
سومریان یکی از کهنترین اقوام ساکن میانرودان (سرزمین میان دو رود دجله و فرات) بودند که از هزاره سوم تا هزاره دوم پیش از میلاد تمدنی درخشان پی ریختند که اثراتِ آن را هنوز هم میتوان نه تنها در زندگی مردم آن منطقه، بلکه بخش بزرگی از جهان مشاهده نمود. حکومت سومریان بعدها به دست آشوریان و سپس بابلیان افتاد و سرانجام کورش، پادشاه هخامنشی بر آنان تسلط یافت.
سومریان خطِ میخی را ابداع کردند و با آن مینوشتند. این خط بعدها به بابلیان و هخامنشیان به ارث رسید.
در سال ۱۸۴۹ در شهر موصل (عراق) بر تپهای که به "نمرود" مشهور است، "قصر نینوا" را کشف کردند. نینوا نشان از عظمت، شکوه و جلال سلطنت آشور بانیپال داشت، شهری که به دست "هوخشتره"، پادشاه ماد با خاک یکسان شد. در قصر نینوا کتابخانهای عظیم یافتند که در آن سیهزار کتاب بر الواح گلی وجود داشت. این کتابخانه از آنِ آشور بانیپال بود.
در میان آثار کشف شده، حماسه گیلگمش یک از مشهورترینِ آنان است. این داستان را یکی از زیباترین و کهنترین محصولاتِ فکر بشر در تمامی مشرقزمین به شمار میآورند. منبع اصلی بسیاری از افسانهها و روایتهاییست که در تورات و دیگر کتابهای دینی آمده است.
پرداختن به گیلگمش و عظمتِ آن به عنوان اثری که میتواند از جوانب مختلف مورد بررسی قرار گیرد، آنگاه ملموستر میشود که به پیشزمینه خلق آن توجه گردد:
نخستین خالقان تمدن
کشاورزی و زراعت، کشف و بالندگی آن، تاریخی یکسان در مناطق مختلفِ جهان ندارند. تمدن در مصر و بینالنهرین (میانرودان) به عنوان نخستین خالقان تمدن بشری نیز روندی یکسان نداشت.
پژوهشگرانِ عرصه تاریخ اجتماعی بر این باورند که مجاورت این اقوام در کنار رودخانههای حاصلخیز علتِ ظهور تمدن در آنها بوده است. میتوان پذیرفت که مثلاً زیستن در کنار رودخانه یعنی داشتن زمینِ مناسب برای کشت، آبِ لازم برای آبیاری و آبادانی و راه آبیی مناسب برای ارتباط و دادوستد، اما چنین زمینهای در بسیاری از مناطق دیگر جهان نیز وجود داشت ولی در آنجاها این پدیده رخ نداد، پس میتوان در کنار موقعیت جغرافیایی، موقعیت انسانی را نیز در نظر داشت. قدرتِ تفکر انسانهای ساکن این دو منطقه تحولی ژرف را در زندگی سبب شد که میراثی جاوید برای بشریت بههمراه داشت. آنچه در پی تحقیق و کاوش در سالهای اخیر از زندگی مردم مصر و میانرودان آشکار گشته، مبهوتکننده است.
مردم میانرودان با اینکه در کنار دو رودخانه بزرگ دجله و فرات ساکن بودند، در بهرهبرداری از آب، آبراههها ساختند، آبگیرها برپا کردند، بر رودخانهها سد بستند، و در کنار اینها، خط ابداع کردند، قوانین بهکار بستند که از آن میان قانون حمورابی شهره در جهان است. آنان شهر ساختند و اصول اداره شهر سامان دادند.
مردم میانرودان از هوش ریاضی بالایی برخوردار بودند. جدول ضرب و تقسیم را ابداع کردند، دایره را به ۳۶۰ درجه تقسیم کردند و برای دست یافتن به مساحت اشکال هندسی قوانینی ابداع نمودند، تقویم ساختند، در علم نجوم پیشرفتهایی داشتند و میگفتند از طریق ستارگان فلکی و اجرام آسمانی میتوان از خواست خدایان آگاه شد. هدف آنان از ستارهشناسی نیز بیشتر پی بردن به اراده خدایان بود تا از این طریق کار سیاست را پیش برند و بر مردم حکومت رانند.[۱]
مردم امراض را از دادههای خدایان میدانستند و در دفع آن به آیینهای جادویی متوسل میشدند. نیایش و قربانی کردن برای خشنودی خدا انجام میپذیرفت تا بدینوسیله عنصر شرّ از فرد بیمار و جامعهی مصیبتزده دور شود.
هزاران فاحشه مقدس در میان مردم میانرودان زندگی میکردند. آنان در شمار خادمان معابد به کار اشتغال داشتند. تصاویری برنزی از آنان به شکل لوحههایی برجا مانده که در آنها با کاهنان در محرابِ معبد به آمیزش مشغولند. این رفتار را "آمیزش مقدس" میدانستند که میبایست از باروری آن به عنوان نمادی برای باروری طبیعت استفاده میشد. چیزی که میتواند "جادوی تقلیدی" را به ذهن تداعی کند.
دین و نقش آن در جامعههای نخستین
در تمدنهای نخستین، مذهب و تشکیلاتِ آن نقشی اساسی در جامعه بر عهده داشتند. دین، علمِ عصر جادو بود. عالمانِ دین یعنی جادوگران، کاهنان و پادشاهان، چگونگی کارکرد طبیعت را برای مردم تفسیر میکردند. همآنان بودند که به زندگی خدایان تکامل بخشیدند، دنیای پس از مرگ را کشف کردند، حکومتِ شاهان را توجیه مینمودند، از قوانین حکومتی احکام آسمانی ساختند تا انسانها را مجبور به اطاعت از دستورات خدا کنند.
دین در عینحال نقش سازندگی داشت. مردم را در بنای ساختمانها، راهسازی، شبکههای آبرسانی، تهیهی غذا و دیگر امور جمعی سازماندهی میکرد. دین، نیای علم است، خلق هنر و ادبیات را نیز مشوق بود. دین به فرمانروایان و شاهان به عنوان نمایندگان خدا قدرت میبخشید و از این طریق شریکِ قدرت بود.
به طور کلی، دین در تکوین تمدنهای باستانی نقش داشت. تمدن اما خود امری مقدر نبود، دلیل اینکه؛ در همهی جوامع همزمان اتفاق نیفتاد، میتوانست اصلاً اتفاق نیفتد، چنانچه اکنون نیز جوامعی نامتمدن با ادیانی از عصر جادو در جهان فراوان است.
تمامی کوششهای مردم میانرودان در زندگی، با دین در رابطه بود. دین، جهان را برای آنان توجیه و تفسیر میکرد، به شکهای دنیاشناسی آنان پاسخ می داد. ایزدشاهان به عنوان نمایندگان خدایان با انسانها در رابطه بودند، بر آنان حکم میراندند. به روایتی دیگر؛ از اینطریق مردم در سیاست، امور نظامی و حقوقی سازمان داده میشدند. ذهنِ خلاقهی مردم نیز در رابطه با دین، هنر و ادبیات خلق میکرد. به طورکلی، هستی نمیتوانست بدون حضور دین سامان گیرد. اگر جنگی در زمین بین دو قوم در میگرفت، به حتم خدایان دو قبیله آن را از آسمانها هدایت میکردند، اگر بلایی طبیعی رخ میداد، خدایان در نزول آن دست داشتند، و اگر موفقیتی نصیب میگشت، حتماً ارادهای مافوق لطف کرده بود.
مردم میانرودان فکر میکردند، بشر به اراده خدایان زاده میشود، پس باید همآنان را خدمتگزار باشد. نخستین آدم در باور سومریان از گلِ رُس آفریده شده است و بعد خدا دل را در سینهی او قرار داد. خون رگهای انسان خون قربانیی اهدایی خداست. کاهنان در همین رابطه خون قربانی را مقدس میداشتند. بز، گاو و گوسفند قربانی میشدند تا خون آنها در باروریها و بلاگردانها بهکار گرفته شوند.
کاهنان و شاهان هر آنچه بر مردم روا میداشتند، آن را اراده خدا میدانستند و اگر به شکلی گرفتار میآمدند، با خدایان در نهان مشورت میکردند، زیرا خدایان نامرئی بودند و هر کس نمیتوانست به دیدار آنان موفق گردد و یا صدایشان را بشنود.
در جهان باستان "شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن، یعنی واسط بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و میتوانستند موهبتهایی را به رعایا و بندگانشان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته میشد و اگر بدستآمدنی باشد فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوقبشری و نامرئی بدست میآید."[۲]
هر وجودی از هستی به خدایی پیوند داده میشد؛ آب، آتش، آسمان. آب و زمین و... جهانِ خوب و بد، خدایانِ خوب و بد میآفرید. خوبها خوشی و شادی و برکت میآفریدند و بدها مرض و طوفان و سیل و مرگ. در پس هر خدایی روحی کشف میشد که کاهنان و جادوگرانِ قبیله میتوانستند طی آیینهایی، آدمیان را از شرّ روحهای خبیث دور دارند.
هر کوشش آدمی را در زندگی، خدایان رقم میزدند. آنان قادر و آمر بودند و انسانها مطیع. اکنون که به خدایان مردم میانرودان مینگریم، در وجود آنان بدخواهی، هوسبازی، کینهجویی را همراه با مهر و محبت، باهم میبینیم. خدایان گاه بوالهوساند و گاه مهربان. طبیعیست برای عدهای از مردم نیز میتوانست این رفتار دوگانه پرسشبرانگیز باشد و اینکه؛ خدایان از من چه میخواهند؟ برای خشنودی آنان منِ بنده چه باید بکنم؟ به نظر میرسد که آنها نمی توانستند پاسخی برای این پرسشها بیابند، پس میپذیرفتند که در اراده خدایان باید رمزی آسمانی نهفته باشد. چنین تشویشهایی در برابر جهان اسرارآمیز همیشه برای انسان خاکی به عنوان یک معما، هستی او را در چنگِ خویش داشته است.[۳]
مردم میانرودان به فرامین شاه به عنوان احکام آسمانی مینگریستند که خدا از طریق شاه به مردم ابلاغ مینمایند و شاه مسئول اجرای این قوانین بود. شکلِ مدون آن را میتوان در "قانون حمورابی" (۱۷۵۰ تا ۱۷۹۲ پیش از میلاد) یافت که در سال ۱۹۰۱ توسط باستانشناسان فرانسوی کشف شد. حمورابی در این لوحها مدعیست که این قوانین از سوی خدایان نازل شدهاند و هر کسی که از آنها سرپیچی کند، دشمن خدا خواهد بود.[۴]
این لوحها از سویی دیگر بخش بزرگی از چگونه زیستن آدمیان را در آن سالها بر ما آشکار میکنند. طبق همین قوانین است که میبینیم زنان در آن جامعه در مرتبهای پایینتر از مردان قرار داشتند، با اینهمه مردان مجاز به آزار زنان و کودکان نبودند. خانواده را استحکامی بود و هر زناکاری را مجازات اعدام تهدید میکرد. سرقت و شهادت دروغ مجازات اعدام داشت. مقررات تجارت و روابط بازرگانی نیز در آن دیده میشود. جامعه میانرودان بر طبقات استوار بود.[۵]
گیلگمش؛ کهنترین اثر ادبی
با این پیشزمینه و بر چنین بستریست که گیلگمش آفریده میشود. آنچه از "گیلگمش" بهجا مانده، دوازده لوح گلیست به زبان سومری. هر لوح شامل شش ستون سیصد سطری میباشد. نسخههایی از آن نیز به زبان اکدی موجود است. تاریخ تحریر آن را هزاره سوم پیش از میلاد حدس میزنند.[۶] این اثر در سال ۱۸۵۳ توسط "هرمزد رسماس" از آسوریان موصل کشف شد. جرج اسمیت، مورخ انگلیسی آن را ترجمه کرد. نخستین ترجمهی فارسی آن توسط دکتر منشیزاده در سال ۱۳۳۲ منتشر شد.
گیلگمش پادشاه شهر اورک از سرزمین سومر بود. یکسوم او انسانی و دوسوم باقیمانده خدایی بود. پس از مرگِ دوستش، انکیدو، به دنبال یافتن رمز جاودانگی و نامیرایی انسان راه سفر در پیش میگیرد. در بازگشت، رنجِ سفرِ او بر گلنبشتهای ثبت میشود.
گیلگمش نخستین اثریست در جهان که قهرمان داستان با اینکه بیمِ زندگی گذشته و آینده دارد، در استقلال از خدایان عمل میکند. او به خود، به زندگی و به آینده میاندیشد و میکوشد تا بر چگونگی وجود خویش آگاه گردد. وجود خدایی- انسانی او را بعدها میتوان در ادبیات دیگر سرزمینها بازیافت؛ در ادبیات یونان در داستان تایتانها، آنان فرزندان اورانوس و گایا هستند. در داستان زئوس نیز با شخصیتهای ایزدی- انسانی مواجهایم. این رابطه را حتا میتوان در استوره عیسا مسیح نیز دید که پسر خداست و ریشه در آسمانها دارد. در شاهنامهی فردوسی نیز می توان آن را فراوان بازیافت.
گیلگمش نیرویی مافوق طبیعی دارد، بیترس و شکستناپذیر است. بر اورک پادشاه میباشد، شخصی مستبد که مردم میآزارد. "در شهر سخن و کلام او قانون است." زنان که بار اصلی آبادانی شهر را بر عهده داشتند، شکایت به "ایشتار"، خدابانوی باروری و عشق، میبرند و او از "آرورا" خدای آسمانها میخواهد چارهای بیندیشد.
"آرورا" انکیدو را از گل رُس به شکل انسانی وحشی خلق میکند و او را در صحرا با جانوران ول میکند. انکیدو با جانوران دوستی میکند و از آنان در برابر دامهای مرگبارِ شکارچیان حمایت میکند. شکارچیان شکایت به گیلگمش میبرند و از او میخواهند تا از "شاماتِ" روسپی بخواهد با آمیزش با انکیدو، او را اغوا کرده، از حیوانات دور کند.
انکیدو با دیدن شامات شیفته او میشود، پس از هفت شبانهروز عشقبازی، حمایتِ از حیوانات را فراموش میکند. شامات از او میخواهد که با وی به اورک بیاید. او را به غذاهای انسانها آشنا میکند و لباس خویش بر وی میپوشاند. در ورود به شهر با گیلگمش روبرو میشود، پس از نبردی تن به تن و بدون پیروزی، آن دو باهم دوست میشوند و عهد میبندند کار پهلوانی را باهم پیش برند. این چیزیست که البته مادر گیلگمش در تعبیر خوابی از او، به وی گفته بود.
در این میان گیلگمش عشق ایشتار را پس میزند. ایشتار نزد "آنو"، پدر آسمان میرود و از او میخواهد تا گاو مقدس را از آسمان برای کشتنِ گیلگمش به زمین فراخواند. گیلگمش و انکیدو به اتفاق گاو را میکشند. خدایان که این میبینند، مرض به جان انکیدو میافکنند و او میمیرد.
گیلگمش بر جنازه انکیدو مویه سر میدهد. "پس روی رفیق خود پوشید، چنانکه عروسی را بپوشاند." شش روز و شب گریست. روز هفتم جنازه را دفن میکند، در "ترس از مرگ" به سوی دشت میشتابد. "من نیز به سان انکیدو خواهم مرد؟" به خدایان روی میآورد تا چگونگی پایانِ زندگی خویش بداند. سرانجام میشنود که چون یکسوم او آدمیست، راه آدمیان خواهد پیمود؛ "هنگامی که خدایان آدمیان را آفریدند/ مرگ را بهر آدمیان و جاودانگی را سهم خویش کردند." او در مییابد که؛ "مرگ وحشتآور است، غایتِ هر زندگی".
در جستوجوی راز زندگیست که به نزد "ناپیشتیم" راه مییابد. او همانیست که عمری دراز دارد و یادآور نوح در تورات و قرآن است. از او که انسان است، میشنود که؛ به دستور خدایان، خانهای از چوب بر کشتی ساختم، همهی دانههای زندگی بر کشتی آوردم، هرچه داشتم، از زنان و کودکان و خویشان از طایفه را بر کشتی نشاندم، چارپایان کوچک و بزرگ را سوار آن کردم، صنعتگران را از هر حرفهای برگزیدم، آنگاه باران فروبارید، بر کشتی نشستم، توفان وزیدن گرفت، آبها میخروشید. پس از شش روز شبهنگام از شدت توفان کاسته شد و دریا آرام گرفت. از کشتی پیاده شدم. مردم همه گل شده بودند، همه مردمان مرده بودند. "قرار بود هرکس گناه میکند، به سزای خود برسد." آنگاه خداوند او را تبرک نمود و در کنار دریای نیل، آنجا که رودها به دریا میریزند، جای داد و او پیامبر شد.
هم اوست که به گیلگمش میگوید؛ به خاطر اینکه خوشبخت به وطن خویش بازگردی، من رازی را بر تو آشکار میکنم. "از گیاه اعجازآمیز پنهانیای تو را آگاه میسازم... آن گیاه در اعماق دور زیر دریا میروید... اگر آن را به دست آوری و از آن بخوری، جوانی و زندگی جاودانی خواهی یافت."
گیلگمش سرانجام به آن گیاه دست مییابد، تصمیم میگیرد آن را به اورک برده، همه از آن بخورند و به قدرت جوانی و نامیرایی دست یابند. به راه بازگشت، استخری میبیند، تن به خنکای آب آن میسپارد. در این هنگام ماری بوی گیاه را میشنود، آن را میخورد، پوست میاندازد، جوان میشود و میرود. گیلگمش به گریه مینشیند. به ناچار دستخالی به اورک باز میگردد.
در دوازدهمین لوح که بخش ناتمام داستان بر آن حک شده، آمده است که گیلگمش در راه بازگشت از خدایان میخواهد تا حداقل سایهی انکیدو را به وی بنمایانند تا او سرنوشتِ مردگان را از وی بپرسد. گیلگمش به دنیای زیرین میرود، به جهان مردگان. به خانهای تاریک وارد میشود که هیچکس تا کنون از آن بازنگشته بود. "ساکنین آن از روشنی محرومند، غبار زمین خوراک آنهاست و خاک رُس غذای آنها، روشنایی نمیبینند و در تاریکی مینشینند. تن آنان با پر پوشیده و مانند مرغان بال دارند... از هفت دروازه میگذرد و سرانجام انکیدو را میبیند. از او میخواهد تا از واقعیت زیر خاک برایش بگوید."
انکیدو میگوید: "اگر قانون خاکی، که دیدهام، بر تو بگویم، خواهی نشست و خواهی گریست... کرمها او را مانند جامهی کهنه میخوردند... انکیدو، دوست تو که دست تو را میگرفت، مانند خاک رُس شده. او در خاک افتاد و خاک شد."
گیلگمش با غمی سنگین به اورک بازگشت، "بر زمین افتاد تا بخسبد. مرگ او را در تالار درخشنده قصر وی در آغوش کشید."
گیلگمش؛ کنکاش در فلسفهی هستی
در کشفِ فلسفهی هستی، کنکاش در جهانِ موجود و دنیای ناشناختهی پس از مرگ، نقش عمدهای دارند. آنجا که انسان نتواند پاسخی به چراهای زندگی بیابد، به استوره پناه میبرد، امری که در گیلگمش حضوری ملموس دارد. گیلگمش موجودی انسانی-خداییست، راندهشده از آسمانها و جهان یزدانی، مانده در دردهای زمینی که انگار پایانی ندارد. گیلگمش میتواند رابط بین انسان و خدا نیز باشد، بیآنکه قادر متعال باشد.
بنا بر باور مردم میانرودان؛ خدایان انسانها را میآفرینند تا خدمتکاران آنان باشند. در همین رابطه است که میبینیم گیلگمش بر اورک فرمانرواست و چون فکر میکند موجودی خداییست، بندگان همه باید در خدمتِ او باشند و ستمهای وی تاب آورند.
با مرگِ انکیدو رنجِ زمینی گیلگمش آغاز میشود. او در واقع همزادِ خویش از دست میدهد. در پی دستیابی به زندگی جاوید راه سفر در پی میگیرد. همه او را به مرگ محتوم انسانها هشدار میدهند و از او میخواهند شادی و سرور را در زندگی دنبال کند و از زندگی حال خویش لذت ببرد؛ "برو نان خود به شادی بخور/ و شراب خویش به خوشدلی بنوش."
گیلگمش داستانِ اعتراض انسان است به پایانِ زندگی، به پدیده مرگ که سرانجام به پذیرش آن میرسد. اعتراض به پایانِ ناخوش و ناخواستهی زندگی که نیستیست و در نهایت، تسلیم در برابر آن.
با مرگِ انکیدو، گیلگمش سیمایی دیگر از زندگی را کشف میکند. پنداری خود را در آیینه میبیند. انکیدو انگار همزاد اوست که اکنون دیگر از حیات چیزی در وجودِ خود ندارد. این حادثه وی را دچار آشفتگی روحی میکند. شاید این نخستین داستانی باشد که در آن از آشفتگی روحی انسان سخن به میان آمده است. گیلگمش نیمهی مردانه و انکیدو نیمهی زنانه یک شخص هستند، اگرچه در دو تن حضور دارند. این شکل از وجود را میتوان در پیدایش حیات، در باور مردمان میانرودان نیز بازیافت.
در استورههای میانرودان زمین زن است و آسمان مرد. آن دو همدیگر را کامل میکنند و جهان را میسازند.
در منظومه "انوما الیش (Enouma Elish) که کتابِ آفرینش انسان است و همچون گیلگمش از ادبیات بهجا مانده از مردم میانرودان، آمده است که آب شور (تیامات) و آب شیرین (آپسو) پیش از آفرینشِ جهان، هستی را تشکیل میدادند. مردوک خدای بابلیان پس از کشتن ایزدبانو، تیامات (Tiamet)، مادههیولای دریاهای آبِ شور، بر پیکر بیجانِ او مینگرد، تصمیم میگیرد آن را دو شقه کند و در هر شقه چیزهایی قرار دهد. پس هیولا را همچون صدفِ دریایی دو شقه کرد، از یک شقه آن آسمان را درست کرد، ستارههایی بر آن قرار داد که صور فلکی از آن سر بر آوردند. "سال را تقویم کرد و از هر سال دوازده ماه برآورد." و چنین است که آب شیرین مرد است و آبِ شور زن. با این توضیح که واژه آب در زبان فارسی نیز به احتمال قوی یادگار زبان سومری از واژه "آپسو" میباشد. شاید سو (آب) نیز در زبان ترکی از همین واژه آمده است.
در استوره ایرانی مشی و مشیانه، در پیدایش انسان، زن و مرد از دو بوتهی ریواسِ بههم چسبیده بهوجود میآیند. در تورات خدا انسان را به شکل زن و مرد از موجودی با دو چهره آفرید. در انجیل خدا بشر را به صورت خودش میآفریند. در قرآن خداوند مرد را از خاک میآفریند و سپس برای اینکه تنها نباشد، از دندهی چپِ او زن را میآفریند.
دوپاره بودن شخصیت آدمی را در جهانبینی مولانا نیز میبینیم، با این تفاوت که از منظری سنتی و مذهبی به آن مینگرد و میکوشد، دریچهی شناخت خویش بر همین منظر گسترش دهد. شیطان و فرشته دو نیمه از وجود هر انسانیست که همچون اهریمن و اهورای زرتشت پیوستهایام باهم در ستیزند. مولانا شیطان و فرشته را در خوی انسانهایی میجُست که نگاه به آسمان داشتند.
در فرهنگِ چینِ باستان نیز مرد و زن دو نیم از یک دایره هستند و یکدیگر را کامل کرده، هستی را شکل میدهند. این دایره "تائو" نام دارد، نیمدایرهی نرینگی که به رنگ سپید است، "یانگ" و نیمدایرهی مادینگی که سیاه است، "یین" نامیده میشود.[۷]
با توجه به این دادهها، انکیدو میتواند نیمهی دیگر گیلگمش نیز به حساب آید، به شکلی که بعدها به شکل آنیما و آنیموس خود را در آثار کارل گوستاو یونگ بازمییابد. دوپاره بودن شخصیتِ آدمی را نخست فروید با کشف "ناخودآگاه" در درون انسان طرح کرد. یونگ آن را گسترش داد. آنیما از نظر یونگ بخش زنانه مرد است در ناخودآگاه او. این پدیده گاه عاملی مزاحم است در بینش و رفتار آدمی، زیرا مرد زنی را در انتظار است که با ذهنیت او در تطابق باشد. آنیما تصویری از زن است در ضمیر مرد که در نگاه او به جهان، نقش دارد. میتواند مریم مقدس باشد و یا فاحشهای. آنیما از طریق تعالیم مذهب و یا فرهنگِ سنتی میتواند شکلی مشخص و کلیشهای به خود بگیرد.
آنیموس بخش مردانه وجود زن است در ناخودآگاه او که میتواند مرد رؤیاهای او را شکل دهد. برای نمونه، پدر، شاهزاده و یا رهبر میتوانند به عنوان یک کلیشه، نقشی مثبت و یا منفی در زندگی داشته باشند.[۸]
آنیما و آنیموس میتوانند نمادهایی باشند ذهنی برای پیشداوریها در دو جنس زن و مرد که در تقابل با ذهنِ خلاق قرار میگیرد. همچون سایهای با شخصیت آدمی درآمیخته، میتواند بر فردیت او تأثیر بگذارد. طبیعیست این شخصیت مردانه و یا زنانه در ذهنها با توجه به زمان، مکان و آگاهی تغییر کند.
انکیدو را میتوان بخش زنانهی وجود گیلگمش دانست. او در ابتدای زندگی انسانی خویش، لباس زنانهای را میپوشد که "شامات" به وی بخشیده. به روایتی دیگر لباس زنانه نخستین پوشش انسانی اوست. در متن نیز آمده است که "موی سر او مانند گیسوان زنان چینخورده و فروریخته از سر او" بود. مادر گیلگمش در تعبیر خواب او، میگوید؛ "کسی میآید که تو دل بدو میسپاری، آنسان که به زنی دل بسپاری." گیلگمش خود نیز بعدها به همراه انکیدو در جنگ با "خومبابا" به او میگوید؛ بگذار "من پیش بروم و تو از پی من بیا، زیرا من آقای تو هستم." پیش از آن نیز در نبرد با انکیدو، آنگاه که تازه به شهر وارد شده بود، انکیدو بر زمین میافتد و گیلگمش "او را مثل زنی میفشرد و چرخاند تا خود بر او افتد. او را بلند میکند و پیش پای مادر میاندازد."
تنهایی گیلگمش و دغدعهی مرگ، هراس را به زندگی او میکشاند. میخواهد انسانی نامیرا بماند. مرگ انکیدو باعث میشود که گیلگمش شکل زمینی مرگ را بشناسد و به آن بیندیشد. با اینکه دوسوم وجودش آسمانیست، ترجیح میدهد زمینی بماند. آخرین فصلِ داستان در واقع جنگِ بین خدا و انسان است.
گیلگمش در افسانه و تاریخ
در ادبیات میانرودان یک چیز به روشنی تکرار میشود و آن اینکه؛ چرا باید فردی که بدکار نیست و اوامر خدا را اطاعت میکند، مورد خشم قرار گیرد و اسیر رنج و محنت گردد. گیلگمش موردیست که میتوان برای نمونه بر آن انگشت گذاشت. او از زمانی که دست انکیدو را به دوستی فشرد، خدمتگزار مردم بود و آسیبی از او متوجه دیگران نمیشد ولی با اینهمه مورد خشم خدایان قرار گرفت و به آغوش مرگ کشانده شد. او مرثیهگوی دلِ دردمند خویش میشود. ادامه اینگونه از ادبیات را میتوان بعدها در ادبیات عبری به فراوانی پی گرفت. "رنج ایوب" نمونهایست مشهور.
در حماسهی گیلگمش میتوان نشانههایی از تاریخ نیز یافت. گیلگمش پنجمین پادشاه از نخستین سلسله حاکم بر اورک بود. با توجه به تاریخ، او باید همان کسی باشد که دیواری به طول نه کیلومتر بر گردِ شهر کشید. اورک در قرن چهارم تا سوم پیش از میلاد شهری بزرگ و آباد بود با معابدی بسیار. نخستین سنگنوشتهها را نیز از خرابههای همین شهر کشف کردهاند.
شش روایت از داستان گیلگمش بهجا مانده که کم و بیش به هم میمانند. همه در اصل به زبان سومری هستند و قدیمیترین آنها به قرن ۲۶ پیش از میلاد تعلق دارد. این آثار گنجینهی باارزشی هستند که میتوان از ورای آنها به چگونگی زندگی، باورها، رابطهها، طبیعت و خشم آن، مرگ، جنگ و صلحِ مردم آن سامان پی برد. گیلگمش داستانِ رشد انسان و بالغ شدن اوست.
گیلگمش از یک داستان اصلی و چند داستان فرعی تشکیل شده. برای نمونه داستان او و ایشتار را میتوان داستانی جنبی به حساب آورد. او تقاضای ازدواج را از سوی خدابانو ایشتار رد میکند؛
- "بیا گیلگمش محبوب من باش! نطفهی خود را به من ببخش! تو مرد من باش، من زن تو باشم."
گیلگمش او را تحقیر کرده، فاسد میخواند. ایشتار بر او خشم میگیرد، شکایت به پدر آسمانی میبرد که؛ "گیلگمش همهی کردههای مرا بر من شمرد. رفتار او با من ننگآور بود." از خدا میخواهد تا "گاو آسمان" را به وی بسپارد تا گیلگمش را "فرو کوبد" و تهدید میکند که اگر چنین نکنی، "دروازه دوزخ را خرد میکنم. همهی شیاطین زیرزمین بیرون میآیند." خدا میگوید اگر چنین کند، هفت سال خشکسالی پدید میآید. سرانجام به خواستِ او گردن مینهد. گاو بر زمین میآید. انکیدو و گیلگمش به اتفاق آن گاو را میکشند.
پیشبینی هفت سال خشکسالی را میتوان بعدها در عهد عتیق، در داستان یوسف بازیافت. یوسف نیز در تعبیر خواب فرعون پیشبینی کرده بود که هفت سال خشکسالی بر کشور حاکم خواهد شد. این داستان را در قرآن نیز در روایتِ یوسف و ذلیخا میبینیم. یوسف عشق ذلیخا را تحقیر میکند و او را از خود دور میکند.
داستان توفان بزرگ نیز یک روایتِ جنبیست. داستان "توفان نوح" زاده تخیلِ آشوریان است، داستانی که به قول بورکهارت، پژوهشگر تاریخ سومر، در باره "آفرینش بهشت و نخستین توفان سهمناکی است که نتیجه گناهکاری یکی از پادشاهان قدیم پدید آمد و آن بهشت را در خود غرق کرد."
توفان در زمان سیزودرا (Zisudra) آخرین خدا-پادشاه سومری رخ میدهد. "انکی" که از خدایان است این خبر را به "ناپیشتیم" میدهد و از او میخواهد یک کشتی بسازد تا در این توفان کشته نشود. او چنین میکند، از حیوانات و همچنین خانواده کسانی را سوار آن میکند. توفان که فرو مینشیند، کشتی در مکانی بر زمین مینشیند که بعدها شهری میشود که گیلگمش در آنجا به گیاه جاودانگی دست مییابد.
این داستان از طریق بابلیان به عبرانیان رسید، در تورات آمد، به انجیل راه یافت[۹] و سرانجام سر از قرآن درآورد.
ناپیشتیم از سویی دیگر شباهت به خضر پیامبر دارد، همانی که انبانی از تجربه، دانش و معرفت در خود دارد و آموزش حرفهها را به او نسبت می دهند.[۱۰] خضر نیز نماد نامیراییست، راهنمای انسانهاست در بهتر زیستن. برای دیدار با او باید آیینی ویژه بهجا آورد، همان آیینی که گیلگمش در دیدار با ناپیشتیم بهجا میآورد. ادامه حیاتِ چنین مراسمی را بعدها میتوان در چلهنشینیها، روزهداریها، تطهیر تن و روح و یا شاید نذرها و سفره انداختنها بازیافت. این آیین در دیدار کوچکتران از مقامی قدسی جهت برآوردن آرزویی در بیشتر فرهنگها قابل تشخیص است.
نقشِ عشقورزی در گیلگمش
در گیلگمش "شاماتِ" روسپی نماد زنان است. او کسیست که انکیدو را از حیوانی وحشی به خویی انسانی آشنا میکند. او را با عشقبازی میفریبد و کمک میکند تا با فرهنگِ انسانها، خوردن و نوشیدن بیاموزد؛ "بخور انکیدو، از نان که به انسانها تعلق دارد. بنوش انکیدو از آبجو که رسم این سرزمین است."
این عشق شامات است که انکیدو را انسانی میکند. عشقبازی چشم انکیدو را به جهانی انسانی میگشاید. پس از هفت شبانهروز پیچیدن تنها بههم، شامات به انکیدو میگوید؛ "تو به حیوانات و صحرا تعلق نداری، تو انسانی هستی که باید در اورک زندگی کنی." انکیدو در اورک موفق میشود در زندگی گیلگمش تعادل ایجاد کند. او از خوی دیکتاتوری فاصله میگیرد و به بهبودِ زندگی انسانها میاندیشد.
تأثیر عشقورزی را بر رفتار انسان، آنسان که در گیلگمش در رابطهی شامات و انکیدو میبینیم، میتوان در "هزار و یکشب" نیز پی گرفت. شهرزاد در این اثر میکوشد با بهرهگیری از سحرِ کلام، لذتِ جنسی به آن بیامیزد تا شهریاری خونریز و زنکش را از خوی حیوانی دور کند. شهرزاد پس از سه سال موفق به این کار میشود.
از داستان گیلگمش چیزهای دیگری نیز میتوان به ذهن سپرد، مثلاً اینکه؛ شهر واژهای سومری و مقیاس وسعت است. وسعت شهر اورک سه شهر و نیم است. وسعت معبد ایشتار نیمشهر است. سومریان مقیاسهای دیگری نیز داشتند، از جمله؛ "ارش" (واحد طول، اندازهای حدوداً از آرنج تا نوک انگشتان)، "امپان" (چیزی همچون وجب شاید)، "تالان" (واحد وزن، حدوداً سی کیلو).
در استورهها مار را نماد نامیرایی و جوانیی جاوید میدانند. خوردن گیاه نامیرایی که گیلگمش آن را با خود داشت، پوست انداختن و رفتن او شاید ریشه در همین داستان داشته باشد.
از گیلگمش چند ترجمه به زبان فارسی موجود است. نخستین آن به سال ۱۳۳۳ تعلق دارد که به همت داوود منشیزاده از آلمانی به فارسی برگردانده شده.[۱۱] احمد شاملو نیز آن را از فرانسه به فارسی برگردانده است که پس از سالها توقیف اخیراً بازچاپ شده است.[۱۲]
____________________
[1] - Dietz Otto Edzard, Geschichte Mesopotamiens. Von den Sumerern bis zu Alexander dem Großen, C.H. Beck, München 2004
[۲] - جیمز جرج فریزر، شاخه زرین، پژوهشی در جادو و دین، ترجمه کاظم فیروزمندی، انتشارات آگاه، تهران ۱۳۸۸، ص ۸۴
[3] - Helmut Uhlig, Die Sumerer, Lübbe, Bergisch-Gladbach, 1992
[4] - Horst Klengel, Hammurapi von Babylon und seine Zeit, Deutscher Verlag der Wissenschaften, Berlin 1976.
[5] -Horst Klengel, König Hammurapi und der Alltag Babylons. Artemis Verlag, Zürich 1991.
[6] - Wolfgang Röllig, Das Gilgamesch-Epos, Reclam, Stuttgart 2009
[7] - Sukie Colegrare, Yin und Yang, Fischer Taschen-Verlag, Frankfurt am Main, 1996
[۸] - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ کارل گوستاو یونگ، انسان و سمبلهایش، ترجمه محمود سلطانیه، فصل "عنصر زنانه و عنصر مردانه"، صص ۲۹۴-۲۸۵، انتشارات جامی، تهران ۱۳۸۳
[۹] - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ جان گری، اساطیر خاور نزدیک، بینالنهرین، ترجمه باجلان فرخی، فصل "اسطوره و تاریخ عبرانیان در عهد عتیق"، صص ۲۱۸-۱۹۶، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۷۸
[۱۰] - برای اطلاع بیشتر در این مورد به کتاب "فتوتنامه سلطانی" تألیف ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری رجوع شود.
[۱۱] - گیلگمش، کهنترین حماسه بشری، مترجم لوحههای میخی؛ جرج اسمیت، مترجم به آلمانی؛ گئورگ بورکهات، ترجمه به فارسی؛ داوود منشیزاده، تهران ۱۳۸۲، انتشارات اختران
[۱۲] - گیلگمش، برگردان احمد شاملو، با تصویرسازی مرتضی ممیز، نشر چشمه، چاپ هفتم، تهران ۱۳۸۹