آن شکل داستانی به خود گرفته است. شاید به این علت که شخصیت فردی در آن جایی ندارد و همه به سان توده‌ها هم‌سان هستند. نمیتوان افراد را به خصوصیات آنان بازشناخت. داستان‌ها در سطح می‌گذرند و هم‌چون آدم‌ها فاقد عمق و درون هستند. در این اثر باورهای عمومی، آسمانی و احکام اخلاقی در تنِ داستان‌ها بازگفته می‌شوند.

هزار و یک‌شب اسیر نگاه‌های استوره‌ای عرب (مسلمان)، ایرانی و یا هندی است و یا تلفیقی از این‌ها. به روایتی دیگر؛ این اثر بنیان در دادوستد‌های فرهنگی منطقه دارد. خالقِ هزار و یک‌شب نمی‌تواند یک تن باشد، متنی‌ست افسانه‌ای که در هر فرهنگ و زمانی داستان‌هایی به آن افزوده و یا از آن حذف شده است. این اثر "طی تاریخ گرداگرد جهان گشته و از هرجای نشانی بر خود بسته است"[2] پس از آمدن اسلام، در جهان عرب "اسلامیزه شد، به فرم‌ها و مثال‌هایی از اسلام آراسته شد."[3] این اثر در سفر خویش به غرب، داستان‌هایی رومی (یونانی و بیزانسی) نیز بر آن افزوده شد.[4] هزار و یک‌شب از "عناصر هندی و ایرانی و یهود و یونانی و بابلی و مصری و نیز عناصر کاملاً عرب به دست استادانی ناشناس و گمنام" نوشته شده است. بر این اساس تاریخ تدوین آن را نمیتوان معلوم کرد.

آدم‌های هزار و یک‌شب دغدغه اخلاق و وجدان ندارند، سرنوشت خویش مختوم می‌دانند و آن را می‌پذیرند. از رفتار پهلوانی در آن خبری نیست، اگرچه قهرمانی‌ها در آن دیده می‌شود.

هزار و یک‌شب داستان به گروگان گرفتن و اسارت داوطلبانه شهرزاد است در چنگال عفریتی به نام شهریار. آوردگاهی‌ست که شهرزاد تمامی هوش و توان خویش به کار می‌گیرد تا اراده به خشونت را در شاه متوقف سازد. شهرزاد به ظاهر با تقدیر سر جنگ دارد ولی در واقع سرسپرده تقدیر است.

در تاریخ ادبیات جهان، هزار و یک‌شب نخستین کتابی‌ست که راوی آن زن است.

هزار و یک‌شب داستان شاهی‌ست که هر شب را با دختری باکره به صبح می‌رساند و سحرگاه به خاطر خیانتی که زنش در حق او کرده، آن‌ها را می‌کشد. شهرزاد، دختر وزیر او، داوطلبانه نزد شاه می‌رود. به پدر می‌گوید: "مرا بر ملک کابین کن یا من نیز کشته شوم و یا زنده مانم و بلا از دختران مردم بگردانم." او می‌کوشد در حرمسرای شاه، با قصه و عشق‌بازی، مرگِ خویش به تعویق اندازد. "حکایت شهرزاد و شهریار...داستان سرشت غریزی و حیوانی و وجدان اخلاقی آدمی‌ست."[5]

شهریار "هر شب باکره‌ای را به زنی آورده بامدادانش همی بکشت و تا سه سال بدین منوال گذشت." به روایتی دیگر در این سه سال بیش از هزار دختر قربانی عقده شاهانه شدند.

در این شکی نیست که شهرزاد رفتاری شجاعانه دارد. این شجاعت را اما می‌توان تجزیه و تحلیل کرد. ترس نیز در شرایطی می‌تواند موجبِ بروز شهامت گردد.

گفته می‌شود که شهرزاد خود داوطلبِ حضور در خوابگاه شهریار می‌شود. او از پیش می‌داند که شهریار پس از کام ستاندن، وی را خواهد کشت. می‌کوشد تا در کنار شور لذتِ جنسی، از قدرتِ نقالی خویش بهره گیرد و اجاقِ زندگی گرم دارد.

می‌توان چنین رفتاری را قهرمانانه یافت، آن‌سان که قهرمانان و پهلوانان استوره و تاریخ به راه رفاه مردم و یا در دفاع از تاج و تختِ شاهان پیشه می‌کنند و به جنگِ پلیدی‌ها برمی‌خیزند. شهرزاد کوشیده است تا چرخه جنایت متوقف نماید، و دختران وطن از شمشیر مرگ برهاند. می‌داند اگر موفق نگردد، خود به کام مرگ دچار خواهد آمد. آگاهانه لذتِ جنسی با لذتِ ذهن در می‌آمیزد، کلام ذهن به لذتِ تن می‌آراید، از افسون واژه‌ها کمک می‌گیرد و در نهایت به مقصود رسیده، به موفقیت دست می‌یابد.

می‌توان در این رفتار ماجراجویی را نیز دید. هم‌خوابه شدن با پادشاه که موجودی‌ست مقدس، می‌تواند آرزویی دست‌نیافتنی باشد و یک افتخار، هرچند در پی آن مرگ نهفته باشد. مگر آنان که به زیر احکام آسمانی عمر می‌گذرانند، نمیدانند که لذت جنسی در شرایطی می‌تواند "گناه" و یا "حرام" باشد، "رسوایی" به همراه داشته باشد و به مرگ پایان یابد؟ با این‌همه خطر به جان می‌خرند و لذت را انتخاب می‌کنند. لذتِ جنسی یکی از نادر لذت‌هایی‌ست که انسان در زندگی از برایش، از هستی خویش می‌گذرد. به خوابگاه شاه رفتنِ شهرزاد می‌تواند در همین مایه‌ها نیز باشد.

می‌توان در وجود شهرزاد قهرمانی دید که می‌تواند الگو باشد. می‌توان او را بزدل یافت. آزاده‌ای بود که برده شد، برده‌ای خانگی و مطیع.

شهرزاد پس از هزار و یک‌شب که برده جنسی شاه بود، سه پسر -نه دختر- برای شاه زائید، آن‌گاه هستی پسران بهانه و واسطه کرد تا اجازت تداوم زندگی خویش از شاه طلب کند. آیا همه‌ی این‌ها را نمی‌توان "مکر زن" دانست؟ در داستان‌های هزار و یک‌شب از مکر زنان زیاد سخن رفته است. مکّار یکی از صفات زنان است در این اثر.

شهرزاد جسارت می‌کند، از شاه چندین بار طلبِ بخشش می‌کند تا در ترسی که سراسر وجود او را در بر گرفته، بگوید: "جسارتم را ببخشید، می‌خواهم از شاه تمنا کنم...."

شهرزاد از شاه نه کاخ، نه ثروت، بل‌که اجازت برای "زندگی" می‌طلبد، آن‌هم نه برای خویش، به خاطر لذتی که به شاه بخشیده است، بل‌که بی‌مادر نماندن سه پسری که برای شاه زائیده. شهرزاد نمی‌تواند حتا یک لحظه بیندیشد که شهریار به او جان نبخشیده که حال قصد ستاندن آن را دارد.

در نگاه به هزار و یک‌شب، غربی‌ها، آنان که با ادبیات سروکار دارند، شیفته هنر داستان‌نویسی، فرم و ساختار آن شده‌اند. به ساختار داستانی آن توجه دارند، چیزی که بسیاری از نویسندگانِ جهان را شیفته خود کرده است. توجه به زندگی مردم، آن‌سان که در این اثر روایت شده، ذهن‌های کنجکاو مردم غرب را به خود جلب نموده است. ما ایرانی‌ها اما عاشق شهرزاد هستیم. زنی مطیع، گوش به فرمان، مادری خوب، شجاع تا آن اندازه که شوهر اجازت دهد. همسری مهربان که به صرفِ رضایتِ شوهر، به این بهانه که زندگی به کام او خوش گرداند، وارد حرمسرایش می‌شود. شهرزاد زنی‌ست که کام می‌بخشد، بی آن‌که از کام ستاندن خویش چیزی بگوید و یا اصلاً این موضوع برایش مهم بوده باشد. هدف سیراب کردن هوس‌های بیمارگونه جنسی شهریار است، آن‌سان که اگر ارضا نشود، همسر به تیغ شمشیر خواهد سپرد.

هزار و یک‌شب حادثه‌ای در زبان نیست و در این عرصه، هنری ویژه در ادبیات محسوب نمیشود، خواندن و یا شنیدن داستان‌های آن سده‌ها موجبِ سرگرمی و تفریح توده مردم بوده است، چنین نیز خواهد ماند. پروازِ خیالِ هم‌آنان است که به زبان خودشان بازگفته می‌شود. چگونگی زندگی و آرزوهای ذهنی مردم در آن برجسته است، چیزی که امروز می‌تواند محقق را به‌کار آید. ساختار آن و چگونگی به‌هم پیوستن داستان‌ها اما خوشآیند هر آن‌کسی است که به تاریخ داستان‌نویسی علاقه دارد.

هزار و یک‌شب شاهکاری جهانی‌ست. خیال‌پردازی‌های ناب انسان در آن شگفت‌انگیز است. هیچ اثری از مشرق‌زمین به این وسعت در غرب شناخته شده نیست. موضوع صدها فیلم، داستان، موسیقی و دیگر هنرها قرار گرفته است و این روند ادامه دارد.

پس از ترجمه هزار و یک‌شب (نخستین ترجمه به زبان فرانسه در سال 1704) در غرب[6]، بسیاری از داستان‌های آن به شکل افسانه برای کودکان بازنویسی شد که مورد استقبال فراوان قرار گرفت، چیزی که در شرق رخ نداد. در پی این استقبال شرقی‌ها به ترجمه و تنظیم کارهای غربیان در این عرصه روی آوردند. قصه‌های "علی‌بابا و چهل دزد بغداد"، "سندباد" و "علاء‌الدین و چراغ جادو" از آن جمله‌اند. این آثار لذت‌بخش ذهن‌های چندین نسل در غرب بوده و هست.

در شرایطی که عامه مردم به حوادث آن دل خوش کرده‌اند، مردان غربی نیز عاشق شخصیتِ شهرزاد هستند و در او تصویر "زن شرقی" را می‌بینند. این شهرزاد تنها خوشآیند مردان شرقی نیست، مردان غربی نیز به او عشق می ورزند. تصویر اروتیکِ غرب از شهرزاد ریشه در واقعیت ندارد. خیال مرد غربی‌ست از زن شرقی به شکل پیراسته‌ی آن که حرمسراها را به ذهن تداعی می‌کند. توصیف‌های عریان آن را ابتدا غربی‌ها نیز در ترجمه‌های نخستین خویش از این اثر حذف کردند تا مورد پسند اخلاق اروپایی آن زمان واقع گردد.

در هزار و یک‌شب توصیف‌ها بی‌پروا بیان می‌شوند و این ویژگی "فرهنگ عامه" است. رعایت اخلاق عمومی جامعه ندارد، بدور از سیاست و اخلاق حاکم، بی‌پروا و عریان بیان می‌شوند. عشق در آثار کلاسیک تجربه ناشده است، اما در قصه‌های عامیانه به تجربه نزدیک است.

هزار و یک‌شب اثری‌ست که شاهان و طبقه حاکمه را خوش نمی‌آمد. خلیفه عباسی افتخار می‌کند که در زندگی خویش این اثر و کلیله و دمنه را نخوانده است. توده مردم اما آن را سالیان سال در ذهن خویش حفظ کرده و بر زبان تکرار کرده‌اند. در ایران نیز آن‌گاه که به فرمان ناصرالدین‌شاه توسط عبدالطیف طسوجی به فارسی ترجمه شد، نخبگان جامعه آن را بر نمی‌تابند. به همین علت بخش‌هایی از آن حذف شد.

شهرزاد نه تنها برای مردان ایرانی نمادی عالی و ایده‌آل از زن است، زنان نیز در ستایش شخصیتِ او سخن‌ها می‌گویند. جالب این‌که حتا نویسندگانِ زن در آثار داستانی خویش از او به عنوان "مادرِ" زنان ایرانی، زنان معترض، زنان فمینیست نام می برند، بی آن‌که نشانی از اعتراض، از دگرگونه بودن را در او بنمایانند. آیا جز این است که شهرت شهرزاد را ما آن‌گاه پذیرفته‌ایم که غرب به ستایش هزار و یک‌شب برخاست و ما نادانسته، بی آن‌که بدانیم ارزش این اثر در کجاست، آن ارزش‌هایی را بها داده‌ایم که خوشآیند و در انطباق با فرهنگ ماست. هزار و یک‌شب را با راوی آن که شهرزاد باشد، عوضی گرفته‌ایم. کاری که اکنون نیز به شکلی انجام میدهیم و راوی را با نویسنده یکی می‌گیریم.

آن‌جا که آزادی وجود ندارد و برابری بین دو جنس زن و مرد برقرار نیست، نمی‌توان از عشق به مفهوم امروزین آن سخن گفت. می‌توان از شکل‌های بدوی آن، از تن‌کامی‌ها گفت و نوشت، اما همه این‌ها به دوران ماقبلِ مدرن تعلق دارد که زن در هیچ شرایطی با مرد برابر نبود. شهرزاد در مقامی نیست که عشق را تجربه کند، سراسر وجود او هراس است. در هزار و یک‌شب نمی‌توان از عشق بین شهریار و شهرزاد سخن گفت.

شهرزاد هم‌چون "شامات"، زن روسپی مقدس استوره حماسی "گیلگمش" که می‌کوشد یک شخصیتِ حیوانی به نام "انکیدو" را متمدن کند، سعی دارد خوی جباریت و زن‌کشی را در شاه از بین ببرد. با این تفاوت که شامات به عنوان یک "روسپی مقدس" برده جنسی نبود و شخصیتی نسبتاً آزاد داشت. همبستری شهریار با شهرزاد نجات‌بخش است، چنان‌چه عشق‌بازی انکیدو با "شامات". شهریار یک وحشی خونخوار است. آن‌سان که مارهای دوش ضحاک هر روز با خوردنِ مغز دو جوان آرام میگرفتند، عطشِ جنسی ملکِ جوان‌بخت نیز با برداشتن پرده بکارتِ یک دختر در هر شب و بعد کشتن او در صبح‌هنگام، فرو می‌نشیند. شهوتِ شهریار را شهرزاد با قصه‌گویی و پذیرشِ بردگی جنسی مهار می‌کند. شهرزاد پس از هزار و یک‌شب تلاش، نتوانست شاهِ وحشی را اندکی متمدن کند، به اعتبار سه فرزندِ پسر از شاه خواهش می‌کند، زندگی بر او ببخشد.

شهرزاد و خواهرش، دین‌آزاد بی‌شک باید از نمادهای استوره‌ای باروری و زایندگی و یا بارندگی باشند که بدین‌سان در هزار و یک‌شب سترون گشته، به بندِ شهریاری زن‌کش گرفتار آمده‌اند. شهریار را می‌توان همان ضحاک دانست که در شاهنامه فردوسی دو خواهر شهرناز و ارنواز در بندِ خویش دارد و آنان را جادو کرده است.[7] می‌توان ریشه آن را حتا در استوره باستانی "اژی‌دهاک"، "سنگهوک" و "ارنواز" بازیافت. و یا در ادبیاتِ هند باستان آثارش دید.[8]

شهرزاد ناجی دخترانی دیگر است. به عنوان عنصری "خوب"، به مدتِ سه سال عنصری "بد" را مهار می‌کند، امری که در جامعه‌ی پدرسالار مردان با پهلوانی و قهرمانی انجام می‌دادند. بد را می‌کشتند تا مردم را نجات دهند. شهرزاد به عنوان زن نمی‌توانست در آن فرهنگ، پهلوانی کند، شهریار را بکشد و ناجی گردد. او به شیوه‌ای دیگر توسل جُست.

از سویی دیگر؛ شاه در فرهنگِ کهنِ ما صاحبِ هاله‌ای قدسی است. نمیتوان او را کشت. انسان‌ها آفریده شده‌اند تا وی را خدمتگزار باشند. این شکل از زندگی شاهانه را در "حماسه گیل‌گمش" هم می‌بینیم. او موجودی نیمه خدایی، نیمه زمینی است. در آغاز فرمانروایی خویش، مردمان می‌آزارد. آنان شکایت به خدایان میبرند تا کاری کنند که از مردم‌آزاری گیل‌گمش کاسته شود.[9] استوره ضحاک در شاهنامه نیز از چنین شکلی بهره‌مند است.

با نگاه امروزین به شهریار، او بیمار است. روانِ بیمار او با سکس تسکین می‌یابد. شهرزاد می‌کوشد در کنار مسکّنی به نام سکس، از داستان نیز به عنوان ابزار استفاده کند تا بدین‌وسیله شرارت پایان یابد. شهرزاد را می‌توان از آغازگران "گفتاردرمانی" به شکل بدوی آن و یا "سکس‌تراپی" در روان‌شناسی به حساب آورد. "قصه‌گویی شهرزاد کوشش مشترک و موفقی است برای درمان روانی شهریار."[10]

شهرزاد قصد رهایی خویش از اسارت مرد ندارد. آن را به جان می‌پذیرد. خرد شهرزاد حیله‌هایی‌ست که به‌کار می‌گیرد. همین حیله‌ها را زنان دیگر نیز به شکلی در داستان‌ها به کار می‌گیرند و مکار نامیده می‌شوند.

شهرزاد نمی‌تواند درک کند که چرا شهریار او را نمی‌کشد. او علیه طبیعتِ بشری خویش طغیان می‌کند. نمی‌خواهد به راز "جاذبه‌های زنانگی" پی ببرد و حقیقتِ معشوقِ کام‌جو را دریابد. شهرزاد پس از هزار و یک‌شب هنوز لیاقت همسر دایمی شهریار را کسب نکرده است. حتا معشوق شهریار نیز خوانده نمی‌شود. برده جنسی اوست. زنی که شهامت دیگر زنان این اثر نیز در او نیست. برای نمونه قادر نیست هم‌چون "دلیله محتاله" در "حکایت تاج‌الملوک" به انتقام همه آن‌چه که بر وی رفته، "مردی"ی عزیز را بریده، "جای بریده را با آهن سرخ‌گشته داغ کند." و "شور زندگی" شهریار را به تعبیر فرویدی آن، خاموش گرداند.

آیا شهرزاد قادر بود بی‌‌آن‌که برده‌ی جنسی شاه باشد، تنها در پناه سخن که قصه باشد، شاه را رامِ خویش کند؟ اگر به گرو گذاشتن جانِ سه فرزند توجه کنیم، مشکل بتوان کارآیی قصه را بدین شکل پذیرفت.

پیام شهرزاد به عنوان دهان گویای آرزوهای مردانه در چند جمله خلاصه میشود: برده جنسی مردان شوید، به زبانی شیرین و جذاب آن داستان‌هایی را روایت کنید که مردان دوست دارند، فرزندان نیکو بزائید، خدمتگزاری مطیع برای شوهر باشید تا شوهران شما را تحمل کنند.

ورای داستان‌سرایی، ما از زندگی شاه و شهرزاد و رابطه آن دو باهم، خبر نداریم. نمی‌دانیم شاه چگونه امور مملکت را پیش می‌برد و شهرزاد چه‌سان روز به شب می‌رساند. حدس زده می‌شود که او باید هرشب از پیش قصه خویش را آماده گرداند، آن‌سان که شاه را مجذوب کند. از شهریار حتا به وقت شنیدن قصه نیز چیزی نمی‌دانیم. تصور می‌کنیم که سراپا گوش است و به جان مشتاقِ شنیدن.

از رابطه دین‌آزاد و شهریار نیز در شبستان چیزی نمی‌دانیم. پنداری به عمد از قصه حذف می‌شود تا به شنونده‌ای صرف نزول کند که همراه شهریار هر شب گوش به داستان‌سرایی خواهر دارد. می‌دانیم به همراه شهرزاد و به همراه پدر وارد کاخ شاه می‌شود. احساس می‌شود که محرم راز شهرزاد است و در پیروزی خواهر بر شاه نقشِ کم‌رنگی از مشاور دارد. آیا او نیز همسر شاه است؟

می‌توان ورای همه‌ی این‌ها فرض کرد که شهرزاد و دین‌آزاد می‌دانستند که دیر و یا زود نوبتِ آنان خواهد رسید تا به شبستان شاه کشانده شوند و طعمه یک‌شبه او گردند، پس هشیارانه و هدفمند از پدر می‌طلبند تا آن‌ها را داوطلبانه به دربار برد. "یودیت" قهرمان استوره‌ای عبریان نیز همین راه در پیش گرفته بود. او زن یهودی بیوه‌ای بود که با استناد بر انجیل عهد عتیق، خود را عاشق "هولوفرنس" (Holoferens)، پادشاه آسوری که خلق اسرائیل به اسارت گرفته بود، نشان می‌دهد، به خوابگاه او می‌رود، مدتی بعد به وقتی مساعد سر از تن شاه جدا می‌کند و خلق خویش از اسارت و ستم می‌رهاند.

هزار و یک‌شب خلاف آن‌چه که عنوان می‌شود، می‌تواند روایتِ شکستِ قصه‌گویی‌ نیز باشد. سخن شیرین در روایت‌های شهرزاد نتوانست بیش از هزار و یک‌شب جان او را حفظ کند. قصه معمولاً در دنیای کهن نقش آموزشی داشت. پند و اندرز بود که می‌بایست از آن آموخت. شاه جوان‌بخت اما پس از سه سال چیزی از آن نیاموخت. آیا با این هیولا می‌توان زندگی به سر آورد؟ گیرم که شهرزاد از ترس جان سه‌بار حاملگی خویش به هزار بهانه مخفی کرده بود. این هیولا که شهریارش می‌نامند چنان احمق بود که حتا یک‌بار نیز در این مدت متوجه‌ی حاملگی و وضع غیرعادی شهرزاد نشد. فکر نکنم مردانی هم که این قصه‌ها را می‌شنیدند و یا می‌خواندند به رنجِ زن در این ایام اندیشیده باشند.

با این شهریار، هیولایی زن‌کش مشکل بتوان از داستان سخن گفت و یا حدیث عشق بر زبان راند. او اسیر "رجولیت" خویش است. حتا بعید به نظر می‌رسد عشق‌ورزِ خوبی در تن‌کامی باشد. خوی حیوانی در او قوی‌تر از منش انسانی‌ست. به امر جنسی به شکل غریزی، آن‌سان که بر زندگی جانوران حاکم است، بیشتر تمایل دارد تا انسانی آن.
هزار و یک‌شب داستان شکستِ سخن است و پایان قدرت سحر و افسونِ قصه در برابر شهریاری آدم‌کش و حیوان‌صفت. در هزار و یک‌شب قدرت جادویی عشق‌ورزی و تن‌کامی بسیار قوی‌تر از قصه‌گویی‌ست، امری که به ظاهر دیده نمی‌شود و سخنی از آن بر زبان جاری نمی‌گردد، ولی سرانجام قدرتِ خویش اعمال می‌کند.

در هزار و یک‌شب قصه‌گویی به شکلی نقشِ زمینه‌ساز و فضاسازی برای عشق‌بازی شهریار است. قصه ابزاری‌ست که ذهن و تن شهریار را برای کام‌جویی آماده می‌کند.

در سراسر هزار و یک‌شب از شهریار جز کردن و کشتن کاری دگر دیده نمی‌شود. پنداری همه دنیا به آن عضو جنسی او خلاصه می‌شوند. شهریار می‌گاید و می‌کشد، مکالمه نیز نمی‌فهمد، فقط فرمان می‌دهد. زبان او زبان قهر و خشونت است.

شاه می‌کشد زیرا همسرش به او "خیانت" کرده بود. تجاوز جنسی و کشتن پاسخ شاه به خیانتِ زنش است. دریدن بکارت دخترکان و سپس کشتن آنان، پاسخی‌ست که او برای رفع احساس حقارت خویش یافته است. در هم‌خوابه شدن هرشبه نیز با باکره‌گان نمیتوان جای پایی از عشق یافت. این رفتار جز تجاوز و آن‌هم به شکلی خشن، چیزی نمی‌تواند باشد. دخترکان "فتح‌شده" زنانی خاموشند که هیچ صدایی از آنان به گوش نمی‌رسد. آنان به فرمان شهریار، ننگِ تجاوز و بار خشونت را در تنهایی خویش به گور می‌برند. از باکره‌های کشته‌شده نیز جز اطاعت و پذیرش شرایط چیزی دیده نمی‌شود.

شهرزاد تفاوتی بنیادین با دیگر زنان دارد. دانای زمان خویش است، تاریخ سرزمین‌ها و زندگی شاهان می‌داند، به احوال مردمان آگاهی دارد. شاید به همین علت است که چون دیگر باکره‌گان تسلیم نمی‌شود، می‌اندیشد و راه چاره می‌جوید. داستان‌گویی برایش فرصتی فراهم می‌آورد تا موقعیتِ خویش را بهتر دریابد، اوضاع بسنجد و تصمیم بگیرد. شهرزاد در برابر شاه دارای هویت است و سیمایی روشن‌تر دارد. او با توجه به شرایطی که در آن زندگی می‌کند، نقش آینده را می‌بیند. آینده‌نگری یکی از ویژگی‌های اوست. شهرزاد نقطه مقابل شهریار است. او به تدبیر می‌کوشد تا گره از مشکلات بازگشاید، شاه اما جز خشونت چیزی نمی‌فهمد.

در آغاز داستان، پیش از رفتن به شبستان شاه، پدرِ شهرزاد برای او داستانِ دهقان ثروتمندی را حکایت می‌کند که زبان حیوانات می‌فهمد. کس از این راز آگاه نیست. آشکار شدن آن باعث مرگ دهقان خواهد شد. زن دهقان با او به قهر در می‌آید و کنجکاو رفتار شوهر است. شوهر سرانجام قصد بازگویی رازش می‌کند. در این میان به حرف‌های مرغ و خروس خانه گوش می‌سپارد. خروس به مرغ‌ها می‌گوید که فرق او با ارباب در این است که او از پس پنجاه زنِ خویش بر می‌آید ولی ارباب قادر نیست با کتک هم که شده از پس تنها زن خود برآید. دهقان پند خروس به گوش می‌سپارد، زن را به باد کتک می‌گیرد و زن سوگند یاد می‌کند که دیگر در کار شوهر دخالت نکند. شهرزاد نیز انگار پند پدر از بازگویی این قصه به گوش می‌گیرد و در زندگی با شهریار می‌کوشد از همین الگو پیروی کند.

در هزار و یک‌شب پایان قصه با مجموعه آن ناهم‌خوان است. می‌توانست سحر کلام شاه را عاقل گرداند و به وحشی‌گری او خاتمه بخشد، اما چنین نشد و شهرزاد پس از هزار و یک‌شب قصه گفتن، فرزندان را واسطه می‌کند تا شاه او را ببخشاید:

"...چون این حکایت به پایان رسید، زمین ببوسید و گفت: ای ملک جهان، اکنون هزار و یک‌شب است که حکایات و مواعظ متقدمین از بهر تو حدیث می‌کنم. اگر اجازت دهی تمنایی دارم. ملک گفت: هرچه خواهی تمنا کن. شهرزاد بانگ به دایگان زد و فرزندان او حاضر آوردند. یکی راه رفتن توانستی و دیگری نشستن و سیمی شیرخوار بود. شهرزاد زمین ببوسید و گفت: ای ملک جهان، اینان فرزندان تواند، تمنا دارم مرا به این کودکان ببخشایی و از کشتنم آزاد کنی. ملک کودکان به سینه گرفت و گفت: به خدا سوگند من بیش از این ترا بخشیده بودم و از هر آسیب امان داده بودم. شهرزاد را فرح روی داد."[11]

می‌توان از دنیای سحر و جادوی هزار و یک‌شب به جهان اساتیری نقب زد و اسرار زندگی مردم در هزاره‌ها کشف نمود، کاری که ما تا کنون در آن ناموفق بوده‌ایم. ما شیفته‌ی کلی‌گویی هستیم. در رابطه با هزار و یک‌شب نیز جز کلی‌گویی، کمتر پژوهشی از ما منتشر شده است. استوره‌های هزار و یک‌شب هم‌چون "کهن‌الگو"هایی هنوز در ما جان دارند.

در هزار و یک‌شب با زندگی مردم در صحرا، بیابان، دربار، خیابان و بازار آشنا می‌شویم. با تکیه بر علم می‌توان از هزار و یک‌شب بسیار آموخت، کاری که غرب کرده و می‌کند، چیزی که ما هنوز موفق به آن نیز نشده‌ایم.

*این مقاله از کتاب "من و شهرزاد و دُن کیشوت" نقل شده است. از انتشارات چاپخانه باقر مرتضوی، آلمان 2016

___________________

[1] - هزار و یک‌شب، ترجمه ابراهیم اقلیدی در هفت جلد، نشر مرکز تهران. مترجم این اثر را با توجه به نسخه‌های عربی، فرانسوی و انگلیسی طی سال‌های 1376 تا 1386به فارسی برگردانده است. ناشر مدعی‌ست که این کامل‌ترین نسخه است، ولی واقعیت ندارد.
[2] - محمدجعفر محجوب، به نقل از "مقدمه‌ای بر هزار و یک‌شب"، ترجمه و تدوین جلال ستاری، نشر مرکز، تهران
[3] - Tasendundeine Nacht, nach der ältesten arabischen Handschrift in der Ausgabe von Muhsin Mahdi, in Deutsch Übertragen von Claudia Ott, Verlag C.H. Beck, München 2004, S643

نسخه‌ی خطی که کلودیا اوت آن را معیار ترجمه خویش قرار داده، به کتابخانه دانشگاه توبینگن در آلمان تعلق دارد که قدمت آن احتمالاً به سال 1600 میلادی بر میگردد. این نسخه با نسخه‌های دیگر متفاوت است. در این اثر داستانی واحد روایت می‌شود که چند داستان فرعی و قصه جنبی در آن آمده است. خانم اوت ترجمه دیگری از هزار و یک‌شب ارایه داشته که داستان‌های آن از شب 283 شروع و به شب 542 ختم می‌شود. قابل توجه این‌که؛ در متن‌های موجود داستان‌ها در شب 282 پایان می‌یابد. به نظر مترجم این نسخه می‌تواند ادامه‌ی نسخه‌های موجود باشد و به احتمال زیاد جلدهای دیگری نیز باید در کار بوده باشد.
[4] - پیشین، ص 643
[5] - جلال ستاری، هزار و یک‌شب، ترجمه عبدالطیف طسوجی، انتشارات آرش، سوئد (استکهلم)، جلد اول، مقدمه
[6] - آنتوان گالان نخستین مترجم هزار و یک‌شب به زبان فرانسوی بود. او با توجه به ذوق غربی‌ها، چیزهایی بر برخی از داستان‌ها افزود و به آن‌ها پر و بال داد. علاء‌الدین و چراغ جادو، علی‌بابا و چهل دزد بغداد، و سندباد از جمله این داستان‌ها هستند.
[7] - بهرام بیضایی، ریشه‌یابی درخت کهن، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران 1389، ص 8 و 57
[8] - بهرام بیضایی، پیشین، ص 74-73
[9] - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ گیلگمش، کهن‌ترین حماسه بشری، مترجم لوحه‌های میخی؛ جرج اسمیت، مترجم به آلمانی؛ گئورگ بورکهات، ترجمه به فارسی؛ داوود منشی‌زاده، تهران 1382، انتشارات اختران و یا؛ گیلگمش، برگردان احمد شاملو، با تصویرسازی مرتضی ممیز، نشر چشمه، چاپ هفتم، تهران 1389
[10] - جلال ستاری، پیشین
[11] - هزار و یک‌شب، ترجمه عبدالطیف طسوجی، انتشارات آرش، سوئد (استکهلم)، جلد ششم، ص 262

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد