گفت و گوی اشپیگل با آمبرتو اکو لیستها را دوست داریم چون نمی خواهیم بمیریم! ترجمه: عباس شکری جیمز جویس در رمان «اولیس» توضیح می دهد که “لئونارد بلوم” شخصیت اول داستان، چگونه کمد لباس را باز میکند و چه چیزهایی در آن پیدا می کند. من این را لیست ادبی می دانم. چون چیزهای درون کمد، شخصیت بلوم را افشا می کند. نمونه ی دیگر؛ هومر در «ایلیاد» تلاش دارد تصور درستی از اندازه ی ارتش یونان را به مخاطب منتقل کند. نخست از تشبیه و تمثیل استفاده می کند: “مانند زمانی که جنگلی بزرگ آتش می گیرد و زبانه ی شعله بر بلندی کوه آتش می پاشد، آتشی که از راه دور هم نمایان است، آنگاه که نظامیان به حرکت در آمدند، برق جنگ افزارشان زمین و آسمان را نورانی کرده بود”.
محمد فارسیرولَکم* برای رفقای «آرمان خلق» در تمام زبان ها
در ترانه های مادران جهان
عزیز!
عزیز تر از تو نمی شناسم
رولَکم!
رضا اغنمیسوت
مجموعه داستان نقد و بررسی کتاب کتاب شامل بیست داستان کوتاه و خواندنی ست که با نثری روان، نویسنده بخشی از خاطرات و تجربه های خود را با مخاطبین درمیان گذاشته است. اما خواننده ی کنجکاو با مکثی کوتاه در پیشگفتار یک برگی که درآن خود کشی:
مهدی استعدادی شادنظامی گنجوی و تاریخ فلسفه اسکندرنامه در هر حالت بخشی از ادبیات تعلیمی هست که نظامی سروده است. یادآوری سخنان فیلسوفان بالا هم صرفا در راستای آموزش مخاطب است. در حالی که معلم، یعنی آن داستانسرای اهل گنجه، خود را شامل روند آموزشی بالا ندانسته و برای خاطر جمعی ما چنین بیتهایی را در مورد خود سروده است.
علی اصغر راشدانبا یاد دوست من تازه رسیده واوشهرتکی به هم زده بود. سرش رایک سروگردن ازمن بالاترمی گرفت. یک مجموعه شعرچاپ کرده بودوتوسرهاسرکی بود. گویاهوس کرده بودمنظومه ای به تقلیدآرش کسرائی بسراید. قهرمان داستان منظومه ش راازمیان مبارزین بعدازمشروطه برگزیده بود، قهرمانی که سربریده ش راجلوی پای رضاقلدروآدم سیدضیای انگلیسی پرت کرده بودند.
علی آشوری در آستانه دو در ايستاده بود برای شاملو صدا دست به جهان آرایی می زند و
واژه می سازد
واژه ها یی از یاس و وقار و انکار
و می پرسی :
ببن دو دروازه چه ایستاده ؟
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
بایزید بسطام (۳)
از نظر زمانی نزدیک ترین عارف مشهور به زمان زندگی بایزید، جنید بغدادی ست که بنا به روایاتی حدود سال ۲۱۵ هجری در نهاوند ایران یا در بغداد بدنیا آمده است. وی بر عکس سلوک بایزید که بر شیوه مستی و سکر بود طریق صحو یا هشیاری را در راه رسیدن به حق اختیار کرد؛با این حال هرگز انکار بر بایزید نیاورد و پیوسته تاکید می کرد : " بایزید در میان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه . جملۀ مردان که به بدایت قدم او رسند، همه در گردند."
س. سیفیسلطان محمود در نگاه عطار محمود در منطقالطير عطار، بيش از ديگر قهرمانان عرفانی و يا دينی حضور میيابد. چنانكه او با نقشافرينی در بيش از بيست و اندی داستان به راحتی از موسا و عيسا و حتا محمد نيز پيشی میگيرد. در نتيجه عطار در دنيای منطقالطير در فضایی از وهم و خيال، شخصيتی از محمود میآفريند كه با محمود تاريخی متفاوت مینمايد. زيرا محمود تاريخی در ذهن او بازسازی میشود تا در درونمايهای از هنجارهای عارفانه ببالد.
مسعود كريمخانى (روزبهان) نقد بر فرهنگ عرفانزده* آنچه بخشهاى گوناگون فرهنگ ما را، از شعر و هنر، تا معمارى و اقتصاد (اقتصاد را تعمداً بخشى از فرهنگ دانستهام) و سياست به هم پيوند مىدهد، نگرشِ عرفانىِ ماست؛ نگرشى كه بيش از همه جا، درشعر و ادبيات ما خانه كرده است و خود را بروز مىدهد.
ما، هرچه قدر بخواهيد فلسفه (دنياى پرسشگرى) نداريم، و هرچه قدر بخواهيد عرفان (دنياى ارادت و پذيرش) داريم!
محمد احمدیان(امان)راستی فردا چند شنبه است؟ تو می توانی برای من هزار دلیل بیاوری، تا من به زندگی آری بگویم. که چه! وقتی زندگی از من بیش از توانم طلب می کند. این که صمیمی نخواهد بود. یک آری غیر صمیمانه چه ارزشی دارد؟
امروز را دوست می دارم. فنجان قهوه را. شیطنت های ترا. این چهره ها را که امروز در خیابان دیدم. آن چهره ها را که زمانی دیدم. آن گاه که یک آری محکم به زندگی در قلب خویش داشتم.
شارل بودلر عاشقانه ی محزون برگردان از مانی
عاقلی گرتو، سود من را چه؟
باش محزون و دلربا، گریه
چهره را بیش میکند جذاب
،چون دَمَن را و دَشت نهرِآب
.گُل به رگبار میشود تازه
مسعود نقره کار «اگر مرده باشد» ۲ مرداد سالگشت درگذشت احمد شاملو ست، “اگر مرده باشد”، شاعری که به اعتبار آثار متنوع و فعالیت های سیاسی و فرهنگی تیزهوشانه و شجاعانه اش، یگانه وکم تاست، شاعری که با کار سترگ و رشک برانگیز “کتاب کوچه ” نام خویش را در کنار برجسته ترین پژوهشگران پهنه ی فرهنگ سرزمین مان نشاند، پژوهشی ماندگار که همچون گردآورنده و خالق اش بیمرگ و بی پایان خواهد ماند و مدام بر گستره ودامنه ی سبزش افزوده خواهد.
ابوالفضل محققیدر جستجوی تیرآرش! درختی تنومند در دره ائی بسیار کهن در وادی فرغانه در ترکستان .شاید روزی روز گاری مردی که نیمش ز ترکستان بود و ملول از دیو دد ودر جستجوی انسان بر این درخت اساطیری تکیه زده باشد .انسانی که یافت نشد وآن یافت نشده آرزویش بود .آرزوئی دیرین !
اما من این آرزو را در جستجوی تیر آرش پی می گیرم , تیری که جان آزاده ای در اوست , راز عشق ,پایداری و آرزو های ملتی نگاشته بر آن !
برزین آذرمهراز تکاوایی به هماوایی عاقبت روزی هماوایی
سر بر آرد از تکاوایی
سر کند راه رهایی
سد گسل ،گردان پویایی
علی اصغر راشداندخمه ابابیل با این کفش تنگ که انگار توش ریگ دارد و انگشت کوچک پام را آش و لاش کرده، از صلات ظهر تا ساعت دو، در به در دنبال دخمه ابابیل گشتم. سر آخر فهمیدم دخمه کنارم بوده و نیم ساعت گاو گیجه گرفته، دورش میچرخیدم، با این زبان الکن، از چند نفر پرسیدم، محل بیخ گوششان را نمی شناختند. ته یک خیابان سیاه و خط خطی شده ی کوچه مانند، یک خانم شصت هفتاد ساله سفیدموی محترم نظرم را جلب کرد، نزدیک شدم و آدرس دخمه را پرسیدم، سرا پام را برانداز کرد و به فارسی گفت:
« همین در آهنی زنگ زده مثل در خیبره. »
ا. رحمانیکی از من می گذرد یکی از من می گذرد
پاکشان و لرزان ،
از ستیغِ مهیب و هراس
می رود
عباس شکریگذار از «من» به «خود» نگاهی به رمان «رمز» در بین همهی شبه داستانها، خاطره از همه به داستان نزدیکتر است. به همین دلیل، برخی از نویسندگان به جای داستان به نوشتن خاطره میپردازند. بعضی از داستانهای معروف، برخاسته از خاطرهها هستند. خاطرههایی که در زندگی افراد اتفاق افتادهاند و بعدها با پراخت هنری نویسنده، تبدیل به داستان شدهاند؛ مانند بعضی از داستانهای کوتاه احمد محمود و حتی رمان "همسایهها"ی او یا داستانهای اولیه جمالزاده به گفتهی خودش، مثل داستانهای "دوستی خالهخرسه". حتی "کلیدر" محمود دولتآبادی بر اساس خاطرات او شکل گرفته است.
مجید نفیسی بگذار آمریکا دوباره آمریکا شود از میهنی گریخته بودم
که همسرم در آن تیرباران شد.
پیشمرگهای مرا به ترکیه برد
وکیلی به فرانسه
و کفیلی به آمریکا.
چنین بود که شهروندِ این کشور شدم.
دکتر منوچهر سعادت نوریخاکی : در زنجیری از سروده ها و ترانه ها مرد مرادی، نه همانا که مرد/ مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد
جان گرامی به پدر باز داد/ کالبد تیره به مادر سپرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند/ جان و خرد سوی سماوات برد…: رودکی
بهروز داودیديدار شالى از حرير
بر شانه اش
لغزنده و زلال
طراوتى شكفته
در دست هايت
فرشته مولویچند پرسش و چند پاسخ گفتن از ادبیات مهاجرت و به دست دادن تعریفی از آن در چند خط نمیگنجد. اما این را میشود گفت و پذیرفت که سفر و کوچ فرصتی فراهم میآورد که دنیا را از دریچهای بازتر دید. حالا اگر بپذیریم که نویسنده و شاعر کسیست که شاخکهای حسی کارآمدتری دارد، میرسیم به این که ادبیات کسی که تجربهی کوچ را از سر گذرانده، میتواند چندگونگی و رنگارنگی بیشتری داشته باشد. به بیان روشنتر میخواهم بگویم که هرچند دنیادیده شدن و تجربهاندوزی به خودی خود خوب است، نمیشود حکم کلی داد یا مطلقنگری کرد و گفت که ادبیات مهاجرت همیشه و درهرحال برتر است. برتری و پرباری کار ادبی سوای فراخیِ نگرش بیرونی به ژرفایِ بینش درونی و توانمندی هنری شاعر و نویسنده هم بستگی دارد. همه میدانیم که حافظ هرگزسفرنکرده در سنجش با سعدی بسیارسفرکرده هیچ کم نمیآورد.
اسد سیفگیلگمش، داستان بلوغ انسان سومریان یکی از کهنترین اقوام ساکن میانرودان (سرزمین میان دو رود دجله و فرات) بودند که از هزاره سوم تا هزاره دوم پیش از میلاد تمدنی درخشان پی ریختند که اثراتِ آن را هنوز هم میتوان نه تنها در زندگی مردم آن منطقه، بلکه بخش بزرگی از جهان مشاهده نمود. حکومت سومریان بعدها به دست آشوریان و سپس بابلیان افتاد و سرانجام کورش، پادشاه هخامنشی بر آنان تسلط یافت.
رضا اغنمیعلی آذری و نمایشنامه مرده ها بررسی و نقد کتاب کتاب اخیرا به دستم رسید. در چند سال گذشته بارها شنیدهبودم که باقر مدت هاست روی کتابی مربوط بهگذشته ها درباره شادروان علی آذری که یکی ازخویشاوندان نزذیک ش است کار می کند. می دانستم که همودرباکو زندگی می کرده، سرگرم فعالیت های هنری و درهمان شهر ازهستی رهیده است.
بیژن باران دانشمند شاعر شاعر دانشمند منطق با احساس را در توازن دارد. ریاضیات زبان اختصاری مکالمه با طبیعت است. لذا شاعر عالم زبان دقیق ریاضی را در شعر بکار می برد. در علم احساس جای خود را به منطق داده؛ پس در شعر عالمان احساس شدید است. البته در شعر هم منطق هست؛ ولی احساس اولویت دارد. خلاقیت اصیل و نو بودن ایده است؛ در علم، شعر، کسب بروز می کند. تخیل توان تصور اقلام غیر حسی است. تخیل در کودکی آغاز شده؛ فرهنگ قوم بیان تخیل را همسو با جامعه می کند.
محسن حسامجاده «خانمجان» هر روز خروسخوان از رختخواب برميخاست. دستنماز ميگرفت و دو ركعت نماز صبحش را ميخواند. بعد ميرفت نوهاش «اسماعيل» را از خواب بيدار ميكرد كه پا شود، آبي به صورتش بزند، ناشتايي بخورد و برود به كارهاي روزانهاش برسد. تابستان در راه بود. صبحها، هوا خنك و مهآلود بود. اسماعيل بنا به عادت اول نگاهي به لانة مرغ و جوجهها ميانداخت، و تخممرغي اگر ميديد، برميداشت توي سبد ميگذاشت. بعد در لانه را برويشان باز ميكرد.
|