چند بار باید دهم زنگوله ها یم را صدا
صورتک، و بوسم ات پیشانیِ اُفتاده را ؟
تا زنم بر قلبِ مرموزِ طبیعت، گو مگر
چند نیزه، نیزه دانم، بایدم دادن هدر؟
تا به هرحیله رهی کردن به دل خائیم جان،
پیکره ها رابکوبیم چارستونِ استخوان
تا که آن مخلوق اعظم را بینیم اش مگر
و زسوز شوق دیدارش ریزیم اشک تر.
هستند آنها هم که ماند پنهان بُتِ عیارشان!
پیکره سازان که از داغی چُنین دارند نشان
و به سر کوبند و بر سینه، و رَه پویند زار
یک امید دارند و بس: – وَه! نصرتی بی افتخار! --
اینکه مرگِ، خورشیدِ نو گسترده پَر در آسمان
گُل شکوفاند فراوان در درونِ مغزشان.
شارل بودلر
Charles Baudelaire
برگردان از مانی
* در مجموعه " گلهای شر" که به سال 1857 انتشار یافت شعر " رحمت الهی" اولین و "مرگ هنرمندان" آخرین شعر این مجموعه را تشکیل میدادند. شعر اول کنایه ای به تولد و شعر آخر به مرگ هنرمند و (در اینجا شاعر) است و این انتخاب را بودلر آگاهانه انجام داده است. رَگه هائی از تِم "مرگ هنرمندان" جابجا در چندین شعر از مجموعه گلهای شر دیده میشود و در مجموعه کامل تردوم که به سال 1861 انتشار یافت در فصل آخر شعر "سفر" با شکوه بیشتری از سر گرفته شده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد