logo





سه شعر از گئورگ تراکل

ترجمه علی اصغر فرداد

يکشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۹ فوريه ۲۰۱۷

Georg
گئورگ تراکل
Georg Trakl
1887-1914


گئورگ تراکل فرزند یک آهن فروش اتریشی درخانواده ای مرفه در سالزبورگ چشم به جهان گشود و در همانجا به مدرسه رفت، در وین دوره ی کوتاه داروشناسی را گذراند و در ارتش مشغول به کار گردید. در جنگ جهانی اول، سال 1914 به همراه یک تیم پزشکی به جبهه گالیسی رفت. در طی نبرد "گرودک"که مراقبت بیش از نود سربازمجروح به او سپرده شده بود ضربه سنگین روحی بر او وارد آمد که هرگز یارایی غلبه بر آن را نیافت. فیلسوف شهیر المانی لودویگ ویگتنشتاین که استعدادهای بی نظیر او را دریافته بود برای یاری رساندن به او کمکهای همه جانبه ی بی دریغی را سازماندهی کرد. اما گیورگ تراکل سرانجام در سن 27 سالگی به زندگی کوتاه ولی بسیار پر بار خود خاتمه داد. راينر ماريا ريلکه، تراکل را "شخصيتی اساطيری" می نامد و مارتين هايدگر فيلسوف آلمانی، تراکل را در کنار شاعرانی چون هولدرلين ستوده است. گئورگ تراکل با بیانی عمدتا اکسپرسیونیستی و سمبولیستی بازتاب دهنده خزان و زوال جهانی است که در آن می زیست.

مرثیه


خواب و مرگ
عقابان تاریک
در سراسر شب
می گردند
باشد که امواج یخ زده ی ابدیت
تصویر طلایی انسان را فرو بلعد.
بر صخره های هولناک
قطعه قطعه می شود پیکر خونین
و صدایی موهوم بر فراز دریا
مرثیه می خواند
خواهر غمگین و طوفانی!
نگاه کن
آنجا
زورقی ترسان
زیر ستارگان غرق می شود
در برابر سیمای خاموش شب.

گرودک

در اندرون شب
از دل جنگل های تاریک پاییزی
سلاح های مرگبار می غرند
خورشید بر فراز دشت ها و دریا ها
تاریک و عبوس می گذرد
شب،
برجنگاوران مقتول
و فریاد گلوهای دریده
فرود می آید
آرامشی ژرف، فراهم می آورد
بر مراتع
ابری خونین را
ابری خونین که در آن
خدایی خشمگین فرمان می راند
ماه، داس سردی است
و راه ها به نعش و گند سیاهی ختم می شوند
زیر شاخه های نقره ای شب
در میان جنگل کوچک مقدس
سایه های خواهران می لرزند
و حرمت ارواح سرداران و قهرمانان را
در نی های محزون پاییز می نوازند
آه، تشریفات شکوهمند
بر محراب سخت کلیسا
امروز شعله آتشین ارواح
و دردی جانکاه
تغذیه می کنند
فرزندان و نوگان فردا را.
*گرودک منطقه ای در جبهه شرق در لهستان در جنگ جهانی اول.

کلاغها

در آن کنج تیره در نیمروز
قارقار خشک و نزاع کلاغان
سایه هایی پران که بر گوزن می گذشت
و سکوتی مظنون که دشت را گاه به لحظه ای فرا می گرفت.
آه چگونه این آرامش آفتابی را می آشوبند
که کشتزاری خوشنود در آن لمیده است
و گاه چون زنی مسحور حدس خویش
غرولند می کند.
بو می کشند
هر جا که لاشه ای ورم کرده است.
و ناگهان فوج شان به سمت شمال می رود
همچون صف تشییع کنندگان
و در باد هایی لرزان از شدت کامجویی
محو می شوند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد