پیام روز جهانی تئاتر در سال ۲۰۱۷
توسط ایزابل هوپرت، بازیگر نامی فرانسه ترجمه ناصر رحمانی نژاد (از متن انگلیسی پیام) اکنون ۵۵ سال است که روز جهانی تئاتر هستی دارد.در این ۵۵ سال، من هشتمین زن هستم که برای اعلام پیام دعوت شده ام - البته اگر آن را «پیام» بنامید. پیشینیان من (آه که گونه های مرد چگونه خود را تحمیل می کنند!) درباره تئاتر تخیل، آزادی، و نوآوری گفته اند تا زیبایی و چندگونگی فرهنگی را مجسم سازند و پرسش های پاسخ ناپذیر طرح کرده اند. در سال ۲۰۱۳، درست چهار سال پیش، داریو فو گفت: «تنها راه حل این بحران در امیدِ بزرگ به شکار و تعقیب ما بسته است، بخصوص علیه جوانانی که می خواهند تئاتر بیاموزند: باین ترتیب آوارگان جدیدی از بازیگران سر برخواهند آورد که بی شک از این تنگنا، با یافتن نمایشی جدید، سودی غیرقابل تصور به چنگ خواهند آورد.» سود غیرقابل تصور - فرمول قشنگی بنظر می رسد، ارزش این را دارد که در هر خطابه سیاسی گنجانده شود، فکر نمی کنید؟…
س. سیفیپیر گلرنگ، استعارهای برای شراب حافظ افسانههای فراوانی پیرامون زندگی حافظ در تذکرههای فارسی آوردهاند که همچنان تا امروز نیز همانها را بیکم و کاست در شرح زندگانی او به کار میگیرند. جالب اینکه در آوردن این زندگینامههای ساختگی و افسانهای چهبسا از بیتهای خود شاعر نیز به عنوان مستنداتی غیر قابل انکار سود میجویند. در یکی از همین افسانهها بر نکتهای پای میفشارند که گویا حافظ شاگرد و مرید شیخ محمود عطار شیرازی بوده است. آنان شیخ محمود را نیز از شاگردان روزبهان بقلی شیرازی میشمارند. گروهی هم در جهانی از تناقض و دوگانهگویی به شاگردی سعدی نزد بقلی شیرازی پای میفشارند. با این همه موضوع شاگردی حافظ در مکتب عطار شیرازی حتا ضمن شرحی که "سودی" بر حافظ نوشته است، انعکاس مییابد.
ابوالفضل محققیبهترین خیاط شهر بعد انقلاب دکانش را کوچک کرد. دیگر کسی رغبت لباس دست دوز نداشت. تعداد بسیار اندکی از مشتریان سابق مانده بودند. چهره شهر، چهره خیابان ها، چهره آدم ها عوض شده بودند. چهره ای عبوس دل به هم زن. جنگ سایه سنگین خود را بر روی زندگی همه گسترده بود. پسر بزرگش در جبهه، برادر کوچکش در مهاجرتی ناخواسته در سرزمینی دیگر. صدای قاریان قران هیئت های عزاداری در همه جای شهر به گوش می رسید. دیگر کسی دل و دماغ لباس نو نداشت. یقه های چرکین، کاپشن های گشاد، شلوار های سربازی جای لباس های شیک را گرفته بودند. حال تنها با دو شاگرد کار می کرد و باز خود مجبور به دوختن کامل لباس شده بود. سال ها همین گونه در سکوت و آرامی با همان نظم و دقت کار کرد و چرخ زندگی را چرخاند. حال پیر شده بود حوصله کار و سروکله زدن با مشتری را نداشت: "احترام و ادب رفته است. هیچ چیز از یک لباس خوب نمی دانند. صد تا ایراد می گیرند و دست آخر هم سر دستمزد چانه می زنند. این جوان ها از همه چیز و همه کس طلبکارند. دیگر حوصله کار ندارم. یکی شان آن قدر عصبانیم کرد که لباسش را بیرون انداختم و دستمزد هم نگرفتم. وقتی خیاطی لباس خود را بیرون می اندازد یعنی همه چیز تمام شده و باید دکانش را تخته کند."
رضا اغنمینگاهی:
به ایران درراهیابی فرهنگی بررسی کتاب درکنارهمه تلاش های نویسنده اثر بنا به روال همیشگی خود، هوشمندانه، رگ و ریشه ی مشکلات را می شکافد. با چشم باز، فرهنگ و تاریخ و جامعه را می کاود. همچنان که تجربه های دولت درویشان وسایه ی سنگین وسیاه عوامل فرهنگی را:« چه بسا آبشخور این وا ماندگی فرهنگی باشد که همواره ما را پس می راند. چه بسا این فرهنگ زیر بنای اجتماعی ما باشد. زیرادولت درویشان نشان داد، هرگاه بااین جهان بینی درافتاده ایم، همزمان راه را بردگراندیشی و اندیشه پیشرفت هم گشوده ایم. با فرهنگ و دیدگاه مذهبی نمی توان روزنی به جهان دانش ومعرفت گشود».
فروغ طیاریبهار دل تنگی هایم را بر شن های ساحل نوشتم
موج آن ها را باخود برد .
شادی هایم را برسنگ خواهم نوشت
حتی طوفان هم آن ها را محو نخواهد کرد
علی اصغر راشدانبنگاه معاملات « به به! آفتاب از کدوم طرف در اومده! حاجی حاجی مکه! نگفتی روزگاری یه رفیق و همپیاله داشتی، آق جواد بی وفای روزگار! بنال ببینم این چن ساله کجاها گم و گور بودی؟ »
« گیلاسای پرتوی ناب رو به کوری چشم اونائی که ذلیل و دلمرده مون می خوان و به سلامتی وجود نازنین خودمون بریم بالا، مفصل تعریف می کنم، داشم. »
مجید صدقیسایه روشن های جادویی دوستداران گونه ای از فیلمهای سینمایی که ویژگی مهم آنها فیلمبرداری با تصاویرغیرمتعارف و محسورکننده است, بدون تردید داریوش خنجی فیلمبردارفرانسوی ایرانی تبار را یکی از خالقان بزرگ چنین تصاویری می دانند. او که امروز به عنوان یکی از بزرگترین مدیران فیلمبرداری در جهان شناخته شده تجربه درخشانی به ویژه در خلق سایه روشن های هنرمندانه دارد و بسیاری از کسانی که درک روشنی از این هنردارند , وی را بهترین فیلمبرداری دراین سبک می دانند که می تواند برای فیلمبرداران جوان سرمشق خوبی باشد .
مجید نفیسیکوزهی شاهی بگذار تو را چون کوزه ای پُر کند
و از دستهای تو
چون دانه های خوشبوی شاهی بردمد.
نوروز خواهد آمد
ابوالفضل محققیماکاخانم منتظز زایمان است! صدای خرخر آرام ماکا خانم را می شنوم. او در آرامش است. در بیرون از اطاق درخت زردآلو شکوفه زده و آقاشنگول دارد روی چمن های سبز که قبای سفید از تن به در کرده و قبای زمرد پوشیده اند، غلت می زند و لاکی خانم به کارهای احمقانه این شوهر احمق نگاه می کند. سرش را می چرخاند. از زیر چشم به من می نگرد. می خندم. دمش را تکان می دهد. شنگول حسود مانند برق گرفته ها می جهد خود را به زیر پنجره می کشاند. او نیز در حال تکان دادن دم خویش است.
نیلوفر شیدمهرگوییا گل انداخته چون ذغال
مردمک چشمهایش
دود بلند میشود
از پلکهایش
ا. رحمانمن با باد بهاری... می روم هفت سینت را بچین،
بهار می اید...
زندگی رنگی دلاویز می گیرد،
کوه ستبر سر می فرازد
دشتها کران تا کران شکوفه
می بندد،
بیژن اقدسیچکامهٔ نوروزی ۱۳۹۶ عطر بهار و نغمهٔ نوروز خوششگون
آمد، بزد بساط دم تیره واژگون
تحریر سبز هستی جاری به جان خاک
سر زد به ملک و جان ازل گوشه گوشه تاک
محسن حسام«پرلاشز» حالا اگر يادت باشد، زير درخت بلوط نشسته بودي و گربة سياه را تماشا ميكردي. گربه آمده بود روي سنگ قبرت نشسته بود و به جغد زل زده بود. بعد جستي زده بود و روي كلة جغد پنجول كشيده بود. تو رو به رويش نشسته بودي و زير جلكي ميخنديدي. دلت ميخواست «ساعدي» را صدا ميزدي كه پا شود بيايد گربه را ببيند. شايد گربه صداي خندهات را شنيده بود. چون آن يكي دو باري كه سرش را بالا گرفته بود، چشمهاش به تو افتاده بود. شايد هم به تو نگاه نميكرد؛ حواسش پي كلاغي بود كه آمده بود روي صليبي نشسته بود و قار قار ميكرد. حالا گربه ترا ديده بود يا نديده بود، تو آن خط زرد ته چشمهايش را ديده بودي و با خودت گفته بودي: «انگاري دو تا چشم آدميزاد را ته كاسة چشمهاش كاشتهاند.»
کامبیز گیلانیخود بهار نوروز سال خروس هوای دیگری اگر هست،
آفتاب
در باران می رقصد اگر،
آزادی
در عشق
آب می شود اگر،
دست خالی ما هنوز
در آرزوی غنچه ای ست
نشکفته.
لوریوت ماکارانی ترجمه علی اصغرراشدان دریکی ازرستوران های خانوادگی خوب ایتالیائی، آقاوخانمی روبه روی هم نشستند. آخرین رشته ماکارانی بشقاب خودرا خوردند:
مرد – میدونی، هیلده گارد، الان حول حوش یه ساله هم دیگه رو می شناسیم؟ (دهنش رابادستمال سفره پاک می کند ).
زن – بله...
مرد- دستمال راسرجاش می گذارد، باقیمانده یک ماکارانی کناردهنش نمایان می شود.)...وامروزباردومه که باهم غذامی خوریم؟
مهستی شاهرخیگورخوابی های آخر ِ زمستان
زمستان غریبی بود
زمستان سردی بود
زمستان درازی بود
برف بی وقفه می بارید
و برف همه چیز را می پوشاند
سيروس"قاسم" سيفپاپا نوئل تار می زند، عمو نوروز گيتار! راست می گفتند. پارسال هم، همين را گفته بود. و توی همه ی آن امسال ها که قولش را داده بود و آن پارسال ها که به قولش وفا نکرده بود، چند تا شان از گردونه ی اين دنيا، به گردونه ی آن دنيا پرتاب شده بودند و تقريبا، يک سال در ميان، عيدهاشان سياه پوشيده بود و مکالمه های تلفنی شان، هق هق گريه. البته، او به خودش اجازه ی گريه کردن نمی داد، بلکه ضمن آنکه آنها را دلداری می داد و اميدوار به تغيير قريب الوقوع اوضاع نگهميداشت، بغض در گلو، سرش را به ديوار می کوباند و می کوباند و می کوباند!
بیژن باران خاطرات شاعر سکوت زندگی را می شوید.
ما را از پرسش باز می دارد.
در این زمانه پُر تغییر-
در اجتماع، فرهنگ، سبک زندگی-
مسیر ما تغییر می کند.
مجـيـد فلاح زاده«اِبی دُزده» باران نم نم می زد و کم کم تاریک می شد که «فیروزخان» از کار سگ دوی روزانه به خانه برمی گشت. سردش بود. مورمورش می شد. انگاری که تب دارد. و مهم تر، مثل این که کسانی تعقیب اش می کنند! بی اختیار دست چپ اش داخل حیب شلوارش رفت و شروع کرد به کُنترل و شمردن آخرین بسته های فندقی: یکی برای «شیرین»، یکی «خودش»، یکی «مشدصفر» و چهارمی برای شهید زنده ی محله «سردارحاج قاسم»؛ و قسم خورد که این بارآخرش باشد. برای سرداران شهید زنده ی محله های پائین و بالا هم که یک ماه می شد قسم خورده بود!
دکتر عارف پژمان دیدار با نوروز در ایستگاه قطار! بنفشه، دوش، بر افراشت، رایتی که مپرس
ز شاهنامه ، شنیدم، روایتی که مپرس :
ازان زمانه که جمشید، « روز نو»، بنهاد
ورا بدی به عمارت ،عنایتی که مپرس
زشوربختی ،ولی، فر ایزدی، گم کرد
زمین، دچاربلا شد ، بغایتی که مپرس
س. سیفیآهنگ خوشِ تتابعِ اضافات ناقدان پیشین ادبیات فارسی همواره تتابع اضافات را عیب و آسیبی برای شعر و سخن فصیح دانستهاند. همین نگاه اکنون نیز در بسیاری از کتابهای آموزشی انعکاس مییابد. از نسل گذشتهی استادانِ زبان فارسی عبدالعظیم خان قریب و جلال همایی بیش از دیگران بر آسیبرساندن تتابع اضافات به فصاحت زبان پای میفشردند. چنانکه همین نکته توسط آنها به کتابهای درسی بدیع راه یافت و هماکنون نیز گروهی بدون پژوهش میدانی و کاربردی همچنان بر درستی آن در تمامی موارد اصرار میورزند.
ابوالفضل محققیگرفتن فاضلاب ظرفشوئی وآشنائی مادر با آقا رضا ! "می دانی پسرم؟ من نجیب تر و مهربان تر از او ندیدم. اگر مسلمانی آن طور که من می شناسم باشد، او بهترین مسلمان و بنده خدا بود." پسر چیزی نمی گوید. بگذار مادر او را، آن گیله مرد زیبا را، هر طور که می خواهد تعریف کند. برای او رضا یادآور آن لحظه ای بود که در اوج ضربات با شرم خاص خود سرش را بالا کرد، دو چشم سیاهش را که اندگی خون آلود می نمود به او دوخت: "رفیق بهروز وقت امتحان رسید."
نیلوفر شیدمهرپذیرایی به مناسبت روز جهانی زن و بهار که در راه است
امسال اما
برنامهی دیگری
برای خود دارم
دیوارهای توهمزدهی ذهنم را
تمیز
و چون آینه صیقل میدهم
ا. رحمانوعده دیدار... عشق وقتی که سراغت می آید،
دستان تو دیگر خالی ست
تو را با خود خواهد برد
اما با دستانی پُر...
باز خواهی آمد .
محمد بینش (م ــ زیبا روز )شمس تبریزی در رمان "ملت عشق" (۲)
آن تصویری که نویسنده از شمس تبریزی به خواننده ارائه کرده است ،در مجموع درست است . درویشی قلندر مآب و آزاده با اراده ای قوی که می تواند اگر بخواهد در مخاطبمخالف خویش تا حدی رعب و وحشت ایجاد کند . وی زبانی تند و بی پروا دارد و هیچ در بند مدارا و نرم خویی با متظاهران به علم و تقوی نیست.مقام و مال را به هیچ می گیرد و یکجا بند نمی شود .ولی در این میانه تخیل خود نویسنده برای جذاب تر کردن حکایت و برجسته نمودن کار و کردار شمس تبریزی ، از اتفاقاتی یاد می کند که در "مقالات" خبری از آن ها نیست .
|