به محمود دولت آبادی
قدم به ره نهاده
نشسته بر سر سفره افطار.
آنجا که مردی عبا بر دوش
بی هیچ مکثی،
خون کارگران را در شیشه می خواهد.
با التهابی مثبت بر چهره ات
از هجوم حقیقی غولان منفعت
که دست برتر سرمایه را
سند چپاول خویش کرده اند
و نام آنچه را که به خطر افکنده اند،
جز منافع ملی نمی تواند باشد.
و دلنگرانی،
دلنگران تمامی قهرمانانی که پرورده ای
حتی اگر عمرشان بر لب بام تاریخ بوده
و دلیرانه در مه آلودگی تاریخ محو گشته اند
اما هیچ اثر گهر باری بر جای ننهاده اند
- جز رشادتی بی حاصل!
از ستارِ ره گم کرده سخن می گویم
ستاری که توده را در خدمت گل محمد می خواست
گل محمدی که یاغیگری را از گذشتگانی به ارث برده بود،
- رو به زوال!
و طرح عدالت در ذهنش،
محصور در بند زمانه ای بود
که هیچ عدالتی را بر نمی تافت.
***
قدم براه نهاده ای
آگاهانه تر، دلسوزتر و رفیق تر از تمامی مدعیان با توده
حتی اگر گام برداشتنت، توامان با خطایی باشد
- نابخشودنی!
مسعود دلیجانی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد